دیشب فقط چند دقیقه با هم بودیم.از دستم که افتاد فهمیدم خوابالوده تر از آنم که به خواندن ادامه دهم.خوابیدم اما در همان فضای میان هوشیاری و ناهوشیاری،می دانستم خوب شکاری کرده ام...صبح بیدار که شدم حس خوشایندی داشتم،انگار چیزی درونم به من می گفت لذتی معوق در انتظارم است.تا دست و صورت شستم حواسم نبود که چرا مشتاقم به بیداری،ناگهان یادم آمد دیشب چند صفحه ی«پس از تاریکی»موراکامی را خوانده ام و خوشم آمده...کتری را گذاشتم جوش بیاید،چای که آماده شد،موسیقی آرامی دست و پا کردم،ولو شدم و خواندن را ادامه دادم.میان کلمات که می لغزیدم،دلم شیرینی خواست.چای را خیلی شیرین کردم،بعدی را نیمه شیرین و آخری را تلخ خوردم،با مزه ها بازی کردم همانطور که واژه های دست پخت موراکامی و غبرایی با روحم بازی می کردند.خوب بود،خوش گذشت،پس از مدت ها حس آرامش داشتم،حس آرامش دارم و این خیلی خیلی خوب است!
پی نوشت ١:چه فیلم نامه ای از این کتاب در می آید.کار چندانی هم لازم نیست از بس که خود موراکامی همه چیز را تصویری و به زبان حال نوشته
پی نوشت٢:لیگ شروع شده،استقلال بازی دارد و من عین خیالم نیست...روزهایی که می شد برای یک بازی فوتبال ساعت ها نقشه کشید انگار متعلق به سالیان خیلی دوری هستند که در آن پدر قوی ترین موجود جهان بود
اين حس خوب از خواب بلند شدن جزء بهترين حسهاست كه يك روز تعطيل مي تونه باهاش شروع بشه
ReplyDeleteمی خوانمش به زودی تا بقیه همکاران نذزدیده اند برای فیلمنامه
ReplyDeleteاین روز ها فوتبال خیلی بازی مسخره ایه. به چهره شان که نگاه می کنم به نظرم دیوانه می آیند!
ReplyDeleteمن هنوز نفهمیدم که با موسیقی یهتر می تونم کتاب بخونم یا با سکوت :(
ReplyDeleteرهای عزیز نتونستم ازتون ایمیلی پیدا کنم که بهتون میل بزنم. لطف می کنین عکسی که می گین رو برام میل کنین ؟
ReplyDeleteMarjaNb90@yahoo.com
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteاین حستو دقیقا تجربه کردم
فقط بدی کتاب این بود که خیلی زود تموم شد
حس خوب زودگذر
حالا که دارم می خونم این متنو استقلال برده و من کلی خوشحالم
موفق باشی
من هنوز نفهمیدم حرف این کتاب چی بود واقعن!!!
ReplyDelete