از قبل انتخابات مرتب داری پدر جان متلک می گویی و شلتاق می کنی.بنده کوتاه آمدم.بعد آمدی نوشتی می خواهی نقد بنویسی بر رفتار من،باز هم گفتم نقدتان را می گذارم روی چشم.امروز مرقوم فرموده اید:گهی از عقل می لافم/گهی طامات می بافم و چوب زده اید بر من...باز هم سپاسگزارم.به نظرم می رسد حضرتعالی مشکل مملکت را درست تشخیص داده ای برادر:مشکل منم.
اما من یک شب زمستانی رفیقانه را یادم هست.ویران بودم و سرگردان.آمدی دور پارک ملت گرداندیم،حرف زدم،گوش دادی،حرف زدی، گوش کردم.حرمت آن شب برای من بیشتر از همه حرف هایی است که این روزها درست یا نادرست به سمتم شلیک می کنی که خدا می داند من دلیلش را نمی فهمم...غرض از این چند خط نوشته فقط این بود که عرض کنم می خوانمت.نیش و کنایه هایت هم می خورد به هدف،می سوزاند،دمت هم گرم.خواستم خدای ناکرده فکر نکنی تاخت و تازت به بیراهه رفته و هزار نکته باریک تر از موی میان نوشته هایت را در نیافته ام.عارض شوم حضورتان اما قصد جواب دادن ندارم.یک وقت هایی داخل شدن به دعوا،سیلی به صورت دل خود زدن است،شما هر چه بلدی بتازان
کتایون عزیز!بابت لینک از تو هم بسیار سپاسگزارم
No comments:
Post a Comment