Thursday, July 31, 2008

پنج نفری که دلم میخواست جایشان باشم

با خودتان فکر کردید که توی این دنیای غریب دلتان میخواست جای چه کسانی باشید؟مثلن جای یک نویسنده یا خواننده یا هنرپیشه مشهور؟داشتم با خودم به جواب همین سوال فکر میکردم و رسیدم به پنج تا اسم:


١-وودی آلن :نویسنده،کارگردان و بازیگر نیویورکی...بخاطر کار های طنزش در جهان معروف است و اسکار بهترین کارگردانی را هم بخاطر فیلم آنی هال برده...یکجور هایی خلاقیتش همیشه من را مرعوب کرده و روشی که برای ارایه خلاقیتش به جهان دارد:طنز


٢-بیلی وایلدر :نمایشنامه نویس و کارگردان آمریکایی...یکسری از شاهکار های سینمای کمدی دنیا ساخته اویند:آپارتمان،بعضی ها داغش را دوست دارند،خارش هفت ساله و...یکجور خلاقیت مستبدانه ای دارد این آدم که بد فرم به دل من مینشیند


٣-ژوزف کمپبل :اسطوره شناس کبیر...او به همراه میرچا الیاده در واقع زنده کننده نگاه نو به مقوله اسطوره شناسیند.بسیار خوش قلم بود و مسلط به حوزه اسطوره ها و نماد ها.این که میتوانسته بنشیند برای خودش یک گوشه ای و در مورد اسطوره ها کار تحقیقی بکند و با دستاورد هایش روی میلیون ها انسان تاثیر بگذارد به شدت حسرت بر انگیز است برایم


۴-رابرت جانسون :روانشناس یونگین و نویسنده...در مورد او شاید بیش از همه چیز ماجراجوییش در حوزه روانشناسی برایم جذاب است.تلاش مکررش برای تلفیق حوزه اسطوره و دانش روانشناختی و رسیدن به دریافتی نوین از زندگی انسانی.


۵-اومبرتو اکو :نماد شناس و نویسنده ایتالیایی...آدمی که در دو تا ویلایش دو تا کتابخانه دارد یکی با سی هزار جلد کتاب و دیگری با بیست هزار جلد کتاب حسرت بر انگیز نیست؟کسی که روی نماد ها و نشانه ها کار میکند و به قول خودش آخر هفته هایش رمان مینویسد و یکی از نماد های برجسته روشنفکری امروز جهان است


به قول خانم آهو نمیشوی ...آدم است دیگر گاهی وقتها یک چیز هایی دلش میخواهد

مبارک مبارک عروسیتون مبارک

رفتیم عروسی...عروس داماد رو ببوس یالا یالا یالا یالا و دیگه چشم سفیدی نکنین بقیه نداره...دلمان ضعف رفت از تماشای شادی دوست جان هایمان که چشم هایشان میدرخشید از شعف...همیشه دلتان شاد و همیشه لبتان پرخنده زوج عاشق!


پی نوشت مطربانه:یه خواننده داشتن ماه.عرض شونه حدود دومتر،مجهز به یک فقره زنجیر به ضخامت پنجاه سانت جایی در حوالی گردن و خیلی باحال.هی ریتم که تند میشد من به صورت پاولفی منتظر بودم طرف بیاد وسط قاسم آبادی بخونه ما هم مازندرونی برقصیم ولی فکر کنم همون ضخامتی که عارض شدم مانع کار شد


پی نوشت همچین از سر دلتنگی:یک فقره گریه کثیف از همین سطل اشغال نشین ها آن کار دیگر بکند روی هر هفت چاکرای من اگر من دیگه بی تو بروم عروسی یا مکان مشابه...رسمن خوشی بی تو از گلوی من پایین نمیرود

