Wednesday, June 10, 2009

هفت فرمان برای جمعه سرنوشت

١-پدر جان ها!هر اس ام اسی براتون رسید زرتی بر ندارین بفرستین برای بقیه.شاید شایعه باشه،شاید کار انگلیسیای بی ناموس باشه،شاید بخواهند برادران و خواهران رو به هم بد بین کنن.شاید بخوان مانع وحدت مومنین و مومنات بشن.چه کاریه؟یادتون هست که ما برای وصل کردن آمدیم؟آره؟اون عقبیا حال می کنن؟


٢-مسجد و مدرسه نداره که...هر جا که به خونتون نزدیک تر بود،دخترای توی صفش بیشتر بودن،صفش صمیمی تر بود همون جا رای بدین.من نمی فهمم چرا در همچین جوی،باید صف رو بهم زد؟برو مدرسه، نیا مسجد؛ صرفن برای دور کردن ما از معنویته و ما برای وصل کردن آمدیم...وصل نیکانم آرزوست؛آره بابا آبیته!


٣-دو هفتست داری سبز می پوشی بس نیست؟عکس فیس بوکتون رو برداشتین یه دست سبز کردین کافی نیست؟ادم دیگه نمی تونه در فیس بوک عزیز چشم چرونی کنه بس نیست؟اینم شد زندگی که برای من ساختین؟به نظرم همون ذکور فیس بوک سبز می شدن بس بود ها، موج سبز یکدستم برای بینایی خوب نیست به خدا فلذا جمعه سبز نباشین،سبز نپوشین،به هیچ جاتون روبان و بند سبز نبندین،ترجیحن قرمه سبزی هم نخورین.چند بار بگم ما برای وصل کردن آمدیم/نی برای سبز کردن امدیم؟ها؟چند بار آخه؟


۴-آدم برای یه امر هجو و پیش پا افتاده ای مثل عقد هم شناسنامشو می بره چه برسه به امر خطیر انتخابات و رای دادن.شناسنامه و کارت ملی تون دم دسته؟خسته نیستین؟از کی اومدین؟بگم؟بگو بگو دروغ نگو...باشه می گم ما برای وصل کردن امدیم بابا جان ها فلذا جمعه شناسنامه و کارت ملی و پیژامه زیر شلوار یادتو نره که یهو دیدین تو همون صف مبارک بادا


۵-احادیث متعددی است که تاکید دارند بر رای دادن اول وقت...حالا هر ۴ سال یه جمعه تا لنگ ظهر نخوابی نمی شه؟ اگه قرار بود با دلبر جانان صبح برین صبونه اردک آبی خورشید نزده سرپا بودینا؛هر چه من فریاد دارم از این تسویف شماست.آقا!خانم!یهو دیدی رگ به رگ شدن وقت انتخاباتو تمدید نکردنا...خوشگلا می دونن باید برقصن؟وصلین؟


۶-و بالوالدین احسانا...هوی با تو ام.اینو محض دل من که نگفتن.دست پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ تونو بگیرین ببرین رای بدن.حتی دست ننجون آقای کروبی رو هم اگه شد بگیرین جای دوری نمیره ثواب داره.سرتو انداختی پایین یکه و یالغوز سر صبحی اومدی رای بدی فکر کردی وصلی؟نه جانم فصلی


٧-نکن مردک؛اینجوری نفرمایید لطفن دوشیزه خانم.صف رای دادن که جای دنبال پارمیدا و موشول اینا گشتن نیست.این یه جا رو ما برای وصل کردن نیومدیم به روح هر دو تا پدر مهرورز خان قسم.این جا رو فصل فصل باشین.بحث نکنین،عصبی نشین،نذارین تحریکتون کنن-از لحاظ خشم و اینا و الا من چکار به سایر تحریکات شما دارم بابا جان ها-خوش بگذرونین،چشم چرونی کنین،بخندین رایتون رو هم بدین برگردین خونه هاتون


خوب؟

17 comments:

  1. دختر فروردینJune 10, 2009 at 7:53 AM

    آقا جان تمام تردید های من درباره فوق العاده بودن پست های این وبلاگ از بین رفت.بعدشم اصلا شما نوستالژیک بنویس انگار باصفاتره.

