Tuesday, June 23, 2009

زنده دلی

در میانه بلوای هجده تیر،من و چند نفر از دوستانم ، لبریز خشم و سوگوار یاران مان داخل دانشگاه تهران بودیم.حرف می زدیم که یکی از میان جمع اعتراف گونه گفت که از صبح دلش برای دلدار دور از دسترسش تنگ شده و الان از خودش شرمنده است که میان این بلوا،سر سپرده به سودای دل.اینها را می گفت و واقعن شرمنده بود.بزرگی در میان جمع که تجربه زندان و مبارزه قبل از انقلاب را داشت و کلامش یک جوری حجت بود با لبخند نگاهش کرد،دست روی شانه دوست شرمنده ما گذاشت و گفت«همه این بلوا برای اینه که دل آزاد باشه؛حالا تو خودت دلتو می خوای بذاری تو قفس؟»


خواستم یاد خودم باشد،یاد همه باشد که تمام این سختی را داریم به دوش می کشیم برای آزاد زندگی کردن...یک وقت سیاهی ناپایدار این روزها از زندگی شرمنده مان نکند.باید ترین باید این ایام به گمانم همین زندگی کردن و زنده بودن است بخدا

10 comments:

  1. من کرخت شدم.از شدت خشم میترسم.اینا رو نمیشناسم.یعنی میترسم از اینکه سالها و سالها از کنارشون رد شدم و فوقش فکر کردم طرف حزب اللهیه.حالا از اینکه این ادم اینقد خشمگینه اینقد از من متنفره که رو سرم رو دستهای از پشت بستمم باتوم میزنه موهامو میکشه و فوشم میده میترسم.به این فکر میکنم تو سرش چی میگذره.این همه سال چه رنجی رو تحمل کرده که نمیتونسته تو خیابون منو بکشه.خدایه پناه بر تو.اگه هستی.

    ReplyDelete
  2. اين روزا به همه چيز چنگ مي زنم كه يادم نره

    ReplyDelete
  3. تاييدي شده؟

    ReplyDelete
  4. چه قدر به جا و خوب و لازم بود این.

    ReplyDelete
  5. خدایا!
    ببین زمین ت  چه دردناک شده است...

    ReplyDelete
  6. به نظر من آزادی چیزی فراتر از اینه که بگیم حق ماست. آزادی بخشی از انسانه بخشی از خود ماست
    مثل شیری که تو قفسه ولی هنوز شیره و با اقتدار این ور و اون ور میره
    فقط یه مساله هست که خیلی باید بهش توجه کرد اینه که تو موقعیت حاضر هر تصمیمی که می گیریم برخاسته از وجود خودمون باشه و خودمون بررسیش کرده باشیم و سعی کنیم منفعل نشیم که انفعال تو این شرایط آفت بدیه. فقط در این صورته که مرز درست و نادرست برامون مشخص می شه.

    ReplyDelete
  7. دوستان به تمامی سایت ها وبلاگ ها که بهتره معروف باشند اطلاع بدین

    همه بغضتان را بدمید توی یک بادکنک سبزو بسپاریدش به آسمان، بلکه دلتان اندکی آرام شود

    ژوئن 23, 2009 روی 10:43 ق.ظ (Uncategorized)

    همه بغضتان را بدمید توی یک بادکنک سبزو بسپاریدش به آسمان، بلکه دلتان اندکی آرام شود

    همه بغضتان را بدمید توی یک بادکنک سبزو بسپاریدش به آسمان، بلکه دلتان اندکی آرام شود

    همه بغضتان را بدمید توی یک بادکنک سبزو بسپاریدش به آسمان، بلکه دلتان اندکی آرام شود
    این کار چندین فایده دارد:ا

    اول از همه اینکه بچه هایی که اینروزها مدام صدای تیرشنیده اند و بوی دود و آتش خورده اند کمی شاد میشوند
    دوم اینکه آسمان شهرمان هم مثل دلمان سبز میشود
    سوم اینکه آن دوستانی که از نماز جمعه برمیگردند سرشان را میگیرند بالا که بادکنک ها را ببینند و خدا را چه میدانید شاید خدا را هم دیدند
    چهارم اینکه بادکنک اگر تیر بخورد خونی ندارد که بریزد که همه را ماتم زده کند
    پنجم اینکه دوستان بسیجی برای گرفتن آنها میروند به آسمان و ما در زمین کمی از وجودشان خلاص میشویم
    ششم اینکه باید هر کاری که میشود کرد که مبارزه مان مسالمت آمیز باشد

    زمان:

    ReplyDelete
  8. ارباب کامنت بنده عینا کامنت نسیمه.. نه کمتر نه بیشتر

    ReplyDelete
  9. آخ امیرحسین چقدر دلم میخواست یک عاشقانه آرام بنویسم توی وبلاگم از اینکه چقدر دلم اغوش دلدارم رو می خواد... که چقدر توی این بحبوحه درد و دود و آتش این اغوش امن ترین جای دنیاست برای من... اما ترسیدم مبادا مبادا حرفهایم از سر دلخوشی باشد و بی خیالی.. خیالم رو راحت کردی خان داداش

    ReplyDelete
  10. نعمت اللهیJuly 1, 2009 at 5:57 PM

    سلام آقای امیرحسین
    مشابه این حالت، در همین جریانات اخیر برای خودم پیش اومد.
    ممنون که دوباره آن حال و هوا را زنده کردی.
    دستت درد نکنه.
    قربان تو

    ReplyDelete