Sunday, November 22, 2009

در آن دور دست بعید

شب هایی هستند که حتمن باید با زن سر شوند و بگذرند: با شور، خواهش، تب...شب هایی هستند که حتمن باید با شعر سر شوند تا بگذرند: با شاملو ، سایه، مولانا...شب های کم شماری هم هستند که چنان آدم بی طاقت خودش می شود که فقط با الهی نامه، با مناجات نامه، با فیه مافیه می شود دوام آورد...حالم، حال همین شبهاست!

12 comments:

  1. سلام.
    شبها و روزها حتی، ...
    بی خیال. حرف تکراری و شعاری نزنم. اما من گاهی که اینجوری می شوم - یعنی فکر می کنم تو الان آنجور هستی که من هم گاهی می شوم - به یاد برخی از آیه هایی می افتم که زلزله هستند:

    - الم یعلم بان الله یری
    - الیس الله بکاف عبده
    - ان الانسان لفی خسر الا ...
    - الا بذکر الله تطمئن القلوب

    و این آخری که باعث می شود آدم شبی را شعر یا زن یا هر چیز دیگری بگذراند و از پس آن چیز خدایش را نبیند:
    - ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی

    ReplyDelete
  2. بازم درسته
    از همون زن و شعر به خدا می رسیم اگه درست ببینیم.
    راه خدا از میان خلق خدا می گذرد.
    خدا..........خودت .............خدا...................خودت.......چه حالی داره!

    ReplyDelete
  3. هیچ گزینه دیگری درکار نیست؟ یعنی نمی شه که یکی همیشه روزگار که نه ولی واسه یه سال ندونه که شبا رو باید با چی سر کنه؟ یعنی درواقع ندونه چه مرگش شده؟حتی ندونه صبح ها محض چی هستن چه برسه به شبها.
    تا حالا بی احساسی عاطفی گرفتی؟ اصلا نمی دونم همچین ترکیبی داریم؟شایدم بهش بگن: نادانی روانی یا حفره روحی غیر قابل تعریف. تو دانایی پس بگو به من

    ReplyDelete
  4. شب هایی هم هستند که انگار اصلا سر نمی شن

    ReplyDelete
  5. تو چه عاقل مینویسی!

    ReplyDelete
  6. بانوی تابستانNovember 23, 2009 at 12:40 AM

    الهی!
    گاه می گویی که فرود آی!
    و گاه می گویی که گریز!
    گاه فرمائی که بیا
    و گاه می گویی پرهیز!
    خدایا!
    نشان قربت است این؟
    یا محض رستاخیز!
    هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز!
    ای مهربان بُردبار!
    ای لطیف و نیک یار!
    آمدم به درگاه!
    خواهی بناز دار و خواهی خوار!

         

    (خواجه عبدالله انصاری)

    ReplyDelete
  7. بانوی تابستانNovember 23, 2009 at 12:41 AM

    خدايا اميدوارم گردان که نوميدي کفر است
    و مرا از صابرين قرار ده که غضبت بر آنان نخواهد بود


    الهي! مکش اين چراغ افروخته را، و مسوز اين دل سوخته را.
    الهي! گفتي کريمم، اميد بدان تمام است، تا کرم تو در ميان است، نا اميدي حرام است.
    الهي! طاعت فرمودي، و توفيق بازداشتي، و از معصيت منع کردي، برآن داشتي، اي دير خشم زود آشتي، آخر مرا در فراق بگذاشتي.
    الهي! اگر نه امانت را امينم، آن زمان که امانت را مي‌نهادي دانستم که چنينم.
    الهي! من کيم که ترا خواهم؟ چون من از قيمت خويش آگاهم.
    الهي! به حق آن که ترا هيچ حاجت نيست، رحمت بر آن که او را هيچ حجت نيست.
    بلا از دوست عطاست، و از بلا ناليدن خطاست.
    الهي! اگر از دوستانم حجاب بردار، و اگر مهمانم مهمان را نکو دار.
    الهي! اگر ابليس آدم را بدآموزي کرد، گندم آدم را روزي کرد؟
    برخيز و طهارت کن، که "قامت" نزديک است، و توبه کن که قيامت نزديک است!
    الهي! چون پاکان را استغفار بايد کرد، ناپاکان را چه کار شايد کرد؟
    الهي! آتش دوري داشتي، با آتش دوزخ چه کار داشتي؟
    يکي مي‌دود و نمي‌رسد، و يکي خفته و بدو مي‌رسد.
    بنده آني که در بند آني، آن نماي که آني تا در نماني،

    ReplyDelete
  8. بعضی شبا هم هست که آدم حال می کند خودش باشد برای خودش فقط پی نقاشیو رنگ و اینها دیشب از آن شبها بود برای من .

    ReplyDelete
  9. http://www.ayandenews.com/news/15551/

    ReplyDelete
  10. خیلی از شبهای من با نوشتن میگذره.... نوشتن از دیروزها... امروز.... و فرداها.... حتی اگر نباشد مردی.... نباشد کتابی..... نباشد دلی.....

    ReplyDelete
  11. بعضی شب ها خوشم سه تارم رو بگیرم دستم و آواز یادگار دوست  ناظری رو سر بدم

    ReplyDelete