غمگین بودم. روز تلخی بود، شیرین چشم گشودم و تلخ باید چشم ببندم امشب. نمی دانم چرا عمر بدست آوردن هایم انقدر کوتاه و دوام از دست دادن هایم این همه طولانی است. فکر کنم با هر مقیاس و معیاری، روزگار دارد با من غیر منصفانه طی می کند...بماند؛ غمگین بودم و خبر درگذشت پدر فریبای نازنین، غمین ترم کرد. فریبا برایم ورای یک دوست است. مهم نیست که تماسی نداریم یا هم را نمی بینیم، جایی که او در قلبم دارد دقیقن به اندازه پنجره های متعددی است که در زندگیم گشود و من همیشه خود را مدیونش می دانم. خواهر بزرگتر دردانه ای است فریبا که آن غم صدایش وقتی خبرم را تایید کرد هنوز جایی حوالی گلو مانده و بغض شده...تسلیت برای غم هایی کوچک و حقیرند. آدمی نمی تواند حتی تصور تسلا بکند با این جمله های کلیشه ای، با غم آخرت باشد با در غمت شریکم با...فقط خواستم بگویم فریبای من!خواهر بزرگتر! همه ی همدلیم برای تو...برای تو که سوگواری امروز، دلم پیش دل اندوه زده ات!
من هم به نوبه خودم در غم شما شریکم
ReplyDeleteخدا رحمتشون کنه
ReplyDeleteفکر کنم سخت ترین لحظه همین لحظه هایی باشد که فکر می کنی برای تسلای یک عزیز هیچ کاری از دستت برنمی آید
ReplyDeleteنگاه کن امیرحسین که فاصله ی چند ساعته ی این دو پست اخیرت از هم، از تولد و مرگ، چقدر عجیب و چقدر انسانی و چقدر لعنتی است.
ReplyDeleteسکوت همدلانه برای فریبا.
وااااااااااای... خبر بدی بود...خیلی متاسف شدم...فریبای عزیز... چون می دونم اینجا رو میخونی تسلیت من و امیرحسین رو بپذیر... من همیشه فکر می کردم و می کنم که پدر یعنی تکیه گاه و رفتنش یعنی خالی شدن امنیت...
ReplyDeleteخدا رحمتشون کنه.... روحشون شاد
ReplyDeleteوای نمی دونستم. متاسفم. عجیب این روزها دلتنگشم...خصوصی ازت سوال می کنم الان...
ReplyDeleteبغض.,
ReplyDeleteاين فريبا همون فريباي عزيز http://www.faribam.blogfa.com/ هستش اميرحسين؟ خدا رحمت كنه پدر عزيزشون رو. و اگه همون فريباست بايد بگم هيچي براي همراهي با اين غمش نمي تونم بگم ... گفتني نيست.. دلم رو روونه مي كنم به سمت دلش فقط...
ReplyDeleteاي كاش هيچ وقت از دست نمي داديم عزيزانمان را.. بسيار غمگين ميشوم از اينگونه اخبار . از ته دل برايشان صبر و آرامش آرزو مي كنم گرچه آن جاي خالي هرگز پر نميشود فكر مي كنم تنها اين فكر كه مي پيونديم روزي به رفتگانمان مايه كمي تسلي خاطر باشد.
ReplyDelete