Tuesday, November 17, 2009

با گریه کنم‌‌هایت

آغاز دست های تو بود


با گریه کنم‌هایت


کنار ویرانی کلمات


و انحنای تن حوا


میعادگاه تنفس و گاه بود و خواهش دست


بر خیس می باردم‌هایم


نگاه کن به آب و این خلوت آبی


گیاه شیشه ترین و این ماه پوشیده


پیراهن تشنج من


و عشق که می گذرد با پاهای گناه


از می گذری‌هایم


که من از شاید آمده ام


که تو از هرگز من


با دست‌هایت آمده ای


و لیوانی پر از موسیقی


تا می شنوم‌هایت


بیژن نجدی- خواهران این تابستان- نشر ماه ریز

6 comments:

  1. که من از شاید آمده ام...

    ReplyDelete
  2. معرکه. آدم دست خودش که نیست یک وقتهایی حسودیش می شه

    ReplyDelete
  3. انتخاب بسیار زیبایی بود
    .
    از خوندنش لذت بردم

    ReplyDelete
  4. سلام. عطف به یادداشت قبلیت، این حالت را «ته نشینی» می نامیدم. از ته نشینی تا رسیدن به سیاهچالگی البته راه طولانی است، اما این دو از یک جنس هستند.

    ReplyDelete
  5. از من می شنوی بزرگترین اشتباه زندگیتو انجام نده و ازدواج نکن. اگه می خوای یکی همیشه دوستت داشته باشه..اگه می خوای همیشه پیشت بمونه...بهت وفادار بمونه...ازدواج نکن...سگ بخر عزیزم

    ReplyDelete
  6. به خاطر تاخیرم منو ببخش. مرسی این همه وقت به یادم بودی.خودمو جمع و جور کردم که دوباره شروع کنم. برام دعا کن.

    ReplyDelete