هراسان به ساعت نگاه می کنم
عقربه بزرگ که همتای کوچکش را
ببوسد در سه و پانزده دقیقه
گیوتین رها خواهد شد
هیچ پیامبر بیکاری هم
رد نمی شود از حوالی من
نیل نمی شکافد،آتش گلستان نمی شود و ساتور گیوتین
از آمپول های دکتر شرقی هم انگار
تیز تر است
ساعت سه و پانزده دقیقه
نیش عقربه ها
پایان یک رویا
سه شنبه نحس
پی نوشت:این آهنگ گوگوش چقدر از زبان دل من بود
حالا از 3.15 که رد شدیم . چی شد؟ زنده ای ؟
ReplyDeleteاین دو تا عقربه میلیون ها ساله دارن متلاقی می شوند بی آنکه پیامبر بیکاری شامورتی بازی ای ژانگولری چیزی درآورد... رویا های بعد از سه و پانزده دقیقه ی را خوش است ارباب...
ReplyDeleteحالا روزا همه شون سه شنبه ان...
ReplyDeleteنحس تر از یکشنبه هم هست؟
ReplyDeleteاز ساعت های که رنگ نحسی میگیرن.,خاطره ای میمونه که با گذر زمان حتی اگه فوتش هم کنی گرد و غبارش پاک نمیشه امیر جان برادر .,
ReplyDeleteنحسی شو هم به خوشی روزای قبل و بعدش تحمل می کنیم.
ReplyDeleteایشالا کار جدید پر از روزای خوب باشه فقط. بی سه شنبه هاي نحس
نحس چیه بابا؟ کار جدید رو صفا کن که حالی میده و آدمو از تکرار دور میکنه
ReplyDeleteتازگیها از نوشته هات چنان اندوهی به بیرون می ریزه که هرچقدر هم دامنم رو بالا می گیرم قطره هاش تا مغز سرم رو خیس اشک می کنه.
ReplyDeleteاین نیز بگذرد...
ReplyDeleteحالا که صبح چهارشنبه است، احوال مبارک چطوره؟
ReplyDeleteمن این شعرت دوست داشتم.
ReplyDelete