۱-بعد از مدتها احساس انرژی ميکنم و احساس توانستن و احساس زنده بودن و چند جور احساس طاق و جفت ديگه...
۲-دارم با خودم فکر ميکنم که اگه اين همه اينجا درگيرم چرا از شرکت نميرم يا محل کارم رو عوض نميکنم؟با سانچو که عقل هامون رو روی هم گذاشتيم ديدم اول اينکه کلی پروژه نيمه تمام دارم که رو چند تاشون نزديک به يه ساله دارم کار ميکنم و اگه حالا رهاشون کنم همه زحمتم سوخت ميشه.دوم مدير مستقيمی دارم اينجا که بهش احساس ارادت ميکنم و ميدونم اگه الان برم همه بار کار ميفته رو دوش اون.سوم اينکه در همين لحظه اکنون واقعا نياز دارم به جايی تعلق داشته باشم حالا حتی اين شرکت آشفته.پس تصميم گرفتم تا اطلاع ثانوی همين جا بمونم و به غر زدن ادامه بدم
۳-سالروز شهادت دکتر چمرانه.خدا ميدونه چقدر دلم ميخواست زمانش بودم واز نزديک ميتونستم بشناسمش.به نظرم اين مرد از معدود آدمايی که لياقت دارن بهشون گفته شه انسان!اين جنوب رفتن و زيارت دهلاويه همين طور به دل من مونده که مونده!
پی نوشت سانچويی:من قويا هرگونه شايعه مبنی براين که چيزی از خودم رو باچيزی از ارباب روی هم گذاشته باشيم تکذيب ميکنم چه برسه به عقل که کلا همه ارباب های من از دون کيشوت مرحوم تا اين امير مغموم از داشتنش خلاصن!ارباب جون شما ميخوای غر بزنی بزن،ديگه چرا منو تو وبلاگستان سکه يه پول ميکنی؟