من فقط ميبينم که اين جوانان تلخند،ترشند،سنگينند،سختند،عذاب کشيده هستند.من اين را به تصوير ميکشم...اينها به قول نيما هيچ جايی را ندارند که قبای ژنده خود را به آن آويزان کنند.مسعود کيميايی
کيميايی جملات بالا رو درگفتگو با فريدون جيرانی در روزنامه شرق گفته،وقتی جيرانی ازش ميخواد تاثيرات شکست جنبش دانشجويی بر جوانان فعال در اون رو و نحوه نمايش اين اتفاق رو در فيلم حکم بيان کنه.من با قاطعيت ميگم ميشه اين ويژگی های بالا رو نه فقط برای بدنه جنبش دانشجويی بلکه به جرات برای همه جوانان نسل من شمرد.ما محصول دوران آزمون و خطای کسانی هستيم که قرار بود سياستمدار و وزير و وکيلمان باشند.ما نسل کمبود،تشييع جنازه،آژير قرمز،اعدام های دسته جمعی،شعار های وقيحانه کذب و دروغ های بزرگ گوبلزی هستيم.ميخواهيد چه از آب در بياييم آقای کيميايی؟
ما کودکيمان در ناامنی،نوجوانيمان در تنگناوجوانيمان در حسرت گذشت.در حافظه من تصوير سه جوان کتک خورده سمپات مجاهدين که در انباری خانه پدر بزرگ پنهان شده بودند و کم سال ترينشان از ترس چماقداران امت هميشه در صحنه ميگريست به دردناک ترين وجهی تلفيق شده بااين آگاهی تلخ که اگر عده و عدّه آن بچه ها بيشتر بود ما در زيرزمين پدر بزرگ صرفا سه بسيجی کتک خورده گريان داشتيم و لاغير.
ما نسل نداشتنيم.نسل ناداری...نسل فقدان! ما نسل گسستيم قربان!نسل پيش از ما را يا در اوين دسته جمعی اعدام کردنديا در جبهه های حق عليه باطل به نيت فتح کربلا روی مين فرستاندند و يا چنان آزردند که جلای وطن کردند.ما مانديم و مشتی منحط مخبث که شدند معلم و مدير و سياست پيشه و حاکم بر سرنوشتمان...فرصتی برای باليدن ما در پناه تجربه يک نسل قبل نبوده...اين شد که ما امروز تلخيم و سخت.ياد گرفته ايم اعتماد نکنيم و باور کرده ايم که آينده به همين سياهی است که برايمان تصوير شده.بر مانگيريد اين ترشی و سنگينی را....
فکر نکنم گرفته باشد. به نظرم می آيد که عنوان کرده. / از اين گذشته آمدی وبلاگ من نخندی بهم ها! دارم با بلاگ رولينگ سر و کله ميزنم!
ReplyDeleteسلامبرامير. ما نسل فنا هستيم و بس!
ReplyDeleteما کودکيمان در ناامنی،نوجواني مان در تنگنا و جواني مان در حسرت گذشت. هی گفتی !!! نسلی که پيشاپيش گاوش زاييده بود ! هر قدر به چپ و راست ر۵فتيم و زديم ؛ گويی دژ شوم نا گسستنی است ! فقط اميد است که ما را بر پای نگه داشته است !!!
ReplyDeleteشدیداْ موافقم
ReplyDeleteچه کنيم امير...تاييد يا تاکذيب؟
ReplyDeleteهی امير .....!!!!
