خوب من فکر می کنم می شود در مورد «حرفه: خبرنگار»، آنتونیونی کتاب نوشت. در مورد سرگشتگی جک نیکلسون فیلمش و اینکه می خواهد از چیزی که هست بگریزد بدون آنکه بداند آدمی از همه چیز می تواند بگریزد الا از خودش. در مورد زیبایی های فوق العاده ی بصری کار، در مورد آن دو حضور متفاوت زنانه ماریا اشنایدر و جنی روناکره...اما من فقط الان دلم می خواهد به آن سکانس عجیب و غریب لحظه های پایانی فکر کنم که دوربین به سمت پنجره حرکت می کند، پنجره ای با میله های محافظ و دوربین نزدیک می شود و نزدیک تر و باز هم، تا جایی که فکر می کنی از این بیشتر نمی شود و ناگهان به طرزی معجزه اسا دوربین از میان میله ها می گذرد و فضای بیرون دیده می شود این بار بدون میله، بدون بند و تو ناگهان حس آزادی داری، حس رهایی و حس مرگ و چقدر زیبا این همه بدون حتی یک کلمه گفتار یا دیالوگ
سینما یک جور جادو است و سینماگر ساحر، هر کدام تان که شک دارید بنشینید پای تماشای فیلم های میکل آنژ قرن بیستمی ایتالیا، آقای آنتونیونی
الخصوص والخصوص
ReplyDeleteسلام.آدرس وبلاگم تغییر کرد.
ReplyDeleteشکی که نیست ابدا حتی با اینکه ما این فیلمها را پیدا نکرده و نمی توانیم ببینیم
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteاین نظر در مورد پست قبلی هست :
من هم باهات موافقم . فعلا وقت دعواهای فمنیستی و باز کردن زخم های کهنه نیست که فعلا ما در همین حقوق بدیهی خودمون دچار نقض حقوق و خفقان شد ه ایم چه برسد به خواسته های فمنیستی و لیبرالیستی و مسئله حجاب اجباری .
هنوز تو کف یه روزنامه نیمه آزاد بر سر دکه های روزنامه فروشی موندیم چه برسد به این که بخوایم مسئله حجاب رو یه سره کنیم .
همین روزهاست که پا بذارن رو خرخرمون همین نیمچه اکسیژن خدادادی رو هم ازمون بگیرن !
( یه سر هم به ما بزن )