Monday, May 30, 2005

بمب گوگلی برای اکبر گنجی

سلام! حتما يادتون هست وقتی نشنال جئو گرافيک شکر زيادی خورده بود و از اسم مجع.ل خليج عربی برای خليج فارس استفاده کرد ما وبلاگ نويس های ايرانی با طراحی يه بمب گوگلی چه هياهويی تو دنيا راه انداختيم که در خاتمه منجر به عقب نشينی نشنال جئو گرافيک شد.


حالا يه سری از بچه ها همين پيشنهاد رو برای اکبر گنجی دارن .خواهش ميکنم تو وبلاگتون بنويسيد Human Rights و بهش لينک بدين            http://www.rsf.org/article.php3?id_article=13356


اينجوری هرکسی تو گوگل لغت حقوق بشر رو سرچ کنه به صفحه ای ميره که در مورد شرايط اکبر گنجيه. اگر موفق شيم مطمئن باشيد فشار زيادی به رژيم وارد کرديم برای آزاد کردن اکبر عزيز! ازتون خواهش ميکنم يه ذره وقت بذارين شايد فرجی بشه و اکبر که به مرخصی يک هفته ای اومده به زندان بر نگرده.بچه هايی که چند تا وبلاگ دارند ميتونن اين کارو تو همه بلاگ هاشون انجام بدند.يه لطفی هم بکنين اين موضوع رو تو وبلاگاتون بنويسين تا افراد بيشتری با خبر شن.من،ما،اکبر گنجی به کمک همتون احتياج داريم.دلتون شاد!


پی نوشت : الپر به نظرم راست ميگه.بخونيدش!

Friday, May 27, 2005

از فرهاد تا تجاوز به عنف،باطعم سانچو

سلام! مستی و راستی:اگر ميخواستم برای خودم يه سرود رسمی انتخاب کنم اين ترانه فرهاد رو انتخاب ميکردم:«با صدای بی صدا،مثل يه کوه بلند،مثل يه خواب کوتاه،يه مرد بود يه مرد،با دستای فقير،با چشمهای مغموم،با پاهای ...سايشم نميموند هرگز پشت سرش،غمگين بود و خسته،تنهای تنها...»


۱-من اهل خراباتم،دخلم می و خرجم می...


سانچو:ارباب من تا بحال فکر ميکردم تو دخل و خرجتون شاشيدن که همش هشتتون گرو نهتونه ،نگو می بوده من عوام تشخيص نميدادم


۲-يادش بخير روزگار «بی سپرترين از عشق».حداقل حسنش اين بود که تمام کاستی ها،تندی ها،بی عرضگی هاتو ميشد گردن يه نفر ديگه بندازی،بعد غمبرک بزنی و ژست بگيری که«زير ضربه ضربه تو بی سپرترينم از عشق» آی اب زرشک!


سانچو:بابا ارباب انتقاد پذير!باب انتقاد از خود! خانم نگاه!بيای ببينين چه ارباب توپی دارم.راه براه از خودش انتقادميکنه.بعدشم ارباب شما که اهل انتقادی به نظرم اون جمله های مربوط به سرود رسميتون يه ذره بوی خودبزرگ بينی آغشته با مظلوم نمايی مهوع ميده!


۳-در خبر ها امده بود يه آقای قوی هيکل،تشريف بردن منزل همسايه روبروشون،به زن ۲۴ ساله ۵ ماهه حامله تجاوز به عنف کردن به نحوی که بچه سقط شده...بعد قاضی دادگاه نايب برحق امام زمان اين شازده رو به صرفا ۹۹ ضربه شلاق محکوم کرده و ديگر هيچ! ادم وسوسه ميشه راه بيفته شروع کنه به زنای حامله و غير حامله اعم از همسايه و غير همسايه تجاوز کنه اونم به عنف! قوی هيکل نيستيم که هستيم،۹۹ ضربه شلاقم ديگه اين حرفا رو نداره


سانچو:ارباب!به نظرم قاضيه حق داشت.تصور کن اين خانمه اصلا چه حقی داشته در همسايگی يه مرد قوی هيکل مسلمان حامله شه.خوب اين حيوونيم هی ميديه هی دلش ميخواسته...يا سنت ايزيدور!ارباب چرا منو اينجوری نگاه ميکنی؟ من که زن همسايه...آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآي....