ReplyDeleteامير خان ! صفای قلمت ، صفای نفست ما را بس !....ياد دلتنگی های رضا براهنی افتادم ،...... آره تاواریش خوب گفتی ! اينکه ما تلخيم و محدود ومحصور ، اينکه نا اميديم و فقط سياهی می بينيم ، اينکه دفتر خاطراتمون بوی قفس ميده ، اينکه به خفقان عادت کردیم و هوای آزاد بهمون نمیسازه ، اینکه دلتنگیم و رخوت در وجودمون لونه کرده ، همه از تنگ نظری و بدگمانی اوناست ! ..... (جماعتی که نظر را حرام ميدانند/نظرحرام بکردند وخون خلق حلال) اما خطاب به همه شون میگیم:( گمان مبر که به پايان رسيد کار مغان/هزار باده ناخورده در رگ تاک است)
ReplyDeleteچی گيجم کرد ؟ مرور ناخواسته خاطرات ، .... تلخ وشيرين ! چه زود ميگذره ! خم به ابرو نمياره ، همه رو ميبينه ، اما انگار نه انگار!... آهای خدا کدوم گوری رفتی ؟
ReplyDeleteنمی دونم چی بگم...به قول يکی سکوت سرشار از ناگفته هاست پس بهتره سکوت کنم...دارم با خودم کم کم کنار ميام
ReplyDeleteما نسل تبعيضيم...واقعا چی ديديم؟جنگ!بدبختی؟وضعيت بد اقتصادی و اجتماعی؟؟؟باور سياهی و پليدی و دورنمايی سياه و تاريک با کورسويی از اميد!
ReplyDeleteحرفی برای گفتن نگذاشتی.. داغ دلهامان تازه شد!
ReplyDeleteکی می تونه جواب اين همه چرا رو بده؟کی؟
ReplyDeleteراستی ممنون از تبريکت امير جان!
ReplyDeleteدر باره ی کامنتی که گذاشتی کاش آدرس متن جالزاده را که ميگی ميدادی. چون بحث ما درباره ی تيپ و شخصيت های داستان بود که چقدر گاهی يک فحش از دهان شخصيت داستان ميتونه اندازه ی دو صفحه شخصيت پردازی کار کنه. خوبه نظرات متفاوت را درباره ی اين موضوع شنيد
ReplyDelete.ما نسل کمبود،تشييع جنازه،آژير قرمز،اعدام های دسته جمعی،شعار های وقيحانه کذب و دروغ های بزرگ گوبلزی هستيم.ميخواهيد چه از آب در بياييم آقای کيميايی؟
ReplyDeleteحرف حساب جواب نداره. ولی بايد مبارزه کرد. نبايد کم بياريم و بذاريم آدمهای نسل پيش ما رو سوژه ی فيلمهاشون کنند و دست آخر هيچی دست ما رو نگيره. جز باد. نه؟
نميدونم امير ... يه پست نوشتم که نصفش خطاب به تو است . جدا از شوخيهای معمول هميشگی ... جمله آخرش رو کاملا جدی نوشتم ... شايد متوجه منظورم بشی که تو اين هفت هشت ماه چی ميگفتم .
ReplyDeleteچنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند ...
ReplyDeleteمرســــــــي .. انگار از دل من گفتی ... اين "مخبث "يعنی چه ....!؟
ReplyDeleteاين آقا مسعود که مال نسل پيش از ماست چرا او هم تلخه و ترشه و سنگينه و سخته ؟ اون چرا ديگه ؟
در بلاگ نيوز لينک داده شد.با تشکر.
ReplyDeleteيادته ديوان شمس رو که برام خريدی يه چيزی شبيه اين برام نوشتی اولش. همون که آخرش نتيجه گرفتی ما ها دايناسوريم. آره امير دايناسوريم دايناسورهای زنده که نه می شود در موزه گذاشتشان نه می شود گذاشت در خيابانها آزاد بگردند و مزاحم مردم شوند ...راست گفتی خيلی توپ گفتی. تو حرف نداری تو جدا شکلاتي
ReplyDeleteسلام امير جان // تلخی نسل در به درمان را چه شيرين !! بيان کردی ...
ReplyDeleteکاش می شد کاری کرد.کاش می شد فرياد زد.
ReplyDeleteاين شعر را جائی خوندم .. خيلی خوشم اومد .. واسه توهم کپی پیست ميکنم :
ReplyDeleteبنشينيم و بينديشيم
اين همه با هم بيگانه
اين همه دوري و بيزاري
به كجا آيا خواهيم رسيد آخر؟
و چه خواهد آمد بر سرما، با اين دلهاي
پراكنده
جنگلي بوديم،
شاخه در شاخه همه آغوش
ريشه در ريشه همه پيوند
وينك انبوه درختاني تنهاييم
ه.ا.سايه
سلام... انگار بيشتر نسل مرگ بودهايم تا زندگی... گفتنیها کم نيست اما حوصلهای هم در ميانه نيست... يا حق!
