Thursday, June 28, 2012

زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید؟

پنج سال پیش فکر کنم وقتی پروندهء هسته‌ای ایران به شورای امنیت رفت نوشتم آغاز پایان برای جمهوری اسلامی. خب ما به این پایان نزدیک شده‌ایم امروز دلار از مرز دو هزار تومان گذشت. این تازه واکنش بازار به تحریم های نفتی و بانک مرکزی ست که هنوز آغاز نشده و به گمانم قصه به این زودی‌ها هم سر ایستادن ندارد. شخصا پیش‌بینی‌ام برای نرخ ارز تا پایان سال نود و یک حدود سه هزار تومان است و به نظر تبعات شکننده این نرخ ارز برای جامعه ایرانی لازم به یاداوری نیست. حاکمیت دلخوش کرده به امتیاز دادن در دقیقهء آخر منتها چیزی که حواسشان نیست تکرار تجربهء صدام است که روزهای آخر حاضر بود هر نوع امتیازی بدهد اما کسی دیگر سر چانه زدن نداشت.سه سال سخت در انتظارمان هست. به گمانم شتاب تغییرات به قدری تند خواهد بود که بعضی‌هایمان حتی باور نکنیم که این حجم از تحول ظرف چنین مدت کوتاهی اتفاق افتاده است
فکر می کنم قیمت جهانی نفت به کمتر از هفتاد دلار سقوط می‌کند این را اگر بگذاریم کنار نصف شدن صادرات نفت ایران یعنی به جای درآمد ارزی حدودن نود میلیارد دلاری دو سال اخیر چیزی حدود چهل میلیارد دلار ارز در اختیار حاکمیت است و کسر بودجه لااقل سی هزار میلیارد تومانی در انتظارش. نرخ تورم به گمانم سه رقمی خواهد بود و شورش‌های اجتماعی قریب‌الوقوع.حکومت اگر برابر نابسامانی خردکنندهء میانهء دهه هفتاد به امامزادهء دوم خرداد دخیل بست حالا با یک طبقهء متوسط ناراضی اقتصادی و تحقیر شدهء اجتماعی، چنین معجزی را هم در راه نخواهد داشت. در بعد بین‌المللی سوریهء اسد کمتر از شش ماه زمان دارد. بشار اسد چند روز پیش اعلام کرد کشورش درگیر یک جنگ تمام عیار است. خب جنگ پول می‌خواهد. نفتش که تحریم است بانکدارانش در تهران هم خودشان گرفتارند از آن طرف اما قطر و عربستان با جیب پر از دلار گازی و نفتی پشت مخالفینند. زمان به ضرر بشار اسد است. حتی اگر به مصلحت اسراییل، بعثی ها بر سر کار بمانند راه حل یمنی یعنی حذف شخص بشار اسد قطعی است و جایگزین بشار چاره‌ای جز دوری از ایران برابر فاتحان عرب نخواهد داشت. این یعنی قطع سرپل‌های حمایتی از حزب‌الله و تنها شدن ولی‌امر مسلمین جهان
 انگار زنگها به صدا درآمده‌اند. حالا تا آن موقع بگذارید سردار رادان به کروات گیر دهد و سردار دیگری به دیش ماهواره...کار خیلی وقت است که از این حرفها گذشته و هرچه  تلاش کنند با عربده کشیده صدای ناقوس پایان را انکار کنند کاری از دستشان ساخته نیست. باید در جستجوی وصی و وارث بود

Sunday, June 24, 2012

حکایت ما و مذاکره‌کنندگان هسته‌ای

 روایت طنزی بود در کتاب دلقکهای درباری ایران. خلاصهء روایت این است که یکی از حاکمین در شب سرد زمستانی سوار بر کالسکه به جایی میرفته و وقتی صدای زوزهء باد و صفیر برف را از داخل کالسکهء گرم و نرم شنیده، سرش را بیرون اورده و به سورچی فرموده به این باد و بوران بگو هرچه می‌خواهد بوزد ما که شکر خدا در این مرکب حال همایونی‌مان خوب است. سورچی بخت‌برگشته جواب داده به توفان عرض کردم گفت حالا دستم به حضرت‌والا نمی‌رسدعوضش من هم پدر پدرسوختهء این کالسکه‌چی را در میاورم. حالا حکایت ماست و حضرات راس قدرت که جایشان گرم است و غم نان ندارند و برای باد بددهن کری می‌خوانند که ما  داریم می‌رسیم به قله تو هر چه می خواهی با آنکه بی‌حفاظ بر فراز درشکه نشسته بکن... دلار از وقتی که فتح‌الفتوح مسکو رقم خورد تا کنون بیست درصد افزایش پیدا کرده یعنی هر کدام از ما به همین میزان فقیر تر شده‌ایم. مبارک مذاکره‌کنندگان هسته‌ای

