دلهره دارم...یک روز باید بیایم دست به دامانت شوم از دلهره بنویسی که بعضی وقت ها چه شیرین و چه خواستنی است و زمان هایی مثل همین حالا از جنس لولو کودکی هاست...دلهره دارم. نمی دانم چرا. الا به ذکر الله تطمئن القلوب؟ یا شاید یا ایتها النفس المطئنه...یا...بگذریم، ناپلئون گفته مهم نیست که ادم بترسد یا نه، مهم این است که به رغم ترسش چه می کند. حالا مهم نیست که دلهره دارم یا نه مهم این است که می خواهم بروم این سه ساعت مانده تا قرار را مهمان رنگی ترین رویاهای جهان شوم.
شب خوش!
حتما الان رسیدید...شاید هم تو راهید............. حیف که نشد بگم به جای منم ادای احترام و ارادت کنید به اون پیرمرد نازنینی که من کوچیکم برای از او گفتن..............
ReplyDeleteراستی ایشالا که سبزتر از همیشه ظاهر بشید..... خدا به همراهتون...
ReplyDeleteمراقب خودت باش
ReplyDeleteسفر بی خطر
ReplyDeleteحالا که دیگر مراقب خودت باش گفتنم به درد نمیخورد چون دیگر رفته ای اما دلواپس ات شدم.اینکه زودتر بیایی و بنویسی تا بفهمیم حالت خوب است
ReplyDeleteخیر پیش. سوغات صدا بیاور و نرگس. صدا از میان حنجره و نرگس از میان آتش.
ReplyDeleteخیر پیش. سوغات صدا بیاور و نرگس. صدا از میان حنجره و نرگس از میان آتش.
ReplyDeleteسلام.
ReplyDeleteخوشحال ميشم كساني كه پيوند وبلاگم شدند به من سر بزنند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ... به سلامت دارش!
ReplyDelete