کمپبل سیر سفر قهرمانی را که کلاسه بندی می کند می گوید نخست زندگی عادی است.نشسته ای داری نان و ماست خودت را می خوری مثل همیشه خدا.بعد دعوتی از راه می رسد.نیازی نادیده گرفته شده در درونت ناگهان قد علم می کند.دعوت به آغاز سفر را دریافت می کنی.دعوت به سفر نماد لزوم پایان دادن به یک دوره است اما دست کشیدن از عادت ها و امنیت کاذب عادت ها آسان نیست به همین دلیل رد دعوت شکل می گیرد.از خیرش می گذری،می روی سراغ روزمرگی ها به هزار بهانه تاق و جفت؛خیلی ها همین جا می مانند.برکت دعوت را تبدیل به نکبت عادت می کنند و روحشان سنگ می شود.بعضی ها اما در آن لحظات تاریک تردید،چشم هایشان را می بندند و یک قدم بر می دارند،دل به دریا می زنند و ناگهان امداد از راه می رسد.پیری،فرزانه ای،خردمندی،راه را نشانشان می دهد.بازی بزرگ شروع می شود.
جایی میان فراموش کردن یک دعوت و برداشتن آن یک قدم ایستاده ام:کمی زمان احتیاج دارم برای اینکه مطمئن شوم دعوت را درست تشخیص داده ام.منتظر یک نشانه ام.باریکه ای نور در میان تاریکی؛بیاید چشم هایم را بسته،قدم را برداشته ام!
گزارشی از 25 روز در بدری!
ReplyDeletehttp://norooznews.org/news/12934.php
____________000000
ReplyDelete__________000000000000______000000000000
______000000000000000000__000000000000000000
____00000000000000000000000000000000000000000
___00000000000000___000000000___00000000000000
__000000000000000___000000000___000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000___000000000000000000000___0000000000
__000000000___000000000000000000000___000000000
___000000000___0000000000000000000___000000000
_____000000000___000000000000000___000000000
_______00000000____00000000000____00000000
__________0000000_______________0000000
_____________0000000000000000000000000
_______________000000000000000000000
__________________000000000000000
___________________000000000000
______________________000000
_______________________0000
________________________
سلام دوست من
من آپم سری نیم نگاهی
منتظرتما
ببینم تو نظر دا
وای امیر حسین باورم نمی شه من هم دقیقا تو این حالتم منم دنبال یه نشونه ام
ReplyDeleteبه دنبال نشونه به وبت سر زدم
باورم نمی شه
نشونه رو گرفتی به من هم بگو
باورم نمی شه چقدر آدمها به هم نزدیکن
آیتی بهتر از این می خواهید؟!
ReplyDeleteکلن این کامنتا سرتاسر نشونه هستن.
ReplyDeleteتو همین حالا هم اون قدم رو برداشتی و نمیدونم چرا فکر میکنم الان باید چشمت رو باز کنی و ببینی که در راهی، رفته شده ای. خنده دار اینکه من اصلا نمیدونم چرا اینو گفتم فقط نمیدونم چرا گفته شد از من. و الان هی دارم فکر میکنم برش دارم چون من که اصلا نمیدونم تو این روزها کجایی ولی...
ReplyDeleteراستی تو این روزها کجایی؟
قربونت برم
ReplyDeleteتصدقت برم
این حماقت های جاویدان مثل چی! همه جا میان و میرن.وقتی هم بهشون میگی خیلی... بهشون برمیخوره.
...جایی میان فراموش کردن یک دعوت و برداشتن آن یک قدم ایستاده ام......... برات دعا می کنم,. برام دعا کن.....
ReplyDeleteچه می چسبه این اسم به این مطلب! خنکای تاریکی.. خنکای تاریکی..خنکای تاریکی..
ReplyDelete