Saturday, December 19, 2009

همچنان تنها دو بار زندگی می کنیم

ای کسانی که اول ایمان آوردید و بعد رفتید «  تنها دوبار زندگی می کنیم» را دیدید، جدن نگران چهل سالگی تان نشدید؟ نگران سازی که بنا بود بزنید و نزدید، نگران رابطه میان خودتان و آقا نادرتان، نگران حسرت هایتان، نگران نگفته هایتان، نگران هزار و یک آرزوی بر باد رفته و حتی بعضی وقت ها نرفته...نترسیدید بابت اینکه در چهل سالگی چنان زمینگیر معاش و تلاش شوید که هرگز دیگر هیچ وقت نتوانید همه چیز را رها کنید و در پی شهرزاد قصه گو به کوه بزنید؟


با شمایم ای کسانی که ایمان آورده اید...


پی نوشت:سیامک متولد دیماه بود، فقط ۵ روز فاصله داشت با من. وقتی داشت دور روزها خط می کشید با خودم گفتم یا حضرت عباس نکند دور نوزدهم خط بکشد؟ مرام داشت پنج روز فرجه داد!

9 comments:

  1. گفتی که ناله‌ی تو به یار تو می‌رسد
    آنجا که ناله می‌رسد آنجا مرا رسان
    ما چون نمی‌رسیم بدان آرزوی دل
    یارب تو آرزوی دل ما به ما رسان

    ReplyDelete
  2. این فرصت کوتاه و این بدیهای دراز و طولانی

    ReplyDelete
  3. چرا نگران نشدیم من نگران بیست و سی چهل و پنجاهو ....همه ي اينها شدم.
    اصلا اين ترس هميشه با من بده و هست و هيچ وقت موافق اين تز كه((سن فقط يه عدده))نبودم.
    من به شخصه نگران شدم عين چي!

    ReplyDelete
  4. به 30 که رسیدم منگ و مبهوت ماندم و تا 40 راهی نیست و هراس من همه از...

    ReplyDelete
  5. من 30 سالمم هم نشده ولی کلی آرزوی از دست رفته دارم. زندگی همینه و باید بهش عادت کرد...

    ReplyDelete
  6. والاما نه ایمان اوردیم و نه این فیلم را دیدیم ولی کلا نگران همه این چیزایی که گفتی هستیم

    ReplyDelete
  7. من 30 سالمم هم نشده ولی کلی آرزوی از دست رفته دارم. زندگی همینه و من هیچ نمی خوام بهش عادت کنم

    ReplyDelete
  8. من هم نگرانش شدم.تو که در مورد بحران میانسالی خوب می دونی. این بحران سراغ خیلی از آدمها میاد.آدمهایی که تا قبل از اون در امید به آبنده زندگی کردن و بعد از اون هم در خاطره های گذشته!!!!!! یعنی آدمهایی که در حال زندگی کردن رو نمی شناسند یعنب متاسفانه اکثر قریب به اتفاق آدمها.

    ReplyDelete
  9. 139..
    سلام امیر حسین جان
    دیشب دیدمش
    تو یه سانس اختصاصی تو سینما فلسطین که فقط من بودم یکی از دوستام و یه خانم دیگه و یه آپاراتچی سینما
    .
    تو جشنواره پیرار سال نشد ببینم و  مونده ود رو دلم
    .
    اما فیلم عجیی بود
    خنده های شهرزاد اونقدر عمیق بود و پرکنایه به دنیا که آخر فیلم
    داشت اعصابم از همه چیزم خرد می شد
    که چه قدر فکر و ملال ریخته دورو برمون...
    و سیامکی که آیینه تمام نمای چهل سالگی خیلی هامون بود
    .
    بر خلاف اینکه فکر می کردم حتمن بعد دیدن این فیلم
    ملال پیچ می شم. اما خیلی خوب بود سبک و آروم . از فلسطین تا هفت تیر سیگار کشان راه اومدم و مزه داد...
    .
    اینم از حس ما
    :)

    ارادت..

    ReplyDelete