Tuesday, July 29, 2008

چرا موافق رییس جمهور شدن خاتمی نیستم؟

مجمع روحانیون مبارز و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و به تبع آنها جبهه مشارکت حمایت خود را از کاندیداتوری سید محمد خاتمی برای انتخابات آتی ریاست جمهوری اعلام کرده اند اما من به چند دلیل خیلی مهم موافق این کار نیستم:نخست اینکه مهمترین مشکلی که امروز ایران با آن مواجه است بحران در روابط بین المللی است.بحرانی که حل نمیشود مگر با انجام یک معامله بزرگ با آمریکا.به نظر من بدیهی است ساخت حاکمیت به هیچ وجه به خاتمی یا هر اصلاح طلب دیگری اجازه نمیدهد قفل بسته رابطه با آمریکا را بگشایند و فاتح ملی لقب گیرند.بنابر این دور از انتظار نیست که با ریاست جمهوری خاتمی باز هم شاهد فریاد وا اسلاما در هر کوی و برزن باشیم و حتی به قیمت تاراج منافع ملی به  تضاد بین ایران و آمریکا از طرف برخی گروه های داخلی دامن زده شود.حل این مشکل فقط از دست یک رییس جمهور محافظه کار بر می آید و بس در کنار این مساله هر فردی رییس جمهور بعدی ایران باشد مجبور است جراحی دردناک اقتصادی را به انجام رساند که طرح تحول اقتصادی محمود احمدی نژاد مدلی کاریکاتوری از آن است.این جراحی بدون حمایت سایر ارکان نظام انجام پذیر نیست و شخصن بعید میدانم یک رییس جمهور اصلاح طلب اصلن مجال چنین کاری را بیابد یا بتواند پذیرای عواقب چنین حرکتی باشد.در واقع هیچ کدام از دو مشکل بزرگ امروز ایران-بحران در سیاست خارجی و نابسامانی اقتصادی-توسط خاتمی امکان حل و فصل پیدا نمیکنند و در بهترین حالت مشکلات به یک دوره رکود و سکون میروند تا دوباره از کجا سر باز نمایند.به باور من بهترین انتخاب برای طبقه متوسط در انتخابات پیش رو حمایت از یک محافظه کار میانه رو و عمل گراست که از یکسو حمایت حاکمیت برای انجام معامله بزرگ با آمریکا را داشته باشد و از سوی دیگر مثل مهرورز خان با فناتیسم،علم گریزی و عوام گرایی آیینه دقی هر روزه و مظهر بی کفایتی در اداره کشور محسوب نشود.شاید بشود روی شخصیت هایی مثل دکتر ولایتی یا حسن روحانی و حتی محمد باقر قالیباف برای انجام این امر حساب باز کرد.امیدوارم این بار اشتباه نکنیم باز و با خانه نشستن میدان را به دست حضرت مهرورز ندهیم و ۴ سال مجدد حسرت نخوریم


پی نوشت ١: این تحلیل بر این مبنا انجام شده که شرایط ساخت سیاسی داخلی و شرایط خارجی تا بهنگام انتخابات ریاست جمهوری به همین شکل امروز باقی بمانند.بدیهی است که برخی تغییرات شاید منجر به شرایطی شود که حتی شاید حضور خاتمی در عرصه را به یک امر واجب تبدیل سازد


پی نوشت ٢:عرفان جان!در مورد پرونده هسته ای من چندان خوشبین نیستم.به نظرم این بازی امریکا و حضور ویلیام برنز در مذاکرات بیشتر از چرخش صلح طلبانه به اتمام حجت جنگ افروزانه شبیه است.به نظرم حاکمیت دارد تلاش میکند تا سر حد امکان بیشتر امتیاز بگیرد و کمتر عقب برود حالا این وسط یک اشتباه محاسبه میتواند دخل همه ما را بیاورد.برای تحلیل دقیق باید تا پایان مهلت دو هفته ای سولانا به ایران صبوری کرد

شادی تو

شادی صدایت پرستویی مهاجر است


که عاشقی را میاورد به خانه دلم 


شاید  هم قاصدکی خوش خبر که مدام به زمزمه


 سرود ستایش زندگی را زمزمه میکند برای قلبم


شادی تو طراوت،شادی تو نور مهر حرارت،شادی تو زندگیست

Monday, July 28, 2008

خیال پردازی

این جزایر کاراییبی هستن همه توش تی شرت گل منگلی و شلوارک میپوشن بعد یا دارن میرقصن یا دارن می میزنن...دلم ازونجاها میخواد

دلتنگی جنگلی بی ریشه

این رو نگم احتمال داره خناق بگیرم:آلبوم آخر سیاوش قمیشی رو گوش کردین؟خوب برین گوش کنید.یک آهنگ معرکه و دو سه تا آهنگ خیلی خوب داره:«که سفر تقدیر ماست برای همیشه»...مهم نیست مهاجر باشی تا بشی« جنگل بدون ریشه» بعضی وقتها میشه مثل من موند توی همین ۴ دیواری و روزی n بار فکر کرد که بی ملتی و تنها... که بین کسانی که همزبان تو اند همدلی به سختی یافت میشود این روزها...بروید گوش کنید والا مقامان

