یک هفته توفانی گذشت...سخت ترین یک هفته عمرم شاید.حالا کمی آرام ترم. می شود حالا نگاه کنم به خودم و این یک هفته تا ببینم چه کردم.نگاه کردم و صراحتن از خودم خوشم آمد.
امیری که اینطور دستخوش آوار شد توانست در تعادل بین زنانگی و مردانگی عمل کند.بخش زنانه وجودش عزا گرفت برای از دست رفتن این رابطه،عزاداری کرد،غصه خورد،رنج کشید و رنجش را بیان کرد.همه اینها رخ داد بی آنکه بخش مردانه روانم این کودک گریان درون را ملامت کند یا تسلیم هیچ کلیشه مضحک مردانه شود.از آن سو بخش مردانه روانم کاملن شفاف می دانست از این رابطه چه می خواهد،مرزهایش کجایند،خط قرمز در این رابطه یعنی چه؟بخش مردانه روانم بلد بود در عین اینکه عزاداری بخش آنیمایی را می بیند پشت مرز هایش بایستد و التماس نکند برای از سر گرفتن رابطه،تن به چیزی خلاف ارزش هایش ندهد از آن بالاتر بخش مردانه روانم توانست احترام بگذارد به نه شنیدن.که حق آدم آن طرف رابطه بود که به هر دلیلی بگوید «نه من تو را و این رابطه را نمی خواهم».سعی نکرد به زور خودش را تحمیل کند،احساس گناه به وجود آورد،انتقام بگیرد و یا هر کار عبث اینطوری
من توانستم درک کنم چه اتفاقی افتاده بدون اینکه برای چرایی متوسل شوم به این تئوری های رایج،توانستم بیرون بیایم از زیر آوار یک رابطه ١۵ ماهه بدون کینه بدون نفرت از هیچ کس...من حتی توانستم ببینم چرا این اتفاق برای من افتاد؟کاستی من چه بود؟چه چیزی را باید یاد بگیرم تا این سیکل باطل تکراری توی زندگیم تمام شود و مهمتر از مهم اینکه من نه شنیدم.سخت ترین نه همه زندگیم را،اما حتی برای یک لحظه حس بی ارزشی نکردم.حس نکردم کاش ثروتمند تر بودم یا قوی تر یا خوش تیپ تر یا مدرک تحصیلی بالاتری داشتم یا خانواده درخشان تری یا...ته تمام این مصیبت هر لحظه من کاملن راحت بودم با خودم که همین امیری که هست را اندازه همه دنیا دوست دارم.خیلی دوستش دارم و مطمئنم و یقین دارم دوست داشتنیست...خودم می دانم برای این دوست داشتن من چقدر جان کندم و همین خیلی خیلی با ارزش ترش می کند
پی نوشت:بی انصافی شاید باشد اگر نگویم از آن عشق خالصی که تو خرجم کردی و نقش آن همه معرکه عشق ورزیدن تو در اثبات این نکته به من که دوست داشتنیم.ببین چیزی ساختی که حتی رفتنت هم خرابش نکرد برای همین، همین جا،هر جا،همیشه می گویم من مدیون توام دردانه ام
آفرین.
ReplyDeleteدردانه اي كه هميشه دردانه مي ماند دردانه ترين هاست....
ReplyDeleteو به خودت ببال و محكم تر بگو كه اين منم!!!!چون اين من كاري كرده كارستان.
ReplyDeleteاین که بی نفرت تمام کردی شاهکارست.
ReplyDeleteمرسی! ولی می ترسم دردانه ات با خواندن این ها بیشتر سختی بکشد. می دانی که دردانه ها اختلاف فاز دارند! وقتی تو سختی کشیدنت کنترل می شود مال آنها فوران می کند.
ReplyDeleteمنم نگران دردانه هایم و خصوصا دردانه تو که دلم برایش یک ذره شده. تجربه تو بیشتره و حتی شاید قدرتت. امیدوارم و از خدا می خوام این وضعیت باعث بشه یک رشد صعودی داشته باشید و به آرامش برسید که هر دو خیلی عزیزید
ReplyDeleteبه قول الهام اینکه بی نفرت تموم کردی شاهکار بود...قسمت جالب قضیه برای من اینجا بود که تو به خودت شک نکردی،تو از زندگیت دست نشستی،تو ارزشت زیر سئوال نرفت و خیلی جالب تونستی این چرا رو هضم کنی و از همه مهم تر به عشق دردونه ات شک نکنی... این جای قابل تقدیر کار تو بود ارباب... می دونی؟ دوست داشتم به خودم شک نکنم!دوست داشتم باور کنم همین دیوونه ای که برای ساختنش زحمت کشیدم و خیلی پرهیز کردم و سختی کشیدم خوبه و قابل تقدیر!دوست داشتم باور کنم...ولی خوب بدی قضیه اینجا بود که من زیر آوار خودم موندم...من بعد از این تجربه به خودم شک کردم...به عشق آدم های دور و اطرافم! به همه امت نسوان! به اینکه به نظرم خیلی عشق های الآن دو دو تا چهار تا شده! من توی ذهنم همیشه اینو داشتم که عشق یعنی تا پای جون وایسادن! ولی فکر نکنم ارباب دیگه معنی عشق این باشه! (خواستم از لفظ تو استفاده کنم دیدم شاید مناسب نباشه) من تلاش کردم...دو سال تموم روز تعطیل خونه نبودم و سگ دو زدم لی خوب آخرش من فقط انتظار یه گوشه چشم نرمش داشتم و یه جو ایستادگی برای اون چیزی که بینمون بود ولی دقیقا برعکس شد ارباب...به نظرت هنوز عشق به این معنی هست؟!
ReplyDeleteتبریک می گم...خوبه که تونستید اینطوری در موردش بنویسید...
ReplyDeleteاینکه حتی برای یک لحظه احساس بیارزشی نکردی عالی بود.
ReplyDeleteعشق را میتوتن
ReplyDeleteگاهی از ته یک چاه دید
حتی میتوان
آن را در بیراهه ها
فریاد زد
میتوان آن را در نگاهی سرد هم
ترسیم کرد..
مانده ام چیست این عشق
یک قدیمی راز و ما انر خم یک لحظه اش..
سلام...زیبا بود ..و ماندگار