بخواهم ساده این روزهای خودم را وصف کنم شاید برسم به واژه تعلیق. به ماندن میان آسمان و زمین. به روزهایی که نادانسته ها می چربد به دانسته ها، به اینکه نمی دانی آنچه دور دلت را گرفته رنج است یا شادی. باید چشم انتظار چه باشی؟ هیبتی که از دور می آید دوست است یا دشمن؟
تسکینم شده این، که چه فرقی دارد سوار سرنوشت درد برایت می آورد یا لذت، هر چه که آورد هدیه است. هدیه ات را بپذیر! مثل همه روزهای سخت ماقبل این که غم و شادی بار ها جا عوض کردند در دلم، این بار هم شاید باید دست بردارم از تخمین آنچه که پیش می آید: الخیر فی الماوقع!
الخیر فی ما وقع و یا در ستایش تسلیم ...
ReplyDeleteواقعن اين كه فكر كني فرقي نداره موهبت بزرگيه... من فكر نكنم حالا حالا ها بفهمم
ReplyDeleteالخیر فی ما وقع... من هم اسمش رو نمی ذارم تسلیم. اسمش رو می ذارم "زندگی به هر قیمتی!"
ReplyDeleteپذیرفتن آنچه پیش میآید با تسلیم البته که فرق دارد و من می دانم که چه می گویی. پذیرفتن همیشه کمک می کند به فهمیدن و اگر نیاز بود تغییر دادن و البته که حوصله ای عظیم می طلبد.
ReplyDeleteبا تو موافقم و این روزها من نیز در حال تو به سر می برم.
جز آرزوی شادی بیشتر چیز دیگری نمی توانم گفت برادرم
ایمان داشته باش که هرچی پیش می آید خیر است
ReplyDeletehttp://irvote1.blogsky.com/1388/05/19/post-20/
ReplyDeletehttp://irvote1.blogsky.com/1388/05/19/post-20/
ReplyDeletehttp://greenwavearchive.blogspot.com/2009/08/21.html
ReplyDeletehttp://www.7tir2.info/index/viewtopic.php?f=2&t=16974&start=0
ReplyDeletehttp://freegreeniran.wordpress.com/2009/08/09/bazar_21_morda/
ReplyDeleteبه نگاه نخست خوبه شاید، ولی واقعیت اینه نمیشه در بیشتر مواقع، و یا بعضی میگن نباید!(؟)
ReplyDeleteدر این روزها که یکی در خیابان به دنبال رای گم شده اش می گردد و یکی در اوین به دنبال فرزندگم شده اش!
ReplyDeleteدر این روزهای دلمردگی سیاسی و کسالت اجتماعی!
در این روزهای کش دار و داغ تابستان!
در این روزهای تکراری و آذین شده با خبرهای بد از گرد وغبار گرفته تا سقوط های بی پایان هواپیماهای روسی و ارزانی جان ایرانی!
در این روزهای گریه های بی بهانه و هق هق های از سر درد، دردی که نمی دانی در کجای ذهنت رخنه کرده و گاه بی گاه سرک می کشد تا حضورش را اثبات کند!
در این روزها دلم هوس قصه های شبانه کرده و دستهایی که مرا نوازش کند...
خوش نیاید چه کنیم؟ بحث مجبوریته...
ReplyDeleteمی دونی؟ مدتیه دارم به اصالت و قدرت غم و شادی فکر میکنم.
وقتی اتفاق دلپذیری برات میفته و از ته دل خوشحالی خودتو بکشی
هم نمی تونی غمگین باشی...و برعکس البته.
تلاش و تلقین برای خوب بودن و خوشحال بودن تا چند ساعت بیشتر
جواب نمیده....
گاهی اون حسی که داری اسمش غمه...ماهها. سالها....
چرایی خیر بودنشو من نفهمیدم تا حالا.....کاش میتونستم ایمان
داشته باشم به الخیر فی ماوقع...
گاهی فکر می کنم این که می گویند غصه نخور بهار میاد... دروغه دروغ
ReplyDeleteامیر عزیر هر روز صبح من با این صفحه آبی شروع می شه .اگرچه تا بحال خیلی کم کامنت گذاشتم ...عالی می نویسی درونت را ...مرسی از لذتی که به خواننده می دهی .
ReplyDeleteیادم می یاد یکی رو می شناختم که دمورد دوره حافظ یه قضاوت قشنگ داشت: می گفت این روند قشنگف منحصر به فرد و البته فردمدارانه عرفان و خلصه و غرقه شدن در روح حاکم بر جهان نتیجه حمله وحشیانه و فراگیر مغول ها به ایران بود...در سایه ترس از مرگ و دست و پنجه نرم کردن روزمره با هراس چه ابعادی از انسانهاست که شکوفا شده. جمله های امروزت رو با پست های چند هفته قبلت مقایسه می کنم و برات نگران می شم برای تو خودم هممون. دنا گریزی و گوشه گیری بد نیست. موندن و پوسیدن ناخودآگاه یک ملت یک نسل و یک آینده دردناکه. مراقب خودت باش
ReplyDeleteمثل همیشه درست گفتی. همه اش اسمش زندگیست. گاهی باید مبارزه کرد گاهی ساخت و در همه حال درس گرفت. اتفاقا ناهید چند روز پیش همین ها رو می گفت. بیا بخون
ReplyDeleteامیرحسین جان برادر سالم و خوبه؟
ReplyDeleteبد عادتمان کردی...یه روز که نمی نویسی آدم هزار فکر و خیال می کنه...کجایی؟؟!
ReplyDeleteمنم مثله خیلی از بقیهها... پس کوشی امروز!!!
ReplyDeleteما که خندان می رویم؟اوهوم؟
ReplyDelete