پی نوشت:با مهدی عزيز قرار گذاشته بوديم،برای همراهی شايدم همدردی با اکبر گنجی روزه بگيريم.مهدی چراغ اولو روشن کرده،منم از فردا تا مشخص شدن تکليف اکبر گنجی روزه ميگيرم.در مورد نوشتن اين قضيه اينجا کمی مردد بودم ولی فکر ميکنم شايد يه جوری به گوشش برسه بفهمه که من هرچند کم،بی مقدار،جبون  کنارش هستم. شايد دلش کمی شاد شه!

Wednesday, May 25, 2005

ياد جهان آرا،نگرانی برای گنجی

سلام! پست قبلی صرفا يه اتود بود تحت تاثير رساله تعريفات عبيد و دايرة المعارف شيطان بيرس! نه قصد داشتم که کسی رو ناراحت کنم نه واقعا در مورد وبلاگ نويسی و اجزا مربوطش اينطوری فکر ميکنم،فقط ميخواستم ببينم ميتونم مدخل طنز بنويسم يا نه؟ به نظر خودم بد نشد ولی راستش حجم انتقادات يه چيز ديگه ميگه.


۱-سه خرداد هميشه منو ياد جهان آرا ميندازه.چه حيف شد که شهيد شدو آزاد شدن خرمشهری رو که با چنگ و دندون ۳۴ روز ازش دفاع کرد نديد.دلم ميگيره وقتی بهش فکر ميکنم که چه شوری داشت دوباره تو خيابونای شهرش قدم بزنه و چه حسرتی موقع مرگ که اين روزو نديد.روحش شاد


۲- اکبر گنجی تو زندان اعتصاب غذا کرده.ميگن حالو روزش خوب نيست.ميگن...تصويرش جلوی چشممه تو کوی دانشگاه با لبخند به ماها نگاه ميکرد و ميگفت«هيچ ايدئولوژی در عصر مدرن به اندازه جان يک انسان ارزش نداره».حالا مرد! شير مرد! خدا کنه لازم نشه برات مرثيه بسراييم دريغا شيراهن کوه مردی که تو بودی.بايد يه کاری بکنم،هر کاری اعم از بانتيجه يا بی نتيجه.لااقل اين صدای مدام وجدانم ساکت ميشه.


۳- واقعا بايد تاييد صلاحيت دکتر معين رو به حساب عقب نشينی رهبر و اعوان و انصارش گذاشت يا تلاشيه برای مرهون کردن معين-يادتون هست معين ميگفت من حکم حکومتی رو قبول ندارم؟حالا با حکم حکومتی اومده تو بازی-برای قضاوت نبايد عجله کرد.


پی نوشت: سعيد يه چيزی در باب شرکت در انتخابات يا تحريم نوشته.بخونيد که تقريبا کامل ترين مطلبيه که تا بحال در اين مورد خوندم

Thursday, May 19, 2005

بی عنوان از دل

احساس گم شده؟احساس دزديده شده؟احساس متناقض؟سکوت؟فرياد؟بغض؟ لبخند؟تبريک؟ تسليت؟ نفرت؟ بخشايش؟ صبر؟ ...کدومشه ها؟ ...اخرين کولی سايه فروشی که عاشقانه تقديم شد يا دوربين ديجيتال کوفتی که نحس ترين شی تمام زندگيمه؟


بگذريم...بگذريم!!!...بگذريم؟؟؟...تولدت مبارک.امروز صبح وقتی بی عزاداری بيدار شدم ، بی کابوس ،بی حسرت فهميدم اين پيچ هم به سلامت گذشت.هديه ای برات ندارم جز ارزوی دل خوش،تن سالم ،روزگار به کام.پس دلت خوش تنت سالم  ايامت به کام.تولدت هم مبارک....فقط ...چقدر زود دير ميشود گاهی


هزار ساله خواهم شد...اندوهم در سکوت منحنی ها معلق...خيالت در اوتار زمان محصور...و حسرتی پا بر جا...شايد تا فردا...شايد تا هرگز


پی نوشت ۱: مجتبی سميعی نژاد-وبلاگ نويس زندانی-دست به اعتصاب غذا زده،ميدونم کاری از دستم بر نمياد ولی گفتم بدونيد که اين نامردمان با جان انسان چه ميکنند


