Tuesday, August 11, 2009

هر چه پیش آید خوش آید

بخواهم ساده این روزهای خودم را وصف کنم  شاید برسم به واژه تعلیق. به ماندن میان آسمان و زمین. به روزهایی که نادانسته ها می چربد به دانسته ها، به اینکه نمی دانی آنچه دور دلت را گرفته رنج است یا شادی. باید چشم انتظار چه باشی؟ هیبتی که از دور می آید دوست است یا دشمن؟


تسکینم شده این، که چه فرقی دارد سوار سرنوشت درد برایت می آورد یا لذت، هر چه که آورد هدیه است. هدیه ات را بپذیر! مثل همه روزهای سخت ماقبل این که غم و شادی بار ها جا عوض کردند در دلم، این بار هم شاید باید دست بردارم از تخمین آنچه که پیش می آید: الخیر فی الماوقع!


 

21 comments:

  1. الخیر فی ما وقع و یا در ستایش تسلیم ...

    ReplyDelete
  2. واقعن اين كه فكر كني فرقي نداره موهبت بزرگيه... من فكر نكنم حالا حالا ها بفهمم

    ReplyDelete
  3. الخیر فی ما وقع... من هم اسمش رو نمی ذارم تسلیم. اسمش رو می ذارم "زندگی به هر قیمتی!"

    ReplyDelete
  4. پذیرفتن آنچه پیش می‌آید با تسلیم البته که فرق دارد و من می دانم که چه می گویی. پذیرفتن همیشه کمک می کند به فهمیدن و اگر نیاز بود تغییر دادن و البته که حوصله ای عظیم می طلبد.
    با تو موافقم و این روزها من نیز در حال تو  به سر می برم.
    جز آرزوی شادی بیشتر چیز دیگری نمی توانم گفت برادرم

    ReplyDelete
  5. ایمان داشته باش که هرچی پیش می آید خیر است

    ReplyDelete
  6. http://irvote1.blogsky.com/1388/05/19/post-20/

    ReplyDelete
  7. http://irvote1.blogsky.com/1388/05/19/post-20/

    ReplyDelete
  8. http://greenwavearchive.blogspot.com/2009/08/21.html

    ReplyDelete
  9. http://www.7tir2.info/index/viewtopic.php?f=2&t=16974&start=0

    ReplyDelete
  10. http://freegreeniran.wordpress.com/2009/08/09/bazar_21_morda/

    ReplyDelete
  11. به نگاه نخست خوبه شاید، ولی واقعیت اینه نمیشه در بیشتر مواقع، و یا بعضی میگن نباید!(؟)

    ReplyDelete
  12. در این روزها که یکی در خیابان به دنبال رای گم شده اش می گردد و یکی در اوین به دنبال فرزندگم شده اش!

    در این روزهای دلمردگی سیاسی و کسالت اجتماعی!

    در این روزهای کش دار و داغ تابستان!

    در این روزهای تکراری و آذین شده با خبرهای بد از گرد وغبار گرفته تا سقوط های بی پایان هواپیماهای روسی و ارزانی جان ایرانی!

    در این روزهای گریه های بی بهانه و هق هق های از سر درد، دردی که نمی دانی در کجای ذهنت رخنه کرده و گاه بی گاه سرک می کشد تا حضورش را اثبات کند!

    در این روزها دلم هوس قصه های شبانه کرده و دستهایی که مرا نوازش کند...

    ReplyDelete
  13. خوش نیاید چه کنیم؟ بحث مجبوریته...

    می دونی؟ مدتیه دارم به اصالت و قدرت غم و شادی فکر می‌کنم.

    وقتی اتفاق دلپذیری برات میفته و از ته دل خوشحالی خودتو بکشی

    هم نمی تونی غمگین باشی...و برعکس البته.

    تلاش و تلقین برای خوب بودن و خوشحال بودن تا چند ساعت بیشتر

    جواب نمیده....

    گاهی اون حسی که داری اسمش غمه...ماهها. سالها....

    چرایی خیر بودنشو من نفهمیدم تا حالا.....کاش می‌تونستم ایمان

    داشته باشم به الخیر فی ماوقع...

    ReplyDelete
  14. گاهی فکر می کنم این که می گویند غصه نخور بهار میاد... دروغه دروغ

    ReplyDelete
  15. امیر عزیر هر روز صبح من با این صفحه آبی شروع می شه .اگرچه تا بحال خیلی کم کامنت گذاشتم ...عالی می نویسی درونت را ...مرسی از لذتی که به خواننده می دهی .

    ReplyDelete
  16. یادم می یاد یکی رو می شناختم که دمورد دوره حافظ یه قضاوت قشنگ داشت: می گفت این روند قشنگف منحصر به فرد و البته فردمدارانه عرفان و خلصه و غرقه شدن در روح حاکم بر جهان نتیجه حمله وحشیانه و فراگیر مغول ها به ایران بود...در سایه ترس از مرگ و دست و پنجه نرم کردن روزمره با هراس چه ابعادی از انسانهاست که شکوفا شده. جمله های امروزت رو با پست های چند هفته قبلت مقایسه می کنم و برات نگران می شم برای تو خودم هممون. دنا گریزی و گوشه گیری بد نیست. موندن و پوسیدن ناخودآگاه یک ملت یک نسل و یک آینده دردناکه. مراقب خودت باش

    ReplyDelete
  17. مثل همیشه درست گفتی. همه اش اسمش زندگیست. گاهی باید  مبارزه کرد گاهی ساخت و در همه حال درس گرفت. اتفاقا ناهید چند روز پیش همین ها رو می گفت. بیا بخون

    ReplyDelete
  18. امیرحسین جان برادر سالم و خوبه؟

    ReplyDelete
  19. بد عادتمان کردی...یه روز که نمی نویسی آدم هزار فکر و خیال می کنه...کجایی؟؟!

    ReplyDelete
  20. منم مثله خیلی از بقیه‌ها... پس کوشی امروز!!!

    ReplyDelete
  21. ما که خندان می رویم؟اوهوم؟

    ReplyDelete