از بیهودگی ایام

مسخره شاید باشد:اینجا بنشینی روی یک صندلی اداری بزرگ و در حالی که نگرانی برای مادر و غصه امور خانه و اضطراب چه میشود میچرخند توی مخت و دلت هم مانده پیش اشک جمع شده توی چشم های دردانه ات،زنگ بزنی به فلان مشتری که آقا این سه میلیون پیش پرداخت فلان پروژه چه شد؟


زندگی باید به همین مسخرگی باشد این روزها

Sunday, July 27, 2008

حالیه

میخواهم تا میشود مسوولیت بردارم از گردن خودم.میخواهم این ماسک آدم مسوول را بردارم از روی صورتم میخواهم مسوولیت زدایی کنم تا آنجا که میشود.من خسته ام. این من همان منی نیست که تا چند وقت پیش میزان توفیقش را با باری که روی دوشش بود میسنجید،این من جدید در واقع شاید همان من اصلی باشد که جایی میان غبار قصه گم شد و سال ها منتظر بود گریان، تا بروم بیابمش و بگذارم زندگی کند.این من متنفر است از مسوولیت و انقدر بزرگ شده که بفهمد بعضی از مسوولیت ها اجتناب ناپذیرند.یعنی میفهمد که مجموعه ای از روابط در اطرافش دارد که برای حفظشان باید هزینه بدهد و هزینه های آن بخش روابط که برایش واجبند را هم با طیب خاطر میدهد.این من میفهمد که لازم است سقفی بالای سرش باشد و کمی پول توی جیبش برای خوراک روح و غذای جسم.این من دارد از زیر بار معیار هایی که سال های سال خودش را سنجیده با آنها-مدرک تحصیلی و پول و درآمد ماهیانه و میزان روشنفکری و خوش قلمی و غیره و غیره- می اید بیرون.حالا وقتش است که با معیار های خودش زندگی کند و هزینه هم بدهد.این من الان آماده است برای هزینه دادن!


در همین راستا تصمیمی دارم دست از انتشار گردون بردارم.لذت گردون نویسی بالا بود برایم.میشد چهره دلپذیری از خودم نشان بدهم.میشد دیگران را تحت تاثیر قرار دهم با دانسته هایم و دیده ها و شنیده هایم اما الان دلم نمیخواهد حتی بار مسوولیت کوچکی مثل جمع و جور کردن گردون را داشته باشم.گفتم که هر بار مسوولیتی را که بشود حذف کرد حذف میکنم.من به یک دوره فراغت خاطر،یک زمان امن برای خودم محتاجم تا ببینم اصلن این مابقی عمر را چطور میخواهم زندگی کنم.نمیخواهم برسم به شونصد سالگی و ببینم ای داد بر من یک لحظه رضایت پشت این عمر نبوده که نبوده...فلذا با هیات تحریریه گردون صحبت میکنم.اگر کسی از دوستان مسولیت پذیرفت برای ادامه انتشار که شکر و اگر نه کرکره گردون تا اطلاع ثانوی پایین است.بابت این ماجرای از همه دوستانی که گردون شده بود برایشان یک سرگرمی جدی عذر میخواهم از صمیم قلب عذر میخواهم ولی من خسته ام،نه از گردون و از گردون نویسی که از باید و هر چیزی که رنگ باید داشته باشد توی زندگیم.لحظه هایی هستند که باید سریع و قاطع تصمیم بگیری و مسیر زندگیت را عوض کنی وقتش است مسیر زندگیم را عوض کنم!

کودکانه

وسط این هاگیر واگیر، آنونس فیلم شوالیه تاریکی رو دانلود میکنم و مثل بچه ذوق مال میشم موقع تماشاش...دنیا و مافیها سیری چند؟

Saturday, July 26, 2008

شرح حال

١-دوشنبه شب حوالی ساعت ده: میفهمم که باید بروم.دیگر دست دست کردن جایز نبود.زنگ زدم که آژانس ساعت دو صبح بیاید دنبالم.توی این حد فاصل همان صدای مزخرف درونی مدام تکرار میکرد«بیخود داری میری،هیچ کاری از دستت بر نمیاد»


٢-سه شنبه:رسیدم.گردن کلفتی کردن برای تو را دوست ندارم.اصلن دلم طاقتش را ندارد اما گردن کلفتی کردم.راه دیگه ای هم گذاشته بودی برایم؟سخت گذشت اما انگار میشود به حل بحران که نه لااقل تعویقش امیدوار بود.شب مخلوطی است از امید و هراس از خوشی آمدنت و غصه خبری که دادی...