پی نوشت ۲: امروز سالگرد تولد دکتر محمد مصدقه.مصدق منو ياد کودکيم ميندازه و يه اتاق بزرگ تاريکه نمور که تمام ديوارش کتاب بودو کتاب بودو کتاب بود.خانه پدر بزرگ،صدای قل قل قليون،بعد از ظهر های رخوت انگيز،تصوير دکتر مصدق که به درو ديوار بود و کتاب و کتاب و کتاب...روحت شاد پدربزرگ،روحت شاد

Tuesday, May 17, 2005

هفت شين رمانتيسيسم برای مردان

سلام! از اونجايی که تن پوش تحتانی بنده به کرات بادبادک شد برای رمانتيک نبودن،اين راهکار ها برای نيل به حداکثر رمانتيسيسم پس از تحقيقات فراوان تاليف شد تا راهنمايی باشد برای مردان


۱-شخم زدن: زندگيتون رو شخم بزنيد.اين کار باعث ميشه هرچی زيره بياد رو و اونايی که رويند برند زير.هی بريد رو هی بياييد زير.هر شب هم لااقل يک بار شخم بزنيد.فقط دقت کنيد برای شخم زدن حتما خودتونو به خيش بنديد استفاده از گاو نر همسايه قويا در احاديث منع شده است


۲-شعر گفتن : اقا احساسات بايد مثل چاه ارتزين از همه جاتون بزنه بيرون.برای شريک عاطفيتون شعر بگيد و احساساتی باشيد ولی معقول.توصيه شده از شعر به جا و به اندازه استفاده کنيد.خواندن اشعاری چون«چو فردا بر امد بلند افتاب/من و گرزو ميدان افراسياب »قويا نهی ميشود


۳-شاخ غول شکستن: اين مساله که شما در يه چيزی از بقيه خلايق سر باشيد و شاخ بشکن از اهم واجباته تا شريک عاطفی عزيزتون موقع گپ زدن با بقيه خاله خانباجيا کم نياره و بتونه بگه« اين عزيز من(يعنی شما) ساز ميزنه چه جور،پول در مياره عجيب ،هيکلش شبيه ارنولده،يا کلا بعضی جاهاش خيلی ضخيمه ...»


۴-شناختن: طرفتون رو خوب بشناسيد، طوری که وقتی بعد از يه مدتی ميبينيدش بتونيد تغييرات حادث شده در ضخامت ابرو،رنگ مو،لاک ناخن و کم کسر شدن موهای زايد احتمالی رو در اسرع وقت تشخيص بديد.


۵-شوريدن: هر از چند گاهی حال طرف مربوطتون رو اخذ کنيد.اين جوری هميشه تو بورس ميمونيدو مهم جلوه ميکنيد.ميگن زن مثل سايه است اگه دنبالش بری ازت دور ميشه و اگه ازش دوری کنی دنبالت مياد.متاسفانه تجربه نشون داده راست ميگن.


۶-شنيدن: خودتون رو برای ساعتها و ساعتها شنيدن اماده کنيد.بايد يادتون باشه مرجحه که صد بار ختنه مجدد بشين ولی يه بار بيانات گوهر بار شريک عاطفی عزيزتون رو قطع نکنين.موقع گوش کردن سر کشيده،چشمها مستقيم به لبهای طرف خيره پلک هم نزنيد .فقط مجازيد هر از چند گاهی بگيد لباتو بخورم-چه ناز حرف ميزنی و...


۷-شاشيدن: جسارتا اگه هيچ کدوم از ۶ دستور بالا رابطتون رو رمانتيک نکرد.شلوار مبارک رو بکشيد پايين.عضو شريفتون رو در صورت صلاحديد بياريد بيرون و با تمام قوا بشاشيد به اين رابطه عاطفی.حداقل دلتون خنک ميشه


باقی بقای همتون

Sunday, May 15, 2005

وبلاگی که ادم نتونه با خيال راحت توش زرزر کنه و همش حواسش به پس و پيشش باشه به درد توالت فرنگی شدن ميخوره و بس!بر قوزک پای خود سانسوری لعنت.


اين نوشته دچار سانسور صبحگاهی شد.


