عاشورای ٨٨ فقط اشک آور و باتوم و فرار و شعار و اندوه نبود. عاشورای ٨٨ آن باشکوهی داشت در بطن خودش، همان دم که برای نخستین بار صدایم کردی «تو» . میان آن همه هراس و عصبیت، «تو» ی تو رسنی شد که خودم را با آن از چاه بالا کشیدم و اندیشیدم چه مبارک است اتفاقی که مرا از شما برایت تبدیل کند به تو، به دوم شخص مفرد!
پست بسی شخصی بود و از این بنده ی حقیر آرزوی تو ماندن شما بر می آید و بس!
ReplyDeleteبه! این نوشته ات سبزترین است! بیشتر از همه به یادت می ماند و تا همیشه سبزت می دارد!
ReplyDeleteامیر عاشق...
ReplyDeleteحال حرف جدی زدن داری؟...منظور از ابتدا و از فلسفه کارها حرف زدن است. خیلی برایم سخت است و خیلی درگیر امور شلوغ زندگیمهستم، اما از گفتگوی جدی هم همیشه لذت برده ام. بگذریم از حالا که اوضاع اجتماعی که در آن زندگی می کنم، مرا تا حدی به گفتگوی جدی با کسی که حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارد، وادار می کند.
ReplyDelete...
بگذریم.
حال فلسفیدن در این موضوع را داری؟
آخ.
ReplyDeleteیادم رفت بنویسم چه موضوعی:)
منظورم تحرکات اجتماعی اخیر است.
(با پوزش از عواطف یادداشت تو و نادیده گرفتنش به دلیل اقتضائات وبلاگ نویسی و این حرفها)
تبریکات اینجانب را بپذیرید. پایدار باشید
ReplyDelete" ما " بشید انشا’الله و شادیتون پایدار باشه.
ReplyDeleteمن عشقم را در سال بد یافتم/که میگوید مایوس نباش؟/من امیدم را در یاس یافتم/مهتابم را در شب/عشقم را در سال بد یافتم/و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم/گر گرفتم.
ReplyDeleteخوشمزه ی ماجرا اینکه من فکر می کردم کامنت های این پست را بسته ام. عجیبن غریبا
ReplyDeleteتا کی قلبش را بشکنی
ReplyDeleteقلبم شکسته ناباوریم را ببخش
لینک مرجان رو دیدم و جماعت استشهادیون!
ReplyDeleteحالا که این جماعت با امام زمان از خود بی خود میشه...
میگم ما هم امام زمان رو خیلی دوست داریم....چرا توی شعارهامون بروز نمیدیم که بدونن ما هم حقی توی این آب و خاک داریم....؟؟
امیرجان اولا که دم این آزاده شما حسابی گرم!!!دوما حالی بردم بااین نوشته ات .اون لحظه ات رو تصور کردم چه زیبا بوده!
ReplyDeleteعاشق صادق باش و بمان!
ReplyDeleteچشم هایم بغض کرده... این روزها نمی بارد که ارده ی برادری را سست نکند........
ReplyDelete