Sunday, June 17, 2012

یونگ و روانشناسی تحلیلی

 از دوشنبه  پنجم تیرماه دورهء آموزشی جدیدی را در حوزهء آموزه‌های یونگ و روانشناسی تحلیلی شروع می کنم. راستش را بخواهید این کلاس‌ها برای من تکه‌ای از بهشت است: جایی و زمانی که از دغدغه‌های روزمره آسوده می‌شوم، ذهنم آزاد است و روحم شاداب. به برکت این گردهمایی‌ها دوستان خوبی یافته‌ام ، تجربه‌های جدید کسب کرده و راستش پابه‌پای حاضرین در کلاس آموخته‌ام. خوشحالم که فرصت جدیدی است برای دیدار دوستان تازه ، یاد‌دادن و یادگرفتن. در این دوره‌ها ما سعی می‌کنیم به هدف روانشناسی تحلیلی نزدیک شویم: آزادی و مسوولیت. یونگ آدمی را آزاد از اجبارهای روانی می‌خواهد تا بتواند آزادانه برای زندگیش تصمیم بگیرد و مسوولیت این تصمیم‌ها را بپذیرد. در واقع روانشناسی تحلیلی به ما می‌آموزد« حقیقت را بیاب چون حقیقت تو را ازاد خواهد ساخت» باعث خرسندی من است اگر در این مسیر همسفر باشیم. 
برای دریافت پاسخ سوالات احتمالی با ادرس ای میل amir.kamyar@gmail.com در تماس باشید

Wednesday, June 13, 2012

آرش

یکبار چند وقت پیش، یک‌دفعه هم حالا؛ گیر که کرده بودم برای تسویه حساب وغیره با من تماس گرفته و گفته اخوی چقدر پول لازم داری؟ ...من فقط دلم خواست اینجا اینبار بنویسم که بماند: رفاقت‌هایی هست ناب و نفیس؛ نفس آدم را چنان چاق می‌کنند که می‌توانی برابر دنیا بایستی. همهء تلخی این ایام به شیرینی آن اخوی گفتنت به در برادر 

Sunday, June 10, 2012

در صورت صلاحدید

صبح بیدار شدم و پلکیدم توی خانه که دیرتر بیایم بیرون. می‌دانستم چه چیزی در انتظارم است. دوباره دوستان دولتی به این نتیجه رسیده‌اند که ما در بخش خصوصی می‌توانیم فتوسنتز کنیم و نیازی به پرداخت صورت‌حسابهامان نیست از این رو صبح که می‌آیم می‌نشینم روی صندلی دارم به تناوب یکی از این دو نقش را بازی می‌کنم: یا التماس می‌کنم به خریدار که پولمان را بده یا تمنا می‌کنم از طلبکار که فرصت بده. بدهکار بودن و بدقولی کردن بزرگترین ترسهای من هستند. از همان بچگی بدم می‌آمد بدهکار کسی باشم یا بد قولی کنم حالا تلفیقی از هر دو برابرم گسترده شده و کاری هم از دستم بر نمی‌آید. یکی از این بانکها امروز دیگر شاهکار بود: توافق فی مابین مبتنی بر تسویهء مالی در دو هفته قبل بوده و ظرف این 15 روز حرفشان یکیست: چک امضا شده و مدیرعامل امضا نمی‌کند.امروز بالاخره خودم زنگ زدم دفتر مدیریت‌عامل. عرض کردم چرا امضا نمی فرمایید؟ مدیر دفترشان فرمود ایشان صلاح نمی‌بینند چک امضا کنند. به همین سادگی، دقت فرمودید صلاح نمی‌دانند حالا من از همان وقت دارم مزه‌مزه می‌کنم که برگردم به طلبکار داخلی و خارجی بگویم صلاح نمی‌دانم که پول بدهم ببینم چقدر کیف دارد... هوم خدا وکیلی ژست هیجان‌انگیزیست.

قضاوت

قضاوت کردن چیزی شبیه سنگسار است. وقتی از قضاوت حرف می‌زنم به حکم صادر کردن اشاره می‌کنم بر مبنای ارزش‌های شخصی در مورد دیگری بی‌آنکه حق متفاوت بودن را در مورد او به رسمیت بشناسیم. می‌چرخیدم در فیس‌بوک، چیزی دیدم که مرا آزرد و این صفحه باز شد که عربده بکشم یا لااقل نهیب بزنم که...یک لحظه دیدم انگار دارم آدم عزیزی را سنگسار می‌کنم بخاطر چیزی که برای من مهم هست و شاید برای دیگری هیچ نباشد. آن نوشته پاک شد و این به جایش نشست که یادم بماند تا می‌توانم سنگ برندارم برای سنگسار برای قضاوت.ء