Tuesday, September 23, 2008

هل من ناصر ینصرنی

١-دوستان محترمی که اینجا را میخوانید به یاری سبزتان محتاجم.هیچ کدام از شما پارتی یا آشنای گردن کلفتی در دانشگاه آزاد دارد تا بشود از او برای انجام امر استخدام عزیزی در آن تشکیلات یاری جست.رسمن دانشگاه مربوطه اعلام فرموده اگر کسی دنبال کارتان را بگیرد کار انجام میشود


٢-تعطیلات دیروز را به بطالت گذراندم.خیلی خوردم،کمی خواندم و کمی دیدم.رسمن بقیه اش بطالت بودو خدا میداند من چقدر بطالت دوست دارم


٣-روزگار من خوش نبود این چند وقت و همراهی همه شما واقعن کمک بود.هر پیام و کامنتی که مرحمت میشد دل مرا گرم تر میکرد و سر به راه تر.مدال طلای حمایت رفیقانه اما مثل همیشه تعلق میگیرد به تاواریش محمد فائق که رسمن در شب شهادت مولای متقیان حرکتی محیر العقول از خود نشان داد و برگ زرین دیگری بر کارنامه درخشان خویش افزود.جدن گاهی وقتها حس میکنم اگر همه سهم من از کائنات همین رفاقت با محمد فائق خان هم بود چندان نمیشد به خدا بابت ضرر و زیان غر زد

6 comments:

  1. ما نیز بطالت را دوست می داریم ... افسوس !

    ReplyDelete
  2. 1. دستمون از چاره کوتاهه
    2.زنده باد بطالت که معنی زندگیست
    3. فعل ماضی جمل آغازین این پاراگراف را عشق است. زنده باد محمد فائق

    ReplyDelete
  3. اینقدر خوشم میاد بنویسم "خصوصی داری اخوی"...

    ReplyDelete
  4. به به
    به به
    منم افتخار میکنم با اخوی .براد.ر  تاواریش .رفیق .دوست و.... هر اسم دیگری که شما بلدی

    ReplyDelete
  5. در مورد بند یک یعنی آشنای یکی از خوانندگان بیاید پارتی یکی از دوستان شما بشود؟
    عرض شود که فکر می کنم ‌ یک کمی ارتباط جهت امر خطیر پارتی بازی دور می باشد!  نیست؟ حد اقل اینست که خود کسی که به یاری سبزی نیاز دارد طرفی که قرار است پارتی باشد را بشناسد دیگر...

    ReplyDelete
  6. خدا خیر دهاد به محمد فائق

    ReplyDelete