Thursday, November 19, 2009

سامورایی تنها

آدم های تنها، ذاتشان تنهاست، تنهایی آنها به تعداد معاشران و آشنایانشان ربطی پیدا نمی کند. میان جمع هم که باشند تنهایند؛ اصلن بعد از یک دوران آزمون و خطا عمومن می گردند دنبال آدم ها و جمع هایی که بتوانند کنارشان و بین شان تنها باشند.


مثل کوسه اند آدم های تنها. بی قرار و یکه ، مدام از سویی به سوی دیگر می روند. ذهنشان سیال تر از آن است که یکجا بند شوند و آرام بگیرند. آرامش شان احتمالن مرگ است. آن سکوت سیاه سرخوش. آدم های تنها برای همین مرگ را مانند هدیه می پذیرند. آخرین راه حل همیشه شان است. به فیلم های وسترن کلاسیک نگاه کنید: آن قهرمان عمومن تنها، چطور انگار فقط وقتی با مرگ می رقصد به آرامش می رسد؟


سامورایی ژان پیر ملویل، به نظرم فیلمی در ستایش تنهایی و تنهایان است. من می گویم ستایش شما خطابش کنید مرثیه، این یک جا لااقل فرق چندانی نمی کنند این دو. بی قراری آلن دلون در تمام طول فیلم مرا یاد همان کوسه ی تکروی تنها انداخت که هرگز هیچ جا آرامش نمی یابد و بند نمی شود مگر در حضور مرگ، مگر در همان لحظه ی بی بدیل پایان که، با اسلحه ی خالی، مرگ را در آغوش می گیرد تا ثابت کند، هرگز نمی بازد...آدم های تنها هرگز شکست نمی خورند، مگر از خودشان و همین تراژدی زندگی شان می شود، تراژدی تنهایی!

4 comments:

  1. تنهایی ژرف یک سامورایی را هیچ کس درنیافت جز پلنگی خفته در بیشه ای انبوه...

    ReplyDelete
  2. به احترام این پست تماما حقیقت تو باید کلاه نداشته را از سر برداشت :) به جان خودم.

    ReplyDelete
  3. کوه‌ها باهمند و تنهایند، همچو ما باهمان و تنهایان.  ولی حالا از این گذشته چرا کوسه؟  یه جونور تنها دیگه پیدا نکردی؟  ما مثل نهنگ سفیدیم آره دا

    ReplyDelete
  4. برای اولین بار با محتوای متنت مخالفم کاملا.

    ReplyDelete