آری عاشق شده ام، دستانم را شسته ام
از وفاداری به زمین حرف زده ام، حالا مرگ
پسرکی عاشق، انگشتانم را می شمرد
می گریزم و گرفتار می شوم، باز می گریزم
و گرفتار می شوم،می گریزم
و گرفتار می شوم در این آواز
آوازه خوان مجسمه ای است از خاک رس
بخشی از شعر بلند خنیایی از آدم، ایلیا کامینسکی، ترجمه آزاده کامیار
No comments:
Post a Comment