پی نوشت : حالم خوب نيست،بماند. دارم در باب گل گرفتن در اينجا تحقيق و تتبع ميکنم.اونم بماند.اما يه دوستی در مورد پست قبلی بنده رو نهی کردند از توهين به مقدسات و اعتقادات بقيه.مختصر عرض ميکنم نوشته قبلی يه سری به سوراخ مبحث شيرين ارتداد در اسلام زده بود.به نظر شما اگر کسی به ارتداد اعتقاد داشته باشه و بر مبنای اعتقادش ادم بکشه بنده کمترين بايد چون اعتقادات احمقانش محترمه براش هورا بکشم يا سکوت کنم؟ ايينی که درش امثال سهروردی،عين القضات و منصور حلاج به جرم مرتد بودن کشته ميشن و ايينی که خروج از اون مصادفه با مرگ نبايد به سخره گرفته بشه؟

Thursday, May 12, 2005

سانچو محارب ميشود

ارباب! درسته که اگر کسی بخواد به دين اسلام مشرف بشه ختنش ميکنن؟


سر صبحی عجب سوالی ميکنی ولی درسته


ارباب ! اينم درسته که اگه بخوای از اين دين خارج بشی مرتدی و سر از تنت جدا ميکنن؟


سانچو زده به يه جاييتا! اين خزعبلات يعنی چی؟ حالا فرض که درسته


ارباب جالب نيست وروديه اين مسلک قطع عضو شريفه ادمه و خروجيش قطع سر؟


ای ابله محارب خر! خون و جان و مال و غيره ات به ويژه غيره ات به من حلال شده.الان دخلتو ميارم


آی نزن! ارباب نکن ! ارباب غلط کردم....آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی !ارباب پايين تنه فوله!نزن....


و اينچنين سانچو به راه راست هدايت شد!


پی نوشت ۱ :آزاديخواهی به روز شد«حقوق بشر در بن بست دين»


پی نوشت ۲:در پوستين خلق به روز شد.


 

Wednesday, May 11, 2005

من موشکم پس هستم

هر ايرانی يک موشک شهاب سه است.(دريابان پاسدار علی شمخانی وزيردفاع)


اخه چقدر تبعيض چقدر نامردمی.بابا سردار يعنی من با ۱۹۰ سانت قد و ۱۰۰ کيلو وزن همونقدر موشک شهاب سه محسوب ميشم که يه برادر زپرتی با نيم متر قد وچهل کيلو وزن؟


از اين گذشته سردار من به قربان اون سبيلای جذابت يه نموره فکر کن وقتی ميگی هر ايرانی ،نسوان شوخ چشم طناز رو هم شامل حال شهاب سه شدن ميکنی! گلاب به روت منظورت اين نيست که ميخوای به ته ناموس مملکت پرکلرات امونيوم ببندی و به سرش تی ان تی ،بعد پرتش کنی وسط يه مشت کافر حربيه ختنه نشده؟




پی نوشت۱: الن عزيز!دوست دير يافته ام.تولدت مبارک .دلت خوش و دمت گرم      شادمانه بودنت را خواهانم


پی نوشت ۲ : آزاديخواهی به روز شد


Monday, May 9, 2005

از همه جا و هيچ جا

سلام.الپر، علی تمدن و بعضی وبلاگهای ديگه تلاشی رو شروع کردند برای ازادی مجتبی سميعی نژاد که تا چند وقت پيش مثل ما پشت يه کامپيوتر قراضه مينشست و دلتنگی هاش رو ترانه ميکرد و به دنيا ما هديه ميداد اما حالا زندانی تفکرات جامد يک مشت متحجره که نميخوان باور کنن غير خودشون بقيه هم حق فکر دارن.يه درخواست ازادی هست که اگر امضاش کنيد شايد فرجی بشه.


۱-امير رضا آهويی از اون دست دوستانيه که بودنش رو مديون وبلاگم هستم.امروز بقدری از خوندن اخرين شعرش تحت تاثير قرار گرفتم که حتی نتونستم صبر کنم ازش اجازه بگيرم و بعد شعرشو براتون بنويسم.


افسوس نخور


افسوس نخور


حضور تو مرا منفجر كرد


تو آمدي


تو گذشتي


و تالاپ تالاپ قلب من ضربان گرفت


تو گذشتي


و شرق شرق اتاق من روشن شد


من شعر گفتم


و پيرمرد خنديد


يادت مي آيد،چهار راه قنات را يادت مي آيد؟


پيرمرد خنديد


و سينه ي من مزرعه اي شد با گل هاي آتش فشان


 


تو آمدي


تو گذشتي


و من يادم آمد دوست ات دارم.