ReplyDeleteهر کدوم از ماها مالامال از خاطراتی هستيم که يادآوريش اشک به چشم و لرزه به دل مون مياره... برای برقراری نظام درست يه نسل فدا می شن. ما فدا شدن رو به جون می خريديم اگه نسل بعد از ما مثل ما برای حداقل ها نمی جنگيدن. ولی وای بر نسل بعد از ما! شيشه و اکس ارزون تر از شهريه هنر و ورزش خريد و فروش می شه. شنیدن کشتن هم نوع ديگه مثل سابق تن آدمو نمی لرزونه. تمدن در آرایش های زننده و مدل ماشین بابا و کنکور و سکس های پنهانی و مواد مخدر خلاصه شده. چی به سر نسل ما و نسل بعد از ما آوردن؟! می گن برای حکومت استبدادی بر ملتی اول غيرتش رو بگير و بعد هويتش رو. اين اون بلايي که به سر ما آوردن.
ReplyDeleteنمی دانم علتش چيست اما همه نسلهای اين مملکت خود را به قول معروف نسل سوخته ميدانند ٬ بهنود نسل خود را چون در انفعال بعد از کودتا و ديکتاتوری رضا شاه بزرگ شد که منبعی برای دانستن نبود ٬ پدران و مادران ما نسل خود را که در انقلاب و جنگ زيست و جوانی کرد و ما نيز نسل خود را ٬ و اتفاقا هر سه دسته هم نسل قبل از خود را در محروميتهائی که کشيده اند مقصر می بينند ٬ عجيب نيست؟
ReplyDeleteنسل سوخته...
ReplyDeleteامير عزيز من با نوشته هاي تو وبلاگ خوان شدم ، فكر مي كنم ۱۰ سالي ازت بزرگتر باشم ، با كيميايي كاري ندارم كه ديدن فيلمهاش هميشه حس فحش شنيدن به من ميده و توهين به شعور بيننده تنها تعريفي كه از ش دارم اما .... تا امروز فكر ميكردم ما نسل سوخته ايم وقتي ديدم نسل بعد از ما هم خودشونو سوخته مي بينن مطمئن شدم كه نسل بعد از شما هم صد در صد خودشونو سوخته خواهند ديد و اينجوريه كه ديگه اميدي به اين مملكت نيست و دردم گرفت ياد ققنوس افتادم كه از آغاز تاريخ در حال سوختن و بلند شدنه بدون اينكه ترش باشه يا سنگين فقط آزاد ه و بلند پرواز و دور از دست و ناميرا...بادا كه چنين باشيم ، باشيد ، باشند.
ReplyDeleteآمين
نسل ناداری...
ReplyDelete؛؛؛نسل موشهای آزمايشگاهی؛؛؛ از اين بهتر هم نبايد بشن. دلم گرفت با اين نوشته ات
ReplyDeleteواقعا با اين مطلبت لذت بردم....قشنگ گفتی
ReplyDeleteآری اين چنين بود ای برادر!هيم....
ReplyDeleteخيلی خوب توصيف کردی ولی از همه ی اينها بدتر اينه که اين موش آزمايشگاهی بودن معلو م نيست تا چند نسل بايد ادامه داشته باشه فکر می کنی نسل بعدی تو شرايط بهتر از ما زندگی خواهند کرد؟
ReplyDeleteجای شاملو اين وسط خالی بود...تابوت داره معتا ميشه.مرده هايی که روز که سر ميرسه از تابوتاشون ميان بيرون و شب دوباره....
ReplyDeleteيه جا ليلا ميگه ما عاشق نيستيم ...ما معتاده هميم....سخته و تلخ ولی سياه نمايی نيست!