    ReplyDelete
  2. آرمان آریاییJune 10, 2009 at 9:17 AM

    تکبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر
    ...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  3. راستی واسه رای دادن کارت ملی لازمه!!!!؟! من یکی رو باش.

    ReplyDelete
  4. یوهاه
    من می خوام باد بادکمم بیارم م
    P:

    ReplyDelete
  5. ای ول مرسی

    ReplyDelete
  6. آذربایجان قیزیJune 10, 2009 at 11:37 AM

    خب!

    ReplyDelete
  7. به جون خودم مدرسه و مسجد داره مامان یه مدت پای صندوق بوده دیده تو مدرسه کمتر می تونن تقلب کنن...و من حیث المجموع این اخر هفته احمدی هم رفته :دییییییییییی

    ReplyDelete
  8. به جون خودم مدرسه و مسجد داره مامان یه مدت پای صندوق بوده دیده تو مدرسه کمتر می تونن تقلب کنن...و من حیث المجموع این اخر هفته احمدی هم رفته :دییییییییییی

    ReplyDelete
  9. به جون خودم مدرسه و مسجد داره مامان یه مدت پای صندوق بوده دیده تو مدرسه کمتر می تونن تقلب کنن...و من حیث المجموع این اخر هفته احمدی هم رفته :دییییییییییی

    ReplyDelete
  10. وصل می شویم....

    ReplyDelete
  11. جمعه 15 خرداد: خیابان فاطمی ستاد انتخاباتی احمدی نژاد، هیچ کس نیست جز چندنفری از خودشون... شنبه 16 خرداد روبروی هتل لاله: عده ای ایستادن که وقتی می بینمشون فکر می کنم کوپن فروشن، روبرو اتوبوس یاران احمدی نژاد، تقریبا خالی، کوپن فروشا می رن و سوار می شن، اتوبوس با تعداد کمی راه می افته... دوشنبه 18 خرداد ساعت تقریبا 5: تونل رسالت، از کردستان فقط صدای فریاد بچه مدرسه ای ها می یاد که ظاهرا تعطیلن، راه تقریبا بستس و طرفدارای موسوی نمی تونن برن تو تونل... همون روز ساعت 8 چند قدم مونده به میدون ولیعصر: نمی دونم یهو این همه احمدی نژادی از کجا ریختن تو میدون.. جایه دستا و لگدهاشون رو ماشین مونده... اگر حتی یک درصد شک داشتم دیگه با خیال راحت رای می دم... ببخشید خیلی حرف زدم... اما این گسل طبقاتی تا قبل از 18 خرداد کجا بود؟؟!! کجا بودن اینهمه آدمی که هنوز ...

    ReplyDelete
  12. همون روز ساعت 8 چند قدم مونده به میدون ولیعصر: نمی دونم یهو این همه احمدی نژادی از کجا ریختن تو میدون.. جایه دستا و لگدهاشون رو ماشین مونده... اگر حتی یک درصد شک داشتم دیگه با خیال راحت رای می دم... ببخشید خیلی حرف زدم... اما این گسل طبقاتی تا قبل از 18 خرداد کجا بود؟؟!! کجا بودن اینهمه آدمی که هنوز ...

    ReplyDelete
  13. من همیشه بلاگت رو می خونم و برام خیلی باارزشه.. برای همین من بازم معذرت می خوام که یهو اینجا سره درد دلم باز شد... موفق باشی... موفق باشیم

    ReplyDelete
  14. ایول.  چشم

    ReplyDelete
  15. نرود میخ آهنین در سنگ. (با شمام، آقای امیر حسین)

    ReplyDelete