بعضی از ما جستهایم، آزمون و خطا کرده و دریافتیم اخلاق جمعی باری از دوش ما در برخی حوزههای زندگی برنمیدارد که هیچ، گرفتارمان هم خواهد کرد. میان ما بودهاند آدمهایی که چنان دوخته شدهاند به صلیب اخلاق جمعی که شور زندگی را و کرامت خود بودن را، به تمامی از دست دادند. برخی از ما این تلخی را دیدهایم و از آن دل بریدهایم اما چالش از آنجا شروع میشود که مجبور خواهیم بود به سوالی جدی جواب دهیم: اگر این قوانین اخلاقی جمعی ناشی از عرف و سنت، گرهگشای زیست اخلاقی ما نیست پس چاره در چیست؟ آدمهایی را میشناسم که از چالهء اخلاق جمعی بیرون آمدهاند و در چاه بیاخلاقی فروغلتیدهاند.
پس آدمی را در این زمانه که مه تردید و تگرگ شک، حال و روز آسمان جان اکثر ماست، راهحلی نخواهد بود جز جستن، یافتن و ساختن چیزی که شاید بشود آن را اخلاق شخصی دانست. مجموعه قوانینی که از دل من بر میآید و لاجرم بر دلم نیز خواهد نشست. در این حالت ما از مسلخ خطرناک قالبهای یکسان اخلاق جمعی که فردیت آدمی را از او سلب میکنند رهایی یافتهایم و گرفتار درد بیاصول و قاعده بودن هم نشدهایم و چه بهتر از این؟
اما در این میان ساختن اخلاق شخصی به پیشنیاز مهمی وابسته است: اگر من میخواهم قوانین خودم را داشته باشم باید بدانم این من کیست؟ خیر و شرش را کجا میتوان جست؟ رستگاری و تباهیش از چه مسیری میگذرد؟ در یک کلام مقدمهء فراتر از متن برساختن اخلاق شخصی، نیازمند شناخت خویشتن است و این شناخت قطعا نه فقط نور درون که تاریکی قعر روح ما را هم باید دربربگیرد. ما نه فقط با فرشتگان جان که با شیاطین روح خود نیز باید به گفتگو برخیزیم تا بدانیم مرز بودنمان کجاست و چگونه است. در غیر این حال به گمانم بیشتر برگهایی در آغوش باید و آدمیانی اسیر جبر نیروهای سرکش درونی خواهیم بود تا انسانی که وارث زمین است و برتر از ملائک