ایستاده ام جلوی تابلوی جکسون پولاک...یادم می اید همان چند سال پیش درباره اش نوشتم که من را یاد صد سال تنهایی مارکز می اندازد این کار.یعنی به نظرم اگر مارکز نقاش می شد احتمالن صد سال تنهایی را اینطوری خلق می کرد.داشتم فکر می کردم با خودم که چرا؟چرا من این همه جذب کاری شده ام که اصلن نمی فهممش.خیلی وقت گذاشتم و حسم سرانجام این بود که تابلو یک جوری قصه زندگی را می گوید:به دنیا می آیی،زندگی می کنی و می میری.شاید همین باعث شد ناخوداگاه چند سال پیش روایت پدیدار و فنا شدن ماکوندو را شبیه این تابلو ببینم.کار غریبی بود.راهنمای موزه در بازدید قبلی می گفت تابلو پولاک احتمالن گران ترین اثر نقاشی جهان است و هنوز کسی برآورد دقیقی برای آن قیمت تابلو ندارد.در معرفی سبک کار پولاک خواندم که او متاثر از ایده ناخوداگاه جمعی کارل گوستاو یونگ بوده است.شاید اصلن کارش یک جوری مستقیم با ناخوداگاه آدم تماس بر قرار می کند که این همه همزمان جذب می شوی و می رمی و نمی دانی چرا...
پی نوشت١:نمایشگاه تا ١۵ مرداد ادامه دارد.آنجا کاری هست به نام ترینیدا فرناندز،تصویر زنی که میشد به راحتی عاشقش شد،آنجا کاری بود به اسم راهی به آسمان،درختی سورئالیستی ساخته دست و ذهن رنه مگریت که می شد به راحتی بخاطر داشتنش تن به دزدی داد،آنجا پیکاسو بود و جاکومنتی و وازارلی...از دست ندهید این نمایشگاه را
پی نوشت٢:اگر رفتید فقط نقاشی نبینید،ساختمان موزه را هم مثل یک اثر هنری سیاحت کنید.کار کامران دیبا باید باشد اگر اشتباه نکنم و فضا و معماری به رغم همه بی سلیقگی ها در نگهداری،به شدت دیدنی است
پی نوشت٣:دیدی تابلوی پولاک آنجا بود؟دیدی شرط را بردیم؟
از همه ی اینها مهمتر اونجا تابلویی هست به نام "خاطره ی مشترک"... که گمان کنم قیمتش کمتر از تابلوی پولاک باشد
ReplyDeleteتاریخچه ی چطوری سر از ایران درآوردنشون معلومه ؟
ReplyDelete