Monday, November 16, 2009

برهنگی با کلمات

انقدر بی قرارم که می توانم آدم بکشم...شاید هم خودم را. می دانم چه مرگم است. نزدیک یکسال گذشته و من هنوز آماده نوشتن قصه رفتن تو نیستم. می دانی آدم هایی هستند در زندگی که هر چه کنی هر گز او نمی شوند؛ تظاهر بی فایده است، آنها همیشه تو باقی می مانند... حالا تنها درمانی که مانده برایم، برهنه شدن به مدد کلمات است، شاید که بشوی سوم شخص غایب...برای همین است که این همه بی قرارم، متوسل به هر بهانه ای برای ننوشتن اما من تصمیم گرفته ام به هر قیمتی، به هر قیمتی بنویسمت و خلاص... بنویسمش و خلاص!

11 comments:

  1. یک جای کاغذ بی خط تقوایی می گفت نوشتن مثل زاییدن می ماند...درد، نوشتن، زاییدن و خلاص شدن

    ReplyDelete
  2. آقای دیوانهNovember 16, 2009 at 2:14 PM

    اون بگذریمی که پست قبل نوشتم برات در مورد همین بود...
    خواستم بگم ننویس ارباب...
    خواستم بگم تحمل کنش و نریزش بیرون...
    ولی چیزی که یک سال( آذر که بیاد میشه یه سال آره؟) مثل خوره باهات بوده حاشا کردن نداره...
    بنویس
    بازم میخونمت رحمت الله...

    ReplyDelete
  3. وقتایی هست که به خودت می گی دیگه تموم شد. دیگه بغض نمی کنم. دیگه اون گوشه ی دلم زخم رویه گرفته رو حس نمی کنم. ولی یه وقتای دیگه هست که میری جلوی آینه, یه نگاه یواشکی به تصویر می کنی تا نبینی که سر جاشه, توی چشات , همون جور که اخرین بار به خاطر سپردیش...

    ReplyDelete
  4. آقای دیوانهNovember 17, 2009 at 1:27 AM

    شفاف شدن؟
    این شفاف شدن یه جوری خط کشیدن روی یه سری از حرف های قبلیه؟
    یه سری از دلتنگی هایی که به صورت دلخوری نوشتیش؟

    ReplyDelete
  5. بنویس ...

    بعضی قصه ها اتفاق می افتند که نوشته بشن ...

    بعضی چیزها با نوشتن جاودانه میشن ...
    بعضی چیزا جاودانه که میشن تموم میشن ...
    بعضی چیزا باید نوشته بشن ... بهر دلیلی ... شاید چون بارشون رو فقط با نوشتن میتونی زمین بذاری ....

    ReplyDelete
  6. بعضی از دردها جون آدم و می گیرن تا درمون بشن!

    ReplyDelete
  7. نمیدونم دوست خوب...یکی می گفت سرمایه دل هر کی حرفاییه که واسه نگفتن داره.....خیلی سخته حفظشون کنی ....
    دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد......... حتی نوشتن شاید...

    ReplyDelete
  8. فوق العاده بود.
    بعضی تیکه هاش عالی بودن.
    مثل : و من هنوز آماده نوشتن قصه رفتن تو نیستم...

    ReplyDelete
  9. آرمان آریاییNovember 17, 2009 at 4:50 PM

    آره بنویس...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  10. کسی که قصه ی رفتنش نوشته نمی شود، نرفته است

    ReplyDelete
  11. باحال می نویسی .آفرین

    ReplyDelete