انگار در تونل وحشت پارک ارم گیر افتاده ایم؛قطار از کار افتاده،فضا تاریک و مجسمه های ترسناک ناگهان جان گرفته اند و به جان آدمیان افتاده اند...می دانی مومن ماندن به نور سخت می شود گاهی
امیر جان اما بعدش یادت بیاد که از تونل که در میاییم، از اینکه ترسیده بودیم تعجب میکنیم و کمی بعد تر به اون حس میخندیم به تمام اون مجسمه های مرگ. فقط نباید باورشون کنیم.
در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم...
گالیله...
"تحمل مظلوم حدی دارد؛ حد آن را ظالم مشخص میکند!!!!"
ای بابا تو اینو بگی من چی بگم پس؟...
ReplyDeleteامیر جان اما بعدش یادت بیاد که از تونل که در میاییم، از اینکه ترسیده بودیم تعجب میکنیم و کمی بعد تر به اون حس میخندیم به تمام اون مجسمه های مرگ. فقط نباید باورشون کنیم.
ReplyDeleteکاش فقط سیاهی این تونل روحمان را نکشد
ReplyDeleteما گیر کرده در تونل وحشت،اون هاییکه رو به روی ما هستند هم سوار قطار شهربازی.شاید لذت ببرن اما این قطار اونها رو به هیچ کجا نمی رسونه!
ReplyDeleteمجسمه هستن فقط ..مجسمه
ReplyDeleteچه تعبیری و چه تصویری!! واقعا مومن ماندن به نور گاهی چقدر سخته.
ReplyDeleteکمی بخواب امیر کمی بخواب به خاطر تاریکی است که نور معنا پیدا می کند.....
ReplyDeleteخدا خودش حواسش بهمون باشه
ReplyDeleteدر هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمدهام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس میکنم توبه میکنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار میکنم و آنرا منفور و مطرود مینمایم...
ReplyDeleteگالیله...
"تحمل مظلوم حدی دارد؛ حد آن را ظالم مشخص میکند!!!!"
گاهی ش داره دیگه دیگه خیلی طولانی می شه داداشی.,
ReplyDeleteفکر تاریکی و این ویرانی
ReplyDeleteبی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
هر در این بانگ گر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است
درد های ما نگفتنی
ReplyDeleteسخت ترین کار دنیاست برادر
ReplyDeleteگاهی باید خدا را بو کشید...
ReplyDeleteامیر حسین جان چه تشبیهات قشنگی, تونل ,صليب..
ReplyDeleteمگر ميشود خورشيد را كشت ؟!
گیل گمش اما تو تاریکی رفت و رفت و رفت آخر هم به نور رسید
ReplyDelete