خوب.بايد چی بگويم سلام سخن گوی نسل سوخته.ما هر خفتی را تحمل کرده ایم مگر نه ؟فقط انقلاب نکرده ايم .يکی گفته وای به حال ملتی که نياز به قهرمان داشته باشند.ما کودکان مادر های عصبی و پدر های بی پول وحشت زده.کودکان صف های کوپن و دفترچه ی بسيج.کميته و شلاق.ما کاری با کسی نداشتيم ولی خوب ان ها به همه کار ما سرک می کشيدند .حتی به خلوت بازی مان با عروسک های غربی٫اين باربی های بزک کرده که عين فساد بودند.ما انکار رنگ ها و ساز ها بزرگ شده ايم با انکار خنده با تقبيح عشق.با جا های خالی بی جواب و صدای پای مرگ ما را از کودکی به بزرگ سالی کشاند.با با وحشت قد کشيدم و فهميدم پول تنها چيز مقدسی است که می تواند هر دردی را شفا بدهد.حق ما از اين کشور سوال های بی جوابی است که داريم و از هر که می پرسيم رويش را بر می گرداند. ساواک در کار نبود ولی حراست ٫بسيجی ايست بازرسی٫ کميته ی انضباطی ٫منکرات ٫معلم پروشی ٫ناظمه های ديگر آزار ٫دادستان کل تهران ٫باز پرس های زندان های بی نام و نشان همه حق داشتند از ما هر چه دلشان خواست بپرسند.ما نسل نوستالژی نسل خفقان نسل درماندگی ما نسل طغيان هستيم و دنبال قهرمانان تو خالی ترسو نمی گرديم .
ReplyDeleteمرسی رفيق ... نفست گرم ... هر چند که کيميايی شان نزول اين نوشته است اما بی خيال
ReplyDeleteسلام . هههيييی ييييهههه . حال کردم . قشنگ نوشته بودی . بزنم به تخته . ايولا
ReplyDeleteباور کرديم ..... و عادت کرديم !
ReplyDeleteدرد ، آشکار است و دردناک و سخت و تاریک...........درمان؟؟!!.....
ReplyDeleteسلام امير برار ؛ خوبم .
ReplyDeleteچقدر خوب خودمون توصیف کرده بودی.
ReplyDeleteيه سئوال! پيمان کاميار می شناسی؟
ReplyDeleteميشناسم
ReplyDeleteبااين آگاهی تلخ که اگر عده و عدّه آن بچه ها بيشتر بود ما در زيرزمين پدر بزرگ صرفا سه بسيجی کتک خورده گريان داشتيم و لاغير.
ReplyDeleteاميرم . اين جمله رو هی می خونم و هی می خونم و هی می خونم . بعد دلم می خواد گريه کنم اما يادم مياد گريه ها رو قبل ما خيلی ها کردند و نطفه ای نداده ... چقدر راسته امير . چقدر تلخه ... چقدر تلخيم ...
ReplyDeleteاز کيميايی متنفرم . مطمئنم آرزو می کنه هنوز زمان شاه بود و اون فيلمای کلاه مخملی می ساخت . اون از نسل ما هيچی نمی دونه . چون نون به نرخ روز خوره . ما تباه شدیم چون نون به نرخ روز خور نبودیم ؛ سعی کردیم خودمون باشیم .
ReplyDeleteاونقدر راست می گی که نمی دونم چی می شه گفت.....
ReplyDeleteکیمیائی بد نیست، افتضاحه، بعد از سال ها که فیلمی ازاش ندیده بودم، با حالت تهوع حکمش رو تحمل کردم. اما نوشته تو: البته که خوب، اما حود و ثغور( نسل) کجاست؟ در طول تاریخی که تو ( توی نوعی) می شناسی، یک نسل ( راضی) سراغ داری؟
ReplyDeleteتحفه ای نیستم که اگر بگم خوب می نوسیس، خوشحال بشی، اما نوشته هات زیادی احساسی ان و اینو از یام های سر دستی که برات می ذلرن ، می تونی بفهمی. کمتر بنویس، اما چیزی که جدل و بحث درست وحسابی راه بندازه. سرگرم نکنه.
حیف نوشته هاته.موفق باشی.