اسمش امیرحسین بود،مثل من.متولد ١٣۵۶،مثل من.٢۵ خرداد رفته بود آزادی،مثل من.دیگر برنگشت خانه...حالا که خوب فکر می کنم می بینم من و ما هم انگار برنگشتیم خانه.ما دیگر آن آدمهای قبل از دست دادن دوستانمان نشدیم،ما آدم های قبل از رنج،قبل از اشک،قبل از خشم نیستیم.ما با هر بار از دست دادن هر کدامشان کمی مردیم،روحمان کمی مرد و من حالا واقعن شک دارم این منم که باز نگشتم خانه یا امیرحسین طوفان پور،اشکان سهرابی،ندا آقاسلطان...
می خواهم برگردم خانه؛خانه ای که سرایدارش،چماقدار نباشد.می خواهم بخاطر همه دوست داشتن ها،عشق ها،دوستی ها،برگردم خانه...امیرحسین طوفان پور یک دختر هفت ساله داشت،اینکه دخترکش در بزرگسالی،رنجی مثل امروز ما نکشد،حداقل دین ما به اوست،باید برش گردانیم خانه...خانه یعنی امنیت،آسودگی،مهر؛روحمان را با چنگ و دندان هم که شده برمی گردانیم خانه...اسمم امیرحسین است و می خواهم برگردم خانه
امير حسين! اشكمونو درآوردي..
ReplyDeleteيعني ميشه اينهمه آرزوهاي خوب ما براي بچه هاي بعد از خودمون اتفاق بيفته و حقيقت ايرانمون بشه؟؟؟ يعني ميشه؟ كه برگرديم همه مون؟
تو را خدا مواظب خودتون باشید امروز. این خانه بهتون احتیاج داره
ReplyDeleteای خواهر دورت بگرده که میای خونه
ReplyDeleteدلم پر از غصه شد د :(
ReplyDeleteنام او هم "حسين" بود، متولد1355 و نانآور خانه. او هم 25خرداد بود كه ديگر به خانه بازنگشت:
ReplyDeletehttp://koodetanews88.wordpress.com/2009/07/28/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b4%d9%87%d8%a7%d8%af%d8%aa-%d8%ad%d8%b3%db%8c%d9%86-%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%b1%d8%b2%d9%86%d8%af-%d9%88-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d9%88%db%8c%d8%b1-%d8%a2%d9%86-%d8%b4/
تصاوير بسيار دلخراشه، دوستاني كه بسيار حساس هستند از ديدناش صرفنظر كنند!
سلام..الان که این نوشتت رو خوندم خیلی همذات پنداری کردم..انگار یه تعریف برای حال غریبم تو این یکماه و اندی میخواستم که نوشته مثل یک قالب دقیق بود برای احوالات این روزهام...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteانگار مردهام...
ReplyDeleteچرا اینجوری می کنن؟ چی می خوان از جونمون؟ دست از عذاب دادن برنمی دارن. شنبه اولین دادگاه تشکیل میشه.من مطمئنا نمی تونم همچین چیزی رو تحمل کنم. دیگه طاقت این همه دروغ رو ندارم!
ReplyDeleteحالا آرزو می کنم کاش من هم همون روزا مرده بودم!
ReplyDeleteزنده اند همه امیر حسین های این دیار...
ReplyDeleteامیرحسین... ویرانیمان را زنده کردی... حق نداریم این فجایع را از یاد ببریم. حق نداریم امیرحسین ها را فراموش کنیم...
ReplyDeleteولی جان ما هر وقت برگشتی خبر بده
ReplyDeleteتو این چند باری که به وبلاگتون سرزدم خیلی ازاحساس و نوع نگاهتون به جامعه خوشم اومد خوشحال میشم اجازه بدید لینکتون کنم
ReplyDeleteتو این چند باری که به وبلاگتون سرزدم خیلی ازاحساس و نوع نگاهتون به جامعه خوشم اومد خوشحال میشم اجازه بدید لینکتون کنم
ReplyDeleteمیدونی برا من و امثال من اما برگشتن فقط معنوی نخواهد بود. یعنی به تمام معنا برگشتنه.
ReplyDeleteمثل همیشه زیبا بود
ReplyDeleteدلم ریش میشه وقتی نوشته ها تو می خونم
راست می گی هیچ کدوممون بر نگشتیم دیگه...
ReplyDeleteامیرجان سلام . نوشته ات پراز احساس مشترک همه ما است . به امید آن روز میمانیم .
ReplyDeleteبه خانه برگشته ایم بی جان
ReplyDeleteما خودمان را توی کوچه ها توی خیابان ها جا گذاشته ایم
ما خسته ایم
اما ندا ، اشکان ،سهراب و...خونشان را دادند تا فردا مثل امروز نباشد
می خواستند فردا رنگی نباشد
برای آرزوهایشان تلاش کنیم
امیر حسین کجایی ؟ ........... زود زود زود خبر بده. ما رو نگران نذار
ReplyDeleteآزاده ؟ تو که خبر داری ازش ؟
مرگ را نمی شود پس ِ این روزهایِ تلخ دستِ کم گرفت!
ReplyDeleteمرگ لطف دارد
این روزها زیاد به خانه هایِ ما سر می زند
مرگ لطف دارد
گورش را گم نمی کند از این سرزمین ِ تلخ!
به گمانم باید خانه تکانی کنیم...
ReplyDeleteبه گمانم باید خانه تکانی کنیم...
ReplyDelete