پی نوشت :مجيد جان! به جرات ميتونم بگم تو تمام برهه های بد زندگيم کنارم بودی ساکت،صبور و همراه! تولدت مبارک.چشم انتظار شادمانه هايتم

Sunday, May 8, 2005

شايد بزرگترين نقطه ضعف من هميشه اين بوده که با ديدن دلتنگی ادمايی که دوستشون دارم له ميشم.حالا فرض کنيد دلتنگی رو من به وجود اورده باشم با خام دستی و حماقت! اونوقت خيلی ديدنی ميشم خيلی! 

چه غمگين سرايی شده اينجا ! اينطوری دوستش ندارم ولی خودمم گيج و گمم.به قول شاعر گم وگيج و سرد و بی گذشته ام! اين نيز بگذرد بگذرد بگذرد! دارم يه وبلاگی رو راه ميندازم به اسم آزاديخواهی برای تبادل نظر در مورد چيزايی که به نظر خودم جالب ميان و ميدونم عامه خوانندگان اينجا حوصله خوندنش رو ندارن.مقوله هايی مثل تاريخ،دين،عرفان و شرايط روزکشور و دنيا.همين طور تو ذهنمه در پوستين خلق رو از نوشتن در مورد بلاگرها به نوشته هايی کوتاه در مورد وبلاگها تغيير بدم.سريعتر اپش کنم و هر دفه روی يه پست از وبلاگهايی که ميخونم متمرکز شم.ببينم چی پيش مياد.تا بعد دل همتون خوش! دم همتون گرم!

Friday, May 6, 2005

شهر در امن و امان است

سلام! اومدم بگم شهر در امن امان است.ديشب حال بدی داشتم تا يهو سانچو رسيد و با يه خبر عالی از اين رو به اون روم کرد-حالا از کدوم رو به کدوم رو بماند بگم مشکل ناموسی پيش مياد.سانچو بگو چی گفتی


گفتم ارباب! دانشمندا به راز تخم گذاری دايناسور ها پی بردند


نمی دونين با اين خبر چه باری از دوش من برداشته شد،اخه من همش نگران انقراض نسلم بودم.حالا که رازگشايی شدم خيالم راحت شد.فقط خدا کنه نخوان ازم پرده برداريم بکنن.ياران جانی ميگن يه ذره درد داره!!!!


پی نوشت۱:عجايب ۷ گانه ۸ گانه شد.دايناسوری که هر روز بايد با بيل بزن به يه جاش-حالا کجاش بسته به تفسير خودتون-تا ساعت ۸ از خواب بيدار شه تشريف ببره سر کارامروز جمعه رو مثل بچه ادم  ساعت ۶ از خواب بيدار شده و تا هم اکنون بيداره


پی نوشت۲:جل الخالق! من ديگه مست نيستم ولی کيبردم چرا

Thursday, May 5, 2005

مزخرفات يک احمق

سلام! تاوان بايد دادن.يادته چقدر با اين اهنگ مولای عشق گريه ميکردم؟ دلم تيره شده ديگه دريغ از همون چهار تا اشک.يهدايناسوری برای اون پست اولی کامنت گذاشته متن قشنگی بود دايناسور جان بده زيبايی شناسيت رو ارتو دنسی کنن! خيلی مستم حتی نمی تونم کی برد لعنتی رو پيدا کنم.خدايا ببين تمومش کن حالا من مردش نيستم تو که خشتک قوم لوط رو  سرشون کشيدی تو که دهن عاد و ثمود رو سرويس کردی تو که خوار مادر ابرهه رو يکی کردی ترتيب ما رو هم بده بره.يادش بخير يه شبی از همين حرفا زدم و تو اومدی يادته چه وهمی چه ترسی مثل سگ ترسیده بودم.يادته چقدر توبه کردم؟ خدا جان به تو هم مثل خيل بنده هات دروغ گفتم.ببين قدر محسنو بدون.کميابن تو اين دوره زمونه ادمايی که مثل اب مثل ايينه باشن.قدرشو بدون.همين!

واضح و مبرهن است که برای نخواندن

اگر چه من به چشم لعنتی تو کمم قديميم گمم/ اتش فشان عشقمو دريای پر تلاطمم؟ ارواح خيک شوهر عمم! برو نمون نبين ! هزار لعنت خدا به من.هزار ارزوی مرده تقديم تو.منصف باشم و رک تو بهانه ای. ....


