ما که شروع کرده ایم به تحقیر هر آن کس که با ما در خیابان نبوده،حواسمان هست داریم چه می کنیم؟ما مثلن قرار است مدافعان آزادی باشیم و این آزادی فقط آزادی در خیابان بودن نیست.هست؟
مرسی که نوشتی چون از دیشب انقدر خودم ملامت کردم که چرا من پیش شما نیستم که دارم میمیرم از احساس گناه از پوچی منم دوست دارم بین مردم باشم ولی هیچ کاری از دستم بر نمی یاد
فوری.....فوری..........فردا همه جا اعتصاب است.حتی بازاریها نمیایند...خواهشمندیم همه در خانه بمانند و به فرمان ایت الله منتظری و اقای موسوی تا چهارشنبه عزای عمومی است.به هرکس که میشناسین بگین.این تنها راهه.
از اسم وبلاگت پیداست که هیچوقت به انتها نمی رسی. به اغراق. توی هر تلخی عسل هست و در شهد هر عسل ، کمی قهوه. . یکبار امتحان کرده ایم. باید سنگ هایمان را به قاعده در ترازو بگذاریم. اگر بی انصاف باشیم کمی زود تر به نتیجه می رسیم اما زود هم از مسیر منحرف می شویم. تو این روز های سرخ یادمان نرود که هنوز چه رنگ سبزی زیر آستین پیراهنمان مخفی کرده ایم. این بار یک یک خودمان امامزاده شده ایم که دخیل بسته ایم به مچ بی تاب دست مان که فقط معجزه از توجه خود مان به خواست خودمان اجابت می شود.
امیر این حرفی رو که زدی همه اون کسانی که الان بقیه رو متهم می کنن می دونن ولی الان در شرایطی هستن که نمی خوان فکر کنن، می خوان احساسی عمل کنن، می خوان همه با هم باشن، نمی خوان تنها باشن...
می خوام بین بقیه باشم ... می خوام اعتراض کنم ... می خوام داد بزنم ... می خوام به خواهرا و برادرام کمک کنم ... از باتوم خوردن نمی ترسم ... از درد نمی ترسم ... از تیر خوردن نمی ترسم ... فقط از یه چیز می ترسم و همون باعث شده پایبند خونه م کنن ... از گریه و لرزیدن مادرم بعد از دیدن (یا ندیدن) بدن تیر خورده ی من ... کاش هیچ وقت هیچ کس به من وابسته نمی شد ... راحت تر بودم ... خیلی راحت تر ...
برای بهار عزیز زندگی بسیار بسیار با عظمت تر از این حرفها و قضایاست که بخوای تموم شه اگر زاده شدی حتما راهی و رسالتی بر دوش تو هست اون رو پیدا کن.... ما اول خودمون باید تغییر کنیم تا همه چیز تغییر کنه.. ببینیم که ما چه فکر کردیم که اینطور شده! و اگه به این روش بخوایم فکر کنیم چه خواهد شد! عزیزم سعی کن همون فرزند رو به گونه ای رشد بدی که اگاه باشه مسئولیت پذیر تاریخ رو بدونه و درست قدم برداره تا ایران ما در /اینده این نباشه!
مرسی که نوشتی چون از دیشب انقدر خودم ملامت کردم که چرا من پیش شما نیستم که دارم میمیرم از احساس گناه از پوچی منم دوست دارم بین مردم باشم ولی هیچ کاری از دستم بر نمی یاد
ReplyDeleteفوری.....فوری..........فردا همه جا اعتصاب است.حتی بازاریها نمیایند...خواهشمندیم همه در خانه بمانند و به فرمان ایت الله منتظری و اقای موسوی تا چهارشنبه عزای عمومی است.به هرکس که میشناسین بگین.این تنها راهه.
ReplyDeleteکاش فرق ایندو را بدانند خیلی های ترسو خواندنمان
ReplyDeleteتحقیر که نه اما شاید تلنگری هر چند نرم لازم باشد...
ReplyDeleteبد نیست با ادبیات خودشون باهاشون صحبت کنیم.ر.ج کنید به اعتماد ملی شنبه 30 خرداد صفحه24 ماهیت اتفاقات در تهران(داریوش سجادی)
ReplyDeleteاز اسم وبلاگت پیداست که هیچوقت به انتها نمی رسی. به اغراق.
ReplyDeleteتوی هر تلخی عسل هست و در شهد هر عسل ، کمی قهوه.
.
یکبار امتحان کرده ایم. باید سنگ هایمان را به قاعده در ترازو بگذاریم. اگر بی انصاف باشیم کمی زود تر به نتیجه می رسیم اما زود هم از مسیر منحرف می شویم. تو این روز های سرخ یادمان نرود که هنوز چه رنگ سبزی زیر آستین پیراهنمان مخفی کرده ایم.
این بار یک یک خودمان امامزاده شده ایم که دخیل بسته ایم به مچ بی تاب دست مان که فقط معجزه از توجه خود مان به خواست خودمان اجابت می شود.
ساسان چند روز پیش حرف قشنگی زد گفت ترسو کسی است که تسلیم این وضع میشه، که نومید میشه. من که این روزها در میان دوستانم هیچ آدم ترسویی ندیدم.
ReplyDeletehttp://ma3k.blogspot.com/2009/06/dear-palestinian-people-it-is-now-over.html
ReplyDeleteاین متن رو دیدین .؟
کار جالبیه .
نه نیست. ما هم نمیریم! ولی هر وقت دیگه ای لازم باشه هستیم! هر کار دیگه ای لازم باشه انجام میدیم!
ReplyDeleteسر و صدا ها خوابیده ... یعنی تموم شد ؟
ReplyDelete"آزادی" ما مد خواهد داشت و این سرپوش منعطف را هیچ کس نخواهد توانست از ما گرفتن!
ReplyDeleteامیر این حرفی رو که زدی همه اون کسانی که الان بقیه رو متهم می کنن می دونن ولی الان در شرایطی هستن که نمی خوان فکر کنن، می خوان احساسی عمل کنن، می خوان همه با هم باشن، نمی خوان تنها باشن...
ReplyDeleteمی خوام بین بقیه باشم ... می خوام اعتراض کنم ... می خوام داد بزنم ... می خوام به خواهرا و برادرام کمک کنم ... از باتوم خوردن نمی ترسم ... از درد نمی ترسم ... از تیر خوردن نمی ترسم ... فقط از یه چیز می ترسم و همون باعث شده پایبند خونه م کنن ... از گریه و لرزیدن مادرم بعد از دیدن (یا ندیدن) بدن تیر خورده ی من ... کاش هیچ وقت هیچ کس به من وابسته نمی شد ... راحت تر بودم ... خیلی راحت تر ...
ReplyDeleteبرای بهار عزیز
ReplyDeleteزندگی بسیار بسیار با عظمت تر از این حرفها و قضایاست که بخوای تموم شه
اگر زاده شدی حتما راهی و رسالتی بر دوش تو هست اون رو پیدا کن....
ما اول خودمون باید تغییر کنیم تا همه چیز تغییر کنه.. ببینیم که ما چه فکر کردیم که اینطور شده! و اگه به این روش بخوایم فکر کنیم چه خواهد شد!
عزیزم سعی کن همون فرزند رو به گونه ای رشد بدی که اگاه باشه مسئولیت پذیر تاریخ رو بدونه و درست قدم برداره تا ایران ما در /اینده این نباشه!