٣-چهار شنبه:میپیچد باز همه چیز بهم...میپیچم به خودم،گم میشوم بین ترس لامصبی که مثل گرداب مرا میکشد پایین با خودش.آماده ام هر کاری بکنم:خواهش کنم تمنا کنم التماس کنم فریاد بزنم...هر کاری مطلقن هر کاری.سه چار ساعت لعنتی که زمان انگار متوقف مانده و آن آفتاب نفسگیر مردادی زوم کرده روی مغز من.هزار قطار مردد رژه میروند در ذهنم:میشود،نمیشود،میشود،نمیشود...چنان به روزم میاوری که خون جلوی چشمم را میگیرد برای یک لحظه،دستم را گاز میگیرم محکم که خبطی نکنم، جایش درد میکند هنوز.دلم وسط همان خشم برایت پاره پاره میشود هزار بار و هزار بار بیشتر...عاقبت آن همه تنش، خیر است انگار


۴-پنج شنبه:صبح بیدار میشوم که بروم و خوش خبر برگردم.میبینمت در آشپزخانه تکیه کرده ای به دستهات و حالت خوب نیست.میروم و دست پر میایم اما تو خانه نیستی.بردنت بیمارستان.میفهمم که تو وقتی به قول خودت«عزیز مهمان»داری بیمارستان رفتنت یعنی چه.میایم پیدایتان میکنم و هر چه میکنیم راضی به بستری شدن نمیشوی که نمیشوی.ظهر می آیید همه دلم پیش توست که اولین بار بوی عطرت میپیچد در حریم خانه پدری.به خیر میگذرد مهمانی و بعد کارمان میکشد به بیمارستان،به سی سی یو


۵-جمعه:دردانه خاتونم راست میگوید«خانه بی تو خانه نیست».ظهر می آوریمت خانه و حس میکنم چه آدم مفیدیم من.قربان صدقه خودم میروم کمی و دوباره راه میافتم تهران برای شروع دوباره!


پی نوشت١:برای اینکه بگویم سخت ترین روزهای عمرم بودند این چند روز مطمئن نیستم ولی حتمن سخت ترین روزهای این چند ساله اخیر بودند این چهار روز...سخت بود،خیلی سخت!


پی نوشت٢:باز بدهکار میشوم به تو.به تو امیر کوچک درونم که همیشه متنفری از زیر بار مسوولیت رفتن و مدام مجبورت کرده ام همه زندگی که مسوول باشی...به جان خودم این دفعه چاره دیگری نداشتم،داشتم؟

Friday, July 25, 2008

در راستای ما زنده ایم و اینها

خدمت سروران گرامی:سه چهار روز عجیب غریب را گذراندم که بهترین لغت برای توصیفشان همان عجیب غریب است.خوبم و شرمنده که نگران شدید هر چند واقعن دسترسی به کامپیوتر و اینترنت نداشتم...می آیم مفصل توضیحات عرض میکنم.مخلص همه برو بچ

Monday, July 21, 2008

برای اینکه یادمان نرود استقلال از هر بازیکنی بزرگتر است

حاجی فتح الله این مجتبا جباری رو ولش کن بره هر قبرستونی که خواست.دیگه حال بهم زن شده این بازی هر سالش که تمدید میکنم تمدید نمیکنم.یه ذره آدم وقتی اون لباس آبی رو میپوشه باید مرام هم داشته باشه وقتی نداشت حتمن لیاقت آبی پوشیدن رو هم نداره حالا حتی اگه جباری باشه...خلاص!

Sunday, July 20, 2008

ملت تو ماشدیم کوروش والا

١-آقای همسایه میفرمایند که مملکت ما فقط با دیکتاتوری درست میشه.باید یه دیکتاتور بیاد همه معتادا و دزدا رو بکشه تا همه چی درست شه...لبخند میزنیم با خودمان و از ایشان میپرسیم مگه الان دیکتاتوری نیست؟میگن یه دیکتاتور حسابی منظورشونه میفرماییم ازون لحاظ


٢-آقای راننده تاکسی درفشانی میکنند که در کتابی خوانده اند ابوذر را حضرت علی فرستاده به حکومت شهری که در آن فساد بوده و ابوذر به سگی دستور میدهد که بیاید نزدیکش و بعد به سگ-بعله سگ-میگوید برو با بقیه سگ ها همه دزد ها را نابود کن و سگان معزز چنین میکنند و نتیجه میگیرد که ما الان به یک ابوذر احتیاج داریم.عرض میکنم خدمتشان به یک ابوذر و مقدار فراوانی سگ دیگه؟


