یکی
از دریچه ممنوع خانه
بر آن تل خشک خاک نظر کن
آه اگر امید داشتی
آن خشک سار
اکنون این گونه
از باغ و بهار
بی برگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی می خواند
نه
نومید مردم را
معادی مقدر نیست
چاووشی امید انگیز توست
بی گمان
که این قافله را به وطن می رساند
احمد شاملو-ترانه های کوچک غربت
موفق باشین
ReplyDeleteبیچاره باغی که علف های لاله اش را جای گل های هرز هرس می کنند ..
ReplyDeleteکسی که بوسه را نمی فهمد
ReplyDeleteآواز آب و ماه و کلمه را نخواهد شنید
آسمان بی گذر از شفق به تاریکی در نشست....
ReplyDeleteامير حسين جان! ببين اولين نفري كه جا خالي كرد رو:
ReplyDeletehttp://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=52831
چند روز پيش تو صدا و سيما ميگفت از تك تك راي هاتون دفاع ميكنم و چه سخن آشنايي و چه حرف جذابي.
فكر ميكني چقدر طول ميكشه تا دو نفر بقيه هم جا خالي كنند و ... امير حسين نميخواهم آيه ياس بخوانم، نميخواهم اداي آدمهاي ديدي گفتم رو در بيارم و نميخواهم آدم احمق و مرده و افسرده اي به نظر برسم اما ..... اما شايد همه اين دادها و فريادها ارزش خونهايي كه ريخته شد رو نداشت اگه كه فردا روزي جا بزنند اون دو نفر ديگه هم.
وای تو این بلوای خاص این پست حضراتت منو کلی خندوند. گل گفتی داش امیر جان...
ReplyDelete