شايد اين خراب شده جای مناسبی برای زنجموره کردن نباشه مثل اين ميمونه که ادم رختای بی ناموسيش رو در ملا عام بشوره.هوی امير رضا تو که تو اين پروژه ها صاحب نظری يه چيزی بگو! مشکل اين نيست. اين بهانه ای شده که من بتونم بهش توسل کنم و عقده گشايی! سرم داره گيج ميره به نظرتون ممکنه بميرم؟سقط بشم؟سردم شده سردمه الکل همه رو گرم ميکنه منو سرد.شکر خدا هيچيم به ادميزاد نرفته.شکر خدا کمم قديميم گمم تلفن جان انقدر زنگ بزن که جونت در بره


کدوم قبرستونی پر ميکشی چکاوکم؟ به نظرم درستش اينه

باز هم برای نخواندن

بوی پيراهن يوسف هميشه اشکم رو در اورد.يادش سبز اون روزايی که در حسرت بوی پيراهن يوسفی گريه ميکردم.يادش سبز اون روز با دايی دو تايی چه اشکی ريختيم و چه تلاش مذبوحانه ای کرديم که اين اشک رو از همديگه پنهون کنيم.من خوبم فقط چيزهای بسياری گم شده.نپرس چی و کجا فقط گم شده .حالا من موندم و کوله بار لعنتی خاطره های کوفتی که با همه وجود ميخوام ازشون فرار کنم.خاطره هايی که روز در هوشياری ازشون فرار ميکنم و شب و در رويا گريبانمو ميگيرن.به قول ايدين دارم خير سرم رويا ميکنم مزاحم نشين.دارم مست ميشن الکل ۹۶ سک هم عالمی داره ها! داريوش جان خناق ميگرفتی اين اهنگو نمی خوندی؟ کجای اين جنگل شب پنهون ميشی خورشيدکم/پشت کدوم سد سکوت پر ميکشی چکاوکم/چرا به من شک ميکنی؟ چرا با من نبودی؟ لبريزم / لبريزم.


 

پستی برای نخواندن

اگر چه من به چشم تو کمم قديميم گمم! گريه نميکنم نرو اه نميکشم بشين حرف نميزنم بمون بغض نميکنم بببين! تنهايی نعمتيه که وقت مستی به بغضت امون ظهور ميده.ميترکی ضجه ميزنی و خودت حتی نميدونی برای چی. چرا ؟ فقط ميدونی


نماز شام غريبان چو گريه اغازم/ به مويه های غريبانه قصه پردازم/به ياد يار و ديار چنان بگريم زار /که از جهان ره و رسم سفر براندازم.


هميشه اخرش همينه.مرد درد اون بيرون نيست.دنبالش دورو برت نگرد.درد همين جاست درون تو.چرا ؟ دونستنش رفتن نصف راه بود.کدوم بی پدر مادر پفيوز معروفی بوده که ميگفته فهم صورت مساله ۹۹ درصد حل مساله است؟


 

Wednesday, May 4, 2005

گزارش به سانچو

ای نامه که ميروی به سويش / از جانب ما ببوس رويش


سلام سانچو جانم! دلم برايت تنگ شده و الان مثل خر مرحومت پشيمونم که چرا بهت اجازه دادم برای چهارصدمين سالگرد ارباب قبليت دون کيشوت به اسپانيا بری.اينجا همه چيزمثل هميشست.امروز رفتم قبض تلفنم رو بدم حدود ۴۵ دقيقه تو صف معطل شدم.اين مرز پر گوهر ما احتمالا تنها گوشه ای از خاک خداست که بايد درش برای دادن هم صف ايستاد!


سانچو جان بچه های ديار وبلاگستان هم خوبند.فقط مشکل يکيشون اتيش به همه جام زده.يه بابکی هست حوالی زعفرانيه و حومه، اين جيگر بابا دچار يه مشکل پيچيده شده.تصور کن يه دختری بهش نخ داده که بيا با من دوست شو.هی سانچو اين بابکم از بس مناعت طبع داره  گفته چون پاپام بهم ماشين نميده نميرم با دختره ،ستون های عشق اسمونی رو بر افرازم.حالا بابکم افسرده شده هی ميره به بلاگ هر دختری ميرسه توش کامنت ميذاره بيا در مورد اين مشکل من اظهار نظر کن!از بس هم دموکرات بابکم به همشون ميگه نظرت برام خيلی مهمه.اخ بابکم بابکم بابکم.ميمردم اين حالو روزتو نميديدم.از غم بابک يه جاييم خونه يه جاييم اشک!