٣-آقای رییس میفرمایند میدونی اوکی از کجا باب شد؟عرض میکنم نه.میفرمایند کریستف کلمب بی سواد بود میخواسته بنویسه all correct مینوشته oll korrect که اوکی مخفف اینه.ما ماتمان برد که کریستف کلمب اسپانیایی حالا چه اصراری داشته اصلن انگلیسی بنویسد ها؟

Saturday, July 19, 2008

چهار پرسش بی پاسخ

١-رفتن خسرو شکیبایی میشود توی ذهنم یک آخی خدا رحمتش کنه...همین.هیچ سوز و گدازی یا افسوسی یا خاک تو سر شدنی حس نکردم که نکردم.سوال مهم:بی احساسی مزمن گرفته ام آیا؟


٢-کامنت های تان برای پست قبل را چند بار میخوانم.خوشحال میشوم به ویژه آن کامنت های خصوصی که نشانی از حمایت دوستانه دارند دلم را شاد میکند.مثل بچه ای خوشحال میشوم که توجه گرفته ام.سوال استراتژیک:دچار قلمبگی در مواضع کودکانه شده ام آیا؟


٣-صبح میفهمم که نرگس و امیر عقد کرده اند.همه دلم میشود شادی.از آن شادی هایی که نایاب شده توی دلم این روزها.حس خوشایندی داشتم وقتی خبر را شنیدم.تیر ماه سختی بود این ماه و حالا حسم این است که با چنین پایان قشنگی برای تیر ماه میشود برای یک مرداد پدر مادر دار پر از دلخوشی نقشه کشید.سوال تاکتیکی:خودشیفتگی مزمن گرفته ام من آیا که از ازدواج دو نفر دیگر پایان مشکلات خودم را برداشت میکنم؟


۴-خانه را ریخته ام بهم.تمام این چند سال یکجورهایی دلم نمیامد برای تبدیل منزل به خانه کاری بکنم تا آنجا که دوستی به کنایه میگفت به من خانه ات شبیه مسجد است.معجزه تو باید باشد که دلم میخواهد اینجا بشود خانه.خودت اگر نیستی خیالت که هست باید خانه اش خانه باشد...سر کردم دیشب را میان هوار تا کتاب که پخش و پلایند مثلن برای خاک گیری و جابجایی.سوال ارزشی:برادر امیر!قد یک عمر کتاب نخوانده داری به نظرت چطور است یک مدتی کتاب نخری ها؟

Thursday, July 17, 2008

نقاب

نقاب میزنیم قربانتان بروم نقاب میزنیم.خوب که فکر کنیم انقدر به این نقاب ها عادت کرده ایم که اصلن یادمان رفته چهره واقعی مان چه شکلی بوده.تا وقتی همه چیز خوب پیش برود اشکالی نیست کثافت کاری از آنجایی شروع میشود که احساس تهی بودن میکنید و روزگار یا ناخوداگاه یا کائنات یا هر کوفت لجن درمالی میخواهد به زور این ماسک مضحک را از صورتتان بردارد.مثلن خود من، یک ماسک جواهر نشانی دارم که اسمش پسر مسوولیت پذیر است.نمیتوانید تصور کنید چقدر گه میشوم و حال بهم زن وقتی این ماسک کوفتی روی صورتم است یا آن ماسک درخشان بچه خوبه که پر از مهربانیست و بخشش و بخشایشگری یا این کشف آخریم نقاب نورانی یاریگر دیگران که منتظر است حس کند کسی احتیاج دارد به کمک و بعد برود بدود یاری رسانی فرماید تا بعد بتواند شنود چقدر تو پسر خوبی هستی،حلالش باشد آن شیری که تو را میخورد یا یک همچین چیز هایی...پسر خوب کمک رسان آماده میانجی گری ...من حالت تهوع میگیرم وقتی بهش فکر میکنم.عمیق که بشویم به این ماسک ها پشت هر کدام یک کودک هراسیده یا ناامن یا تحقیر شده پیدا میکنیم که ضعف و هراسش را پنهان کرده با این نقاب های رنگارنگ:یکی سخاوتمند است یکی یاریگر یکی میانجی یکی عاشق یکی...تهش یعنی ببین من چقدر خوبم،ببین من چقدر به درد بخورم، به من صدمه نزن پس و یا حتی بالاتر از آن مرا دوست داشته باش...اسمم را میگذارم غضنفر اگر یکی یکی این نقاب ها را برندارم از روی صورتم به هر قیمتی و هر چه که میخواهد بشود


