دیماه ١٣٨٣ : من تازه آمده بودم این شرکت.تازه داشتم جدایی را مزه مزه می کردم.تازه داشتم از بین خاکستر بلند می شدم تا امیرحسین جدیدی را بسازم یا کشف کنم یا حتی اختراع کنم.دی ماه ٨٣ بود،نزدیک روز تولدم.ارتباطم را با اکثر دوستانم قطع کرده بودم-هنوز توضیحی نداشتم برای آنها یا لااقل دل توضیح دادن را نداشتم-تولد خیلی تنهایی بود آن سال.روز تولدم حوالی ساعت یازده شاهین صدایم کرد توی اتاقش-همین اتاقی که الان خودم می نشینم-شروع کرد از آسمان و زمین گفتن بعد یکهو دیدم در باز شد و بچه های شرکت با یک کیک گنده آمدند تو...روز تولدم را از اورکات دیده بودند و برایم تولد گرفتند.آن تولد مثل یک هدیه از کائنات بود وسط آن همه تنهایی.هیچ وقت یادم نمی رود
چرا اینها را نوشتم...بخاطر این پست ترگل که آن روز را یادم آورد،همین!
من تولدم تیره
ReplyDeleteهمینطوری گفتم ها
برو بچ همه شور تولد داشتین رو نمی کردینا
ReplyDeleteبعضي روزها واقعن آدم نياز به يه بهونه داره..
ReplyDeleteآی می چسبه این جور چیزا. من خیلی کم تجربه ش کردم. حتی تولد رو هم خیلی کم تجربه کردم چه برسه اینجوریش رو. اوه اوه! همین الان جباری گل سوم رو هم زد. عجب گلی! عجب گلی!
ReplyDeleteرحمت الله...میدانی؟ وقتی 83 از میان ویرانه هایت مثل ققنوس برخواستی الآن هم میتوانی به آتش بکشی خودت را و از خاکستر دوباره بشوی همان ارباب سلحشور همه ما!
ReplyDelete4-2 امیر قلعه نوعیسم چسبید!
امیر جان خوشحالم از این که خوشت آمد و متعجب که خاطره ات آن قدر شبیه حال و هوای قهرمانک داستانک من بود!
ReplyDeleteاین یعنی ما باید واسه دیماه آماده باشیم
ReplyDeleteاین آقای ارباب دیگه خودش میدونه که همه برای ایشون همه جوره آماده ن
ReplyDelete- ضمنن این خونواده هنوز درست و درمون از نگرانی درنیومدنا
- نمیدونم این چه حکایتیه که غم شما اینهمه غم رو دل همه میریزه؟؟؟
آره عرفان جان، امیر از حالا داره ماهارو آماده میکنه! حالا آقاجان امروزم یه روز خداست، تولدت مبارک به هر حال!
ReplyDeleteدوستان خوب را نمی شود با هیچ واژه ای تعریف کرد.
ReplyDeleteبه جان تو نه به جان علی پسر به این دونبشی ندیده بودم...
ReplyDeleteجسارتا دو نبش یعنی چی حالا؟
ReplyDeleteتا کسی حرف نزده خودم بگم ...یعنی نازک نارنجی
خوش به سعادت امیر جان
ReplyDeleteمدتهاست دوستان خوبیه خودشون رو نشون ندادن....