عمو قاليبافت هم ضايع شدحسابی سانچو.بچه ها تو دانشگاه تهران ازش در مورد نامه ۲۲ امضايی سپاه به خاتمی پرسيدن که امضای اين خوش تیپ هم پاشه و توش به خاتمی گفتن کاسه صبرشون لبريز شده و ....ديگه وقتشه عمو قاليباف بفهمه کسی که ماتحتش گهيه به هوای نشون دادن پاچه های سفيدش نبايد بی هوا تنبونشو در بياره.اگه بفهمه.زياده به اين عرضی نيست.باقی بقات

Tuesday, May 3, 2005

اين پست مخاطب خاص دارد

بازی کردن،زمين خوردن ،بلند شدن، از درد زانوی زخمی گريه کردن، خاک لباس رو تکوندن،پا شدن و دوباره و دوباره بازی کردن جزء لاينفک بچگی همه ما بوده يادت که نرفته رفيق؟ زمين ميخورديم،دعوا ميکرديم،اشتی ميکرديم....


رفيق باختن مال مرده تو که يادت نرفته؟رفيق مست شو! بشکن! بدر! خودتو تو زن و شراب و غم غرق کن ولی لا اقل به خاطر همون فرشته ای که ازش حرف زدی نباز! جان برادر به خودت شک نکن! از من پاکباخته بشنو تا شقايق هست زندگی بايد کرد.برات منبر نرفتم.منم افتادم،باختم،اعتمادم رو به خودم از دست دادم.غرق مشروب شدم،کار رو ول کردم و... نميگم اين کار هارو نکن.فقط التماست ميکنم به خودت، تواناييهات و شرف انسان بودنت شک نکن! 


خنک ان قمار بازی که بباخت هر چه بودش / و نماند هيچش الا هوس قمار ديگر


پی نوشت : برارکم خوب مينويسه.از اين نوشته اخرش خيلی خوشم اومد.


 

Sunday, May 1, 2005

برای محمد فائق،که دوستی با نام او برايم معنا ميشود

سلام اين يار دبستانی من فريدون فروغی نفسمو بند مياره.منو مستقيم پرتاب ميکنه به کوی دانشگاه تهران، به سالهای ۷۶ تا ۷۸ ،به ياد رعشه های تن نيمه جان عزت ابراهيم نژاد وقتی داشت جون ميداد،  اون همه اميد خام دستانه برای عوض کردن دنيا، خاطره تجمع دفتر تحکيم برای ازادی کديور و يک امير سر شکسته که برادران دينی انصار زدن پيشونيش رو خيش خراشما کردن و من چه پزی با اون جای زخم تو دانشگاه ميدادم، تحقيری که با عمق وجود حس ميکرديم و توان تغييرش رو نداشتيم، تمام دوستی هايی که تو دود گاز اشک آور يه جوری غسل تعميد پيدا کرد و باليد و بزرگ شد، به برادر هم نفسم فائق،به ترس شوم شب ۱۸ تير که مثل يه بچه هراسون فقط دلم ميخواست يه بار ديگه اتاقم رو ببينم و به خاطره مصطفی تاج زاده و دکتر مصطفی معين که تنها دولتمردانی بودند که جرات کردند اون شب لعنتی رو تا به صبح با ما تو مسجد کوی بمونن-دکتر معين رو يادم نميره يه کت طوسی داشت همونو گذاشته بود زير سرش و تو مسجد کوی خوابيده بود. به اون همه کينه ای که تو دلم موند انبار شد، به ذلتی که بعد از حکم دادگاه کوی دانشگاه تحمل کرديم و فهميديم از نظر قاضی القضات نايب برحق امام زمان همه دعواها سر ريش تراشی بود که گروهبان عروجعلی ببرزاده دزديده بود.به روزهای يار دبستانی من، قسم به اسم ازادی،ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من اهنم.به ياد بچه های که مرد شدن،بزرگ شدن، عاشق شدن،دل بريدن،توبيخ شدن،تحقير شدن و اخرش ياد گرفتن دنيا عجيب هفت رنگه!


پی نوشت: اصلا قصد نداشتم اينا رو بنويسم صفحه پرشين رو که باز کردم قصدم اين بود يه سری هزليات بنويسم حال و هوای بلاگ بعد چند پست جدی عوض شه ولی يار دبستانی من پيدا شد و اتش به همه عالم زد.