Monday, August 31, 2009

ناگفته هایی برای آیدا-1

آن روز که تو را دید، میان جمعیت و ازدحام، زمان برای یک لحظه ایستاد و گمان کرد خورشید فقط بر تو می تابد...کسری از ثانیه بیشتر اشتباهش طول نکشید و دریافت نورچشمان توست که جهان را روشن کرده...خورشید بهانه است!

4 comments:

  1. آیا این وبلاگ تازه تاسیس واقعا به تبلیغ احتیاج دارد!؟

    ReplyDelete
  2. امیر جان:
    هیچ میدونی محتوای وبلاگت رو میشه یه جورایی به رشته "علوم انسانی " وصل کرد؟ !! و تو این مملکت میشه نه عین کفر  که خود کفر گویی ( زبانم لال ) !!!......
    و این همان چیزی است که باعث شد دکتر شفیعی کدکنی عزیز علیرغم میل باطنی اش از این مملکت کوچ کند...
    به کجا میرویم ؟

    ReplyDelete
  3. چه خوبه که این شماره ی یک نوید ناگفته های بیشتری رو میده.. نفست حق ارباب

    ReplyDelete
  4. من عشقم را در سال بد یافتم/ من امیدم را در یاس یافتم/ مهتابم را در شب/ عشقم را در سال بد یافتم/ و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم گر گرفتم

    ReplyDelete