Wednesday, July 8, 2009

باران

ناگهان این شکست.


این باران.


آبی‌ها که خاکستری شده‌اند


و زرد


که کهربایی بد رنگ.


در خیابانهای سرد


تن گرم تو.


در هر اتاقی که شد


تن گرم تو.


در میان همه مردمان


نبود تو


مردمانی که هستند همیشه


کسی غیرِ تو.


 


سالیان سال


آسوده بودم در کنار درختان


آشنا بودم با کوهستان.


شادکامی عادت بود.


حالا


ناگهان


این باران.


جک گیلبرت-ترجمه آزاده کامیار-نشریه ادبی جن و پری

1 comment: