پاهایم را به شدت تکان می دهم، عادتم هست به وقت بی قراری و من تقریبن همیشه بی قرارم. یکبار دوستی به من گفت ببین الان چیزی برای عصبی شدن نیست آرام باش. بعد از آن سعی کردم هر وقت که ناخوداگاه می خواهم پاهایم را تکان دهم، مچ خودم را بگیرم و آرام شوم. چند وقتی جواب داد و نمی دانی چه درد خفیف خوبی در زانو هایم حس می کردم، انگار داشتند خستگی این چند وقت لرزه مدام را بدر می کردند...حالا باز دارم سعی می کنم از پی این لرزه چند روزه بی وقفه، آرام باشم و مانع تبدیل انرژی عصبی روانی به انرزی جنبشی پاها شوم. پاهایم خسته اند مثل خودم.
دقت کرده ای خسته چه واژه عجیبی است. خشونت سرگردان،تنهایی همیشه، خواسته سترون، ترس همگانی...خسته کلن کلمه غریبی است. تاب خستگی ندارم...چنان فرسوده شده ام در همه این دو ماه و اندی که باید پناه ببرم به زن، به می، به دستاویزی برای بر پا ماندن...پاهایی که خود خسته خستگیند!
می شود از شما خواهش کرد به زن به عنوان "دستاویزی" پناه نبرید؟من یک زنم. در حق یک زن خیلی بی رحمی ست دستاویز چیزی بودن. حتی دستاویزی برای به دست آوردن آرامش یا رفع خستگی...پناه بردن به زن و می.زن مثل می نیست.آدم است و بسیار از وقت ها نیازمند و خسته.
ReplyDeleteمحض رضای خدا به زن "پناه" نبرید که بعد از رفع خستگی تان اگر میسر شد،مثل شیشه ی خالی می تان شود و اگر میسر نشد رفع خستگی تان دلزده شوید و بی آنکه یادتان بیاید این زن یک "آدم" بود
، بگویید : ببخشید دستاویز! خوب عمل نکردی خستگی ام در نرفت و حتی بیشتر شد. خدانگهدار
محض رضای خدا...شما مردها چرا این طور هستین؟
...عزیز! اگر جمله من تعبیر شد به استفاده ابزاری از زن من همچین منظوری نداشتم و ندارم.شاید باید می نوشتم دستاویزی چون می و مرهمی چون زن...هوم؟
ReplyDeleteخستگی واژه غریبی نیست اینروزها...
ReplyDeleteمن ترجیح میدم پناه ببرم به سفر.
نبودن و دوری از همه چیز.
دلم نشستن می خواد...
ReplyDeleteجقدر شما موجودات ضعیف النفسی هستید که همش باید به یک چیزی پناه ببرید. از زنها یاد بگیرید ! مثل ما بنشینید سر جایتان و هر کاری که لازم است انجام دهید و هی برای خودتان مجوز برای پناه گاه صادر نفرمایید.
ReplyDeleteروشنفکرشون که شما باشی وای به حال الباقیشون