جان آدمی گاهی رو به کاهش است: کاسته میشوی به آنچه که دیگران از تو میخواهند و میپندارند. جانت آغشته میشود به ملال. تو بگو مغازه داری که برکت کسب و کار را فدای زیبایی ویترین دکانش میکند. ویترین خوشایند، مهم است چون باعث رونق مغازه خواهد بود، من اما انگار از تمام کاسبی به ویترین فروکاهیده شدم، اصل را فراموش کرده ، ابزار خود بدل به هدف شده است برایم.
سال 92، سال رنج بردن بود و در سن و سال بیشتر از آنم که به توهم رنجور شدن توسط دیگری دامن زنم. ما گرگ خویشیم، دشمن جان خویش، فرسایشگر دژخیمصفت بودن خود... عیسای ناصری وقتی گفت دشمن خود را دوست بدار شاید در پرده اشارهای داشت به اینکه خود را دوست بدار، خویشتنی که مهمترین دشمن توست و من خویش را دوست ندارم
وقتی خودت را دوست نداری، کاسته شدن جان اجتنابناپذیر است، قربانی شدن برکت مغازه به تحسین جعلی تماشاچیان ویترین هم ایضا. وقتی خودت را دوست نداری جهان میگردد بیرحمانه تو را در موقعیتهایی قرار میدهد که زخمی شوی، که رنج بکشی که شاید به برکت سوختبار رنج، به برکت آن تهیای سرد که نرسیدن و نشدن مهیا میکند دریابی در راه غلطی، که گمشده ای.
تو بگو هرکدام از ما آدمیان یک متنیم. کتیبهای به خطی باستانی که برای خوانده شدن محتاج ترجمه وتفسیر خواننده است. بسیاری وقتها بد خوانده میشویم و این خوانش ناآشنا با خویشتن خویش را برابر اصل پنداشته، زندگی میکنیم. بعد اندک اندک رنجور و هراسان درمییابیم ویترین پر تماشاچی و دخل مغازه اما بیبرکت است
ما گمشدگان در ترجمهایم. باشد برای من که در سال 93 از نو به ترجمهء خویش برخیزم ، که سنگ بردارم، این ویترین جعلی بشکنم و برکت فزایم چنان که در آخرین روزهای اسفند 93 برایتان بگویم: راه رفتهام سخت بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت