بغض حسرت
با نوازش نگاهت
آشکارا اشک
زمین
زمان
زندگی
وزش ویرانی
در پناه لبهایت
لاک لبخند
نفسی آسوده
...
من همدم ویرانی
عزیز آدم وقتی می خواد از پیش آدم بره .....بره سفر ...بره یه جای دور..............سخته . تو این آخرین روز بودنش تو این خاک این شعرت با حال و هوای من خوند.چقدر گریه پنهانی کافیه؟
چرا بايد الان اينو بنويسي كه من سريع همه چيزشو به زندگيم ربط بدم؟!
شعر از خودته؟ لطيف و غمناكه
خيلي خودخواهانه دوست دارم تا صفحه رو باز ميكنم يه پست جديد زده باشي
بابا تو خودت نمره بیست بودی حالام که دیگه زدی تو کار ترکوندن ایول
عزیز آدم وقتی می خواد از پیش آدم بره .....بره سفر ...بره یه جای دور..............سخته . تو این آخرین روز بودنش تو این خاک این شعرت با حال و هوای من خوند.چقدر گریه پنهانی کافیه؟
ReplyDeleteچرا بايد الان اينو بنويسي كه من سريع همه چيزشو به زندگيم ربط بدم؟!
ReplyDeleteشعر از خودته؟ لطيف و غمناكه
ReplyDeleteخيلي خودخواهانه دوست دارم تا صفحه رو باز ميكنم يه پست جديد زده باشي
ReplyDeleteبابا تو خودت نمره بیست بودی حالام که دیگه زدی تو کار ترکوندن ایول
ReplyDelete