آدمی محتاج بطالت است. محتاج اینکه روزی باشد که تا لنگ ظهر بخوابی و بگذاری آفتاب از سر تا پایت را نرم نرم نوازش کند، فیلم ببینی، کتاب بخوانی، خانه را گند برداشته باشد و به هیچ جایت نباشد، عصر بروی قدم بزنی، کمی مزه و خوردنی جور کنی برای بساط شب، اندک اندک می بزنی، شعر بخوانی و بگذاری جهان رنگی شود. این وسط ندانی از جوش می است یا شور شعر، که چند خطی هم خودت زمزمه کنی. مثلن بگویی« جهان/ به چشم های تو محتاج است/ برای عاشق شدن/ به صدایت برای آواز/ و به گیسوانت/ تا از چاه تاریکش بیرون بیاید»...بعد آخر شب راضی برسانی خودت را به تخت و بخوابی تا صبحی که دیگر از بطالت خبری نیست... آدمی به بطالتی که هیچ وقت قدرش را نمی داند محتاج است!
آن تا لنگ ظهر خوابیدنش بدون صدای زنگ ساعت، بدون عذاب وجدان، بدون صدای مزاحم یک حال اساسی است.
ReplyDeleteچه لحظههای شیرینی!!!!
ReplyDeleteبه سلامتی وضع اقتصادی من کلهم در همین وضعیت به سر می برمو الان یه کم درک نمی کنم
ReplyDeleteامروز كه كار خر بود.. ولي از فردا خركاري شروع ميشه!
ReplyDeleteدیسلایک داره به خدا...
ReplyDeleteواقعا واقعا واقعا تازه یک روز تعطیلی خیلی کم است.
ReplyDeleteبله بله
ReplyDeleteبطالت گاهی یعنی باطل شدن خستگی...نوش جان
ReplyDeleteموافقتم فخرالممالک جان. ت دنیای اموز بی عملی نوعی تنبلی و درموندگیو نادرست به حساب میاد اما در حقیقت تمام ابعاد وجودیه ما به این بی عملی و به قول تو بطالت کثل غذایی که می خوره احتیاج داره.مثلا گاهی باید پاهات رو دراز کنیو به دیوار نگاه کنی ولی فکر کن آدمها خیلیهاشون الان می گن چی می گی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونقدر به این بعد و نیاز توجه نمی کنن که یهو مثلا مریض می شن مجبور می شن استراحت کنن.
ReplyDeleteگفته باشم این یک نیازه و باید در حد معقول بهش پرداخت نرید دائم به دیوار نگاه کنین از زیر کار در برین بگین این یه نیازه دارم به خودم می رسما!!!!اونوقت زرشک....
من عاشق اين بطالتم.....
ReplyDelete