Sunday, October 26, 2008

هی تو که رفته ای

دلم می خواهد حتی حالا هم پناهت دهم.دلم می خواهد آغوش باز کنم برایت و بگویم بیا از شر من پناه بیاور به خودم...دلم می خواهد بگویم برایت من به درک!بلند شو بشین زندگی کن بخند!


دلم جز خوشی هیچ نمی پسندد برای تو


عنوان اسم مجموعه شعریست از آسیه امینی

12 comments:

  1. دوای توست دوای توست حافظ///لب نوشش لب نوشش لب نوش

    ReplyDelete
  2. رضا قاری زادهOctober 26, 2008 at 8:53 AM

    دلم می خواهد رفیق باشم لااقل اگر مرهمی نیستم هرچند  بی مایه و رقیق

    ReplyDelete
  3. برای همه ی روزهای دلتنگی یک دوست ، چه میشود گفت؟

    ReplyDelete
  4. بزرگ شدی امیر خیلی بزرگ شدی

    ReplyDelete
  5. ....
    همه اش از دیشب یادت که می افتم ناخوداگاه زمزمه می کنم
    طاقت بیار و مرد باش...
    اما بعد به خود بد و بیراه میگم که حرف مفت نزنم دیگه

    ReplyDelete
  6. بعضی وقتها کامنت نوشتن چه سخت می شود...

    ReplyDelete
  7. بود آیا که ز دیوانه خود یاد کند؟
    آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت.

    ReplyDelete
  8. طاقت میارم نرگس خاتون ولی در مورد مرد بودن قول نمی دم...

    ReplyDelete
  9. طاقت اوردن که جدا از مردانگی نمیشه امیرجان... منظورم این بود که حتی طاقت اوردن شاید انتظار  زیادی باشه در این موارد... نه که از تو بعید باشه

    ReplyDelete
  10. طاقت میارم...هر چند به خدا مرا به سخت جانی خویش این گمان نبود آبجی نرگس

    ReplyDelete
  11. چه میشه کرد بازی های زندگیه دیگه .

    منم همون که نرگس خوند

    طاقت بیار و مرد باش.


    و بعد هم زمزمه میکنم
    طاقت بیار و زن باش.

    نمیخواد که صدیا کسی بشنوه اینجا مینویسم که می دونم میخونه .

    ReplyDelete
  12. چه سخته مثلن رفیق بودن و کنار نشستن و فقط خوندن!!!!!

    ReplyDelete