آقای ریچارد لینکلیتر، در قبل از غروبش، روح آدمی را جادو می کند. کافی است طعم نشدن و نرسیدن و نبودن را در زندگیت چشیده باشی تا با بسیاری لحظه های فیلم همذات پنداری کنی، اما من قصد ندارم از نشدن، نرسیدن و نبودن بگویم، یادتان هست همان ابتدا سلین چه بی ادا و ساده می اید به کتابخانه ی شکسپیر، بی آنکه تو ی بیننده در آن دم بدانی دیگر هیچ چیز این دو زندگی مانند قبل نخواهد بود یا شاید نخواهد ماند. سلین ساده می آید، نه جستجویی در کار هست و نه تصادفی، سلین می آید بی هیچ حادثه ی خاص باشکوهی که شکوه خود در دل این آمدن است...بعد با خودم فکر کردم، آدم هایی هستند که به همین سادگی می آیند میان زندگیت، بی هیچ اسب سفید یا کفش سیندرلایی. ساده، آرام و به ظاهر بی دلیل می آیند میان زندگیت، می روی میان زندگی شان و دیگر تمام...هیچ چیز جهان بعد از این حضور دنج، مانند قبل نخواهد بود، تو عوض شدی، جهان عوض شده و این همه... به همین سادگی!
اوهوم
ReplyDeleteنمی دونم چرا من ماجرا رو انقدر ساده ندیدم امیر... برای من از همان اول هم ورای آن نگاه های به ظاهر آرام التهابی نهفته بود.. تنشی که شاید یک چشمه اش را در راه خانه ی سلین در تاکسی دیدیم.. عطش خواستن، حسرت روزهای رفته، عصبانیت از مردهایی که اسمشان را باید گذاشت "جی آلفرد پروفراک"... تا حدی که سلین تصمیم گرفت از ماشین پیاده شود... از جس طلبکار شد.. بی قراری کرد در حالی که می دانست این وسط حقی ندارد...من از همان اول هم که نگاهشان به هم گره خورد همه ی این التهاب رو حس می کردم.. التهابی که پست پختگی سالیان مخفی شده بود... من حتی معتقد نیستم که آشنایی این دوتا ساده بود، اتفاقی بود، بر
ReplyDeleteبرای همه شدنی بود.. نه...شاید در نگاه اول ماجرا ساده به نظر برسه... شاید این اتفاق بتونه بین هر دو نفری بیافته اما شاید این دیالوگ از فیلم روشنترین توضیح رو در این باره بده...که
ReplyDeleteI guess when you’re young, you just believe there’ll be many people with whom you’ll connect with. Later in life, you realize it only happens a few times.”
و قبول این حقیقت اصلا ساده نیست...
اوهوم به عرفان
ReplyDeleteاین روزها که میگذرد شادم
ReplyDeleteاین روزها که میگذرد
شادم که میگذرد
این روزها
شادم
که میگذرد
همچين هم ساده نيست البته به نظر من!
ReplyDeleteچون خیلی ساده شروع شده آدم قدرشو نمیدونه - مگه نه؟
ReplyDeleteبعضی از این اتفاقات سادهاند ولی میشوند مبدا تاریخ، زندگی را تقسیم میکنند به دو بخش قبل و بعد از خودشان.
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteسلیقه سینمایی تون رو می پسندم. دارم یه آرشیو درست می کنم.اگه لطف کنید چند از آخرین و بهترین فیلم هایی رو که دیدید برام بگید که تو لیستم بزارم.ممنون می شم
همیشه همین جوریه. اون اتفاقی که همیشه منتظرش بودی در لحظه ای اتفاق می افته که اصلا شبیه اون لحظه موعود نیست
ReplyDeleteتعطیلی از آن جانب نبود پس! میل فرهنگی ایجاد شد.
ReplyDelete