آن روز که تو را دید، میان جمعیت و ازدحام، زمان برای یک لحظه ایستاد و گمان کرد خورشید فقط بر تو می تابد...کسری از ثانیه بیشتر اشتباهش طول نکشید و دریافت نورچشمان توست که جهان را روشن کرده...خورشید بهانه است!
امیر جان: هیچ میدونی محتوای وبلاگت رو میشه یه جورایی به رشته "علوم انسانی " وصل کرد؟ !! و تو این مملکت میشه نه عین کفر که خود کفر گویی ( زبانم لال ) !!!...... و این همان چیزی است که باعث شد دکتر شفیعی کدکنی عزیز علیرغم میل باطنی اش از این مملکت کوچ کند... به کجا میرویم ؟
آیا این وبلاگ تازه تاسیس واقعا به تبلیغ احتیاج دارد!؟
ReplyDeleteامیر جان:
ReplyDeleteهیچ میدونی محتوای وبلاگت رو میشه یه جورایی به رشته "علوم انسانی " وصل کرد؟ !! و تو این مملکت میشه نه عین کفر که خود کفر گویی ( زبانم لال ) !!!......
و این همان چیزی است که باعث شد دکتر شفیعی کدکنی عزیز علیرغم میل باطنی اش از این مملکت کوچ کند...
به کجا میرویم ؟
چه خوبه که این شماره ی یک نوید ناگفته های بیشتری رو میده.. نفست حق ارباب
ReplyDeleteمن عشقم را در سال بد یافتم/ من امیدم را در یاس یافتم/ مهتابم را در شب/ عشقم را در سال بد یافتم/ و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم گر گرفتم
ReplyDelete