Sunday, August 9, 2009

خنیایی از آدم

آری عاشق شده ام، دستانم را شسته ام


از وفاداری به زمین حرف زده ام، حالا مرگ


پسرکی عاشق، انگشتانم را می شمرد


 


می گریزم و گرفتار می شوم، باز می گریزم


و گرفتار می شوم،می گریزم


و گرفتار می شوم در این آواز


آوازه خوان مجسمه ای است از خاک رس


بخشی از شعر بلند خنیایی از آدم، ایلیا کامینسکی، ترجمه آزاده کامیار

No comments:

Post a Comment