پی نوشت١:آدمهایی بوده اند که خیلی دردم آورده اند.هرکدامشان را بعد گذر زمان نگاه کرده ام بزرگترین معلم های من بوده اند که کجی مسیرم را اصلاح کرده اند.زمان لازم است فقط ،تا بتوانم انگشتم را بگیرم سمت خودم و نه دیگران و بفهمم چیزی که به من صدمه زده یا مرا تا بدین حد رنجانده فقط حماقت و معصومیت ابلهانه خودم بوده و لاغیر.خدا این معلمین محترم را بنشاند پیش آموزگار ان شاء الله


پی نوشت ٢:عرش کبریایی معزز!اطمینان میدهم سلسله اتفاقات این بیست روزه زندگی من برای خواباندن فیل هم کافی بوده و درخواست میکنم کمی مراعات این بنده حقیر را فرمایید. و من الله توفیق امیر!

روز باسمه ای

یه شعری داره عباس صفاری تو مجموعه دوربین قدیمی که من اصلش یادم نیست ولی مضمونش تقریبن اینه که «بعضی روزا مثل یه تابلوی باسمه ای میمونن که هدیه یه دوست مهربان و لی بد سلیقن و آدم نمیدونه باهاشون باید چکار کنه»...گند زدم به شعر داش عباس تا بگم امروز به طرز خفنی ازون روزاست


دعای آخر هفته:بارخدایا من به چند تا اتفاق خوب و چند معجزه کوچک و مقادیری شادی محتاجم فلذا به قول نامجو خان:ای عرش کبریایی چیه باز تو سرت؟/کی با ما راه میایی جون مادرت


 

Tuesday, July 15, 2008

گردون 71

کرک و پرم ریخته...یکجورهایی دچار یاس فلسفی روان پریشانه ذو حیاتینی شده ام که انگار ول کن من هم نیست.حالا کجایم را دقیقن گرفته که هر چه خودم را تکان تکان میدهم رهایم نمیکند نمیدانم.سانچو از آن طرف میگوید ارباب کجاش که مهم نیست مهم اینه که گرفته.سانچو راست میگوید عروق امیدواری دچار گرفتگی خفن شده اند و بعید میدانم حتی با یه بطر عرق واروژ نشان هم گشایشی در کار ایجاد کند.اصلن از همین چرت و پرت هایی که مینویسم تابلو نیست حالم؟حتی-تاکید میکنم حتی-گوش کردن به این سی دی عشقولانه ای که هدیه گرفته ام و خیلی هم به قول شیرازی ها دوستش میدارم نیز چاره کار کج و معوج بودن خلق ملوکانه مان نیست...نه ماتحت نشستن موجود است نه همت رفتن فلذا تا اطلاع ثانوی به به!


پی نوشت:خوب ناامید شدید؟حالتان گرفته شد؟دپرسشن حاد بر شما مستولی گردید؟اگر بعله تشریف ببرید گردون ٧١ را مطالعه فرمایید که درنگش رسمن در مورد ناامیدیست


پی نوشت برای اثبات اطلاع نگارنده از تقویم:بعله خودم میدانم امروز ۵ شنبه نیست ولی شما اگر هنوز نمیدانید که در این مکان مقدس نظم و برنامه از پیش تعیین شده و اینها والزاریاتی بیش نیستند بروید بدهید دانستنتان را ارتودنسی کنند... اهه!

تورم وحشتناک حاصل طرح اقتصادی مهرورز خان

مهرورز خان طرحی را علم کرده با تیتر جراحی بزرگ اقتصادی با محوریت هدفمند کردن یارانه ها-در واقع نقدی کردن یارانه ها.در این طرح برآورد شده که نود هزار میلیارد تومان سوبسید پرداختی در اقتصاد کشور به صورت نقدی بین مصرف کنندگان توزیع و متقابلن قیمت واقعی کالا و خدمات از آنها دریافت گردد.ایشان و برخی اقتصاد دانان معتقدند که در اثر این طرح هیچ تورمی به وجود نمی اید چون در واقع نقدینگی جدیدی در جامعه ایجاد نمیشود.من اقتصاد خیلی نمی فهمم ولی به نظرم استدلال عدم افزایش نقدینگی یک شوخی بزرگ است.در واقع به دلایل ذیل این طرح میتواند توفان تورم اقتصاد ایران را تبدیل به یک سونامی بی مهار سازد:


