اولش، وقتی هنوز زندگی آن شلاق هفت شاخه ی معروفش را بر پشتت فرود نیاورده، فکر می کنی جدایی جدایی است. فکر می کنی چه فرقی دارد فقدان با فقدان؟ اما زمان می خواهد تا بدانی بدست نیاوردن وقت هایی معطوف به گذشته است و زمان هایی خاص آینده...ارجاعتان می دهم به چونگ کینگ اکسپرس. واقعن فکر می کنی از دست دادن آن مهماندار هواپیما و فی، برای مامور۶٣٣ یک طعم داشت؟ اگر این طور بود چرا واکنش هایش این همه تفاوت را نشان می داد؟ چرا یکبار انگار ظاهر بیرونی زندگی هیچ عوض نشد و بار دیگر مامور حتی رخت پلیس را هم کنار نهاد و رفت بر سر کاری که فی را برای نخستین بار آنجا دیده بود؟
تفاوتش به اختلاف دو فقدان باز می گردد. وقت هایی هست که آدمی فرد مهم زندگیش را، کسی که به او دل بسته را، از دست می دهد. مدت ها بوده ای و و گشته ای و ناگهان مرد یا زن زندگیت نیست. رنج فقدان، بیتابت می کند و ویران اما این همه ی قصه ی فقدان نیست. وقت های لعنتی دیگری هست که دل می بندی بدون حتی تکرر دیداری، دل می بندی بدون آنکه بدانی چرا، که اگر آدمی می دانست شاید دل بستن آن شکوه را نداشت، بعد ناگهان امیدت ناامید می شود. طعم ناکامی را می چشی؛ نه، سد سکندر رابطه می شود. دلبندت دل داده به کس دیگری یا اصلن ساده تر از این حرفها تو را نمی خواهد یا بد تر از همه خود را کوچک می پندارد برای تو...به هر بهانه ای آنکه دلت نزد اوست می رود و تو می مانی با اندوهی که درمان ناپذیر می نماید.در نگاه اول این حالت دوم قابل تحمل از فقدان نوع اول است. اما چرا پس مامور ۶٣٣ بار دوم همه چیز را رها می کند نه در دفعه ی اول؟ می دانی آدم وقتی کسی را که مدت ها با او بوده از دست می دهد، رنج می کشد، خاطره ها آوار می شوند بر سر آدمی، خاطره ی هر بوسه، هر همقدمی، هر نگاه عاشقانه، رنج می کشی از هجوم خاطرات اما رنجت ریشه در گذشته دارد و همنفس خاطرات است. در مقابل وقتی آدمی را که دلبسته اش شدی بی هیچ خاطره ای از دست می دهی، به جای رنج، اندوه است که تصمیم می گیرد. گویی آدمی عزادار رویاهای از دست رفته اش می شود. رویاهایی که در سر می پروراندی برای هر همقدمی، هر بوسه، هر لمس دست ها...و کدام ماست که نداند انسان بی رویا تنها سایه ای از انسان است و رویاها همیشه چربیده اند بر خاطرات. پس این اندوه می چربد بر آن رنج؛ جنسش ویرانگر تر است و آنکه مانده را وادار به واکنش های غریب می کند.
برای همین شاید مامور ۶٣٣، از دست دادن خاطراتش را تاب می آورد و از دست دادن رویاهایش را نه...بار دوم رویای داشتن فی که بر باد رفت چنان سرگشته میشود که لباس پلیس را کنار نهاده پشت دخل همان رستورانی می ایستد که روزی فی ایستاده بود. ما شاید بتوانیم بی خاطره زندگی کنیم اما بی رویا زندگی جهنمی بیش نیست. فقدان رویا، همیشه زخمش مهلک تر از نبود خاطره است. این را مامور ۶٣٣ خوب فهمیده بود!
ووووووووووی که چه خوب این دو نوع جدایی رو از هم تفکیک کردی! خاطره و رویا!
ReplyDeleteخوب است که برگشتی و خوب تر آنکه آنچه نوشتی پاسخش بغضی است فرو خورده. این اندوه ویران گر روزهاست که با منست و ای کاش رویایم به خاطره بدل می شد و اندوهم به رنج...
ReplyDeleteشمردی چند تا توصیه داشت این پس از درودت؟!
ReplyDeleteامید جان امیر حسین بدک نیست, بد است!
از آن نوع بد هایی که کاربردش مثل دلتنگتم بد! است.
گاهی باید توصیه های یک غریبه را جدی گرفت, بد هم جدی گرفت!
خوشحالم که کرکره مغازه را بالا زدی اونم با این مطلب عالی که دقیقا توضیح حال این روزای منه .
ReplyDeleteجالبه که آدم به کسی فکر کنه که اصلا نمی شناستش ولی اعتراف می کنم تو این چند روزه که افسردگی به سراغم اومده واز تنهایی بیشتر از مواقع دیگه ترسیدم همش تو این فکر بودم پس چه جوری بعضی از آدمها میتونند با تنهایی حال کنند و ازش درس بگیرند؟
بر آنچه از دست میدهی اندوهگین مباش (امام علی)
ReplyDeleteدر کل میشه آدم اگه به خاطر هرچه که از دست میده ناراحت بشه پس اونقدر احمق باشه که به خاطر هرچیزی هم که هیچوقت نمیتونه به دست بیاره همیشه ناراحت باشه!
امیر جواب اشک من که درومدو کی میده؟ می دونی که به تازگی دچار فقدان شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ReplyDeleteخوشحالم که برگشتی امیر
ReplyDeleteاز تحسین برانگیزترین هایی که در این وبلاگ خوانده ام.
ReplyDeleteهم زمان به این فکر می کنم که اگر این "غیبت از نوع صغرا" ها بیشتر شود، شاید امید ما به خواندن چنین شاهکارهایی هم به شکل معنا داری افزایش یابد.
دورود /
ReplyDeleteبه سفارش دوست ناشناسی که توصیه کرده بود این وبلاگ
"بد نیست " آمدم و البته خوشحالم از خواندن مطالب نغزتان .
بیشتر آن مطلب آقای فیلمی ( خود یهودا بینی ) بد به دلم نشست .
البته مقصود از بد را بهتر میدانید .
مثل همان توصیه دوست ناشناس توصیه کننده ...
تبریک .. وبلاگ شما بسیار بیشتر از " بد نیست "هست .
ناگفته نماند ما اخیرن همسفر یک " امیر " آقای کاپیتان بودیم .
اینکه چقدر محتمل است شما ایشان باشید را نمی خواهم
حدس بزنم که اگر بوده باشید حرصم میگیرد بابت گذران وقت
با پانتومیم به جای بحث کردن بر سر سینما و وبلاگ نوشتن !
وقت خوش ././././././././././././././././.
من مسحور این تفکیکم هنوز امیرحسین! و چه جالب که منم همین چند روز پیش از مرگ رویاها نوشتم اما نه به این ظرافت و دقت و زیباییّ!
ReplyDelete