Tuesday, July 7, 2009

معبدی برای آنیما

محبوب من


آمده ام


به پا و سر آمده ام


آغوشت را بگشا


اینک منم


اینک تویی


و بی ما جهان از هر تمنایی تهی است


غزل غزل های سلیمان-سرود دوم-ترجمه م.روان شید


عاشقانه های سلیمان خواندنی است،مست که باشی دو برابر خواندنی...آن همه شور و شر پشت تک تک کلمات را خوب می فهمم.جنسشان آشناست برایم.بانویی که مکرر می شود در هر شعر،بانوی بانوان اورشلیم،بانویی که زندگی بی او به هیچ نیارزد


می گویند غزل غزل های سلیمان در وصف آنیما سروده شده،توصیفی خالص از ایزد بانوی درون،از زنی درونی که به مرد جان می بخشد و جان می ستاند،معنا می دهد و تباه می کند.عشقش زندگی است و خشمش مرگ.می گویند باید آنیما را و همه شور آنیمایی را در جای خودش،در جهان درون زندگی کرد که هیچ زنی از گوشت و پوست انسانی تاب تحمل حمل تصویر ایزد بانو را ندارد...بزرگترین رزم زندگیم باشد شاید:برگرداندن این تصویر به درون،ساخت معبدی برایش در دل،تا دلم آزاد شود برای زنی بیرونی،بی آنکه شانه هایش خم شود زیر بار تصویر گرانسنگ ایزدبانوی درونی من


می بینی؟حتی اینجا هم پای یک زن در میان است.برای من همیشه پای یک زن در میان است

2 comments:

  1. این طور که می گی عاشقانه های سلیمان حتما خواندنی است

    ReplyDelete
  2. آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش
    عشقت بنهم به‌جای مذهب در پیش
    تا کی دارم عشق، نهان در دل خویش
    مقصود رهم تویی، نه دین ست و نه کیش
    عین‌القضات همدانی

    ReplyDelete