١-بخش عمده ای از یارانه های حال حاضر به صورت مخفی و بدون گردش نقدینگی در اختیار مردم قرار میگیرند.به عنوان مثال دولت برای حدود یک و نیم میلیون بشکه نفت خام مصرفی در پالایشگاه ها تقریبن به ازای هر بشکه ١۴ دلار هزینه تولید و پالایش دارد و حدود ١۶ دلار هم بابت هر بشکه از مصرف کننده نهایی پول دریافت میکند.جمیع گردش مالی برای این بخش از حامل های انرژی چیزی حدود ٣۶۵*۵/١ میلیون*سی دلار یعنی برابر شانزده میلیارد دلار است.حالا در حالت جدید دولت همین مقدار نفت را به قیمت واقعی به پالایشگاه ها و به دنبال آن به مردم میفروشد و درآمد حاصل را بین شهروندان تقسیم میکند.با فرض بشکه  نفت ١٢٠ دلاری گردش مالی این بخش حدود هفتاد میلیارد دلار است یعنی چیزی معادل پنجاه و چهار هزار میلیارد تومان نقدینگی جدید به جامعه تزریق میگردد.مشابه همین محاسبه را میتوان برای گاز مصرفی هم انجام داد و به رقم نجومی خلق پول رسید.این مقدار پول خلق شده هرچند بعد مدتی بابت صورت حساب های انرژی دوباره به حساب دولت باز میگردد اما در بدو حضور در اقتصاد کشور در خوشبینانه ترین حالت تورمی پنجاه درصدی را به مردم تحمیل مینماید.این نرخ تورم جدای از رشد روزافزون قیمت هاست که بنا به گزار ش های خود دولت به پنجاه درصد در مورد مواد خوراکی و هشتاد درصد در مورد خانه مسکونی رسیده است


٢-بخش عمده ای از جامعه هدف این طرح خود را ناگهان با حجم بزرگی از نقدینگی روبرو میبینند.خانواده شش نفری کارگری را تصور کنید که میانگین درآمد ماهیانه شان حدود سیصد هزار تومان است.طبق طرح جدید این خانواده ناگهان معادل ششصد هزار تومان یارانه نقدی دریافت میدارد که باعث میشود این خانواده تمایل به خرید کالا و خدمات در بازار بیابد-مثلن تلویزیون بخرد یا به سفر برود یا....در حالی که اقتصاد ملی برابر پول پرداخت شده هیچ تغییری در حجم ارایه کالا و خدمات خود نداده است بنابراین در حالی که فروشنده کالا و خدمات ثابت و خریدار این بخش افزایش یافته است رالی صعودی قیمتها اجتناب ناپذیر خواهد بود


٣-اثر تورم روانی در این ماجرا ویران کننده است.فقط تصور کنید نرخ بنزین به حدود ٩٠٠ تومان در هر لیتر و هزینه گاز ماهیانه تان هر چقدر که هست ده برابر شود.فکر کنم با تجربه ای که تک تک ما از این بلبشو بازار اقتصادی داریم حدس زدن تکانه های جهشی قیمتها فقط با در نظر گرفتن همین دو فرض چندان دشوار نباشد


۴-فاجعه واقعی هیچ کدام از اینها نیست.مصیبت آنجایی رخ میدهد که دریافتی مردم از سیستم دولتی به ریال و ثابت بوده هزینه هایشان مطابق قیمت های بین المللی و به دلار خواهد بود بنابر این هنگامی که افزایش شدید تورم باعث افت ارزش ریال میشود دریافتی ثابت شهروندان بابت نقدی شدن یارانه ها احتمالن حتی کفاف پرداخت صورتحساب های حامل های انرژی را هم نخواهد کرد.سیستم دولتی هم به واقع فاقد آن چابکی برای محاسبه به روز نرخ برابری و پرداخت منطبق با تورم خواهد بود


زلزله ای در پیش است که خدا باید ما را از آن در امان دارد

Monday, July 14, 2008

آدم است دیگر یک وقتهایی خیالش راحت میشود

تمام حقوق مادی و معنوی جملات در بر دارنده« آدم است دیگر...»میرسد به این خانم

چشمه در بیابان

رسمن گم شده ام.هیچ چیز نمیدانم.به هیچ چیز مطمئن نیستم.اصلن من کی ام کجایم دارم چه غلطی میکنم؟چه کار بکنم خوشحال میشوم،چکار نکنم حسرت میخورم بعد ها و...من مثل یک بچه تازه متولدم که هیچ چیز از خودش نمیداند با این فرق که آن طفل نوزاد چنین کوله بار وزینی بر دوشش نیست مثل این که بر شانه های من همین حالا سنگینی میکند...شده ام شکل یک نمیدانم بزرگ میان بی نهایت راه و نمیدانم که باید بروم کجا،کسی درون من مدام مویه میکند:زنهار ازین بیابان ...


این میان تنها یک چیز است که من میدانم،با همه وجودم و با همه دلم:اینکه به هر مسیری بروم و قل بخورم به هر طرف دلم میخواهد همسفرم تو باشی دردانه ام و دستم باشد توی دستهای تو...این روزهای شک تنها یقینم عشق ته چشمان توست و لاغیر!

Sunday, July 13, 2008

روانشناسی و رقص

اگر بخواهیم از منظر روانشناسی رقصنده ها به رقص نگاه کنیم ۴ مکتب عمده میشود برای سبک های مختلف رقص برشمرد:


١-سبک آپولو:آپولو خدای خورشید و توازن و نظم در اسطوره های یونانیست.رقص هایی که در این گروه طبقه بندی میشوند بیش از شور و حال بر توازن،تعادل،اجرای درست و مشخص تکنیک ها و هماهنگی تاکید دارند.به عنوان مثال بسیاری از حرکات موزون طراحی شده در تئاتر یا سینما،باله،والس و اکثر رقص هایی که ریشه در سنت های منطق گرای اروپای غربی دارند رقص آپولویی به شمار می ایند.در واقع به عنوان یک جمله کلی هر رقصی که در آن تکنیک بیش از هر چیز اهمیت یابد در این گروه قرار خواهد داشت


٢-سبک آرس:آرس خدای جنگ و ابراز عواطف جسمانی در میتولوژی یونان است.تمام رقص هایی که بر جست و خیز فیزیکی و با بدن بودن تاکید میکنند در این طبقه بندی جای میگیرند.قدیمی ترین نوع رقص آرسی را در مراسم رقص جنگ قبایل بدوی میابیم آنجا که جنگجویان پیش از شروع نبرد معمولن به پایکوبی میپردازند و به نوعی ورود خدای جنگ را گرامی میدارند.در رقص به سبک آرس نوعی شور زندگی وجود دارد که از بدن سرچشمه میگیرد.تمام رقص هایی که باعث میشوند  عرق سراپای ما را به دلیل شدت فعالیت فیزیکی در بر بگیرد در این گروه واقعند.غیر از برخی رقص های بدوی،سنت رقص در اروپای شمالی و به ویژه منطقه اسکاتلند و ایرلند ازین نوعند.به عنوان مثال نگاه بیاندازید به کار های گروه ریور دنس


٣-سبک آفرودیت:آفرودیت ایزد بانوی عشق و مهرورزی در اساطیر یونان محسوب میشود.هر رقصی که زنانگی عنصر غالبش باشد با همه جلوه هایش:ظرافت،میل جنسی،ملایمت و... از این خدای بانو سرچشمه میگیرد.رقص افرودیتی را در مناطقی که مردمش نوعی شور زندگی عاطفی با خود دارند بیشتر میابید.به نظر خودم همین رقص کلاسیک ایرانی خودمان وقتی خوب رقصیده شود به شدت آفرودیتیست یا رقص عربی با آن تاکیدش بر شهوانیت میتواند نوعی رقص آفرودیتی شمرده شود. رقص هایی که در مراسم هیروگامی به انجام میرسیدند یا مراسم رقص برگذار شده در معابد ایزد بانوی بابلی ایشتار سرچشمه کهن رقص آفرودیتی محسوب میگردند


۴-رقص دیونوسوسی:دیونوسوس خدای شراب و عرفان و جنون در اسطوره های یونان است.این سبک رقص به طور مستقیم موجب تغییر سطح آگاهی در رقصنده میشود و انگار دروازه ای برای ورود به دنیای دیگر است.سماع عرفا،رقص های شمنی یا آنچه که جنوب ایران به اسم رقص زار مرسوم است به تمامی رقص های دیونوسوسیند.امروزه رقص های دیوانه وار کنسرت گروه های متال و هوی متال نوعی نماد دیونوسوسی عصر حاضرند.در رقص دیونوسوسی حتمن آن وجد و خلسه و آزادی از هر تکنیک و ترتیب است که اهمیت میابد


بخاطر داشته باشیم همانگونه که انسانی نداریم که به تمامی با هرکدام ازین خدایان برابر باشد هیچ سبک رقصی هم به تنهایی نماد یکی ازین شیوه ها نیست و عمومن رقص ها تلفیقی از دو یا چند سبک خواهند بود مثلن تمامی رقص های منطقه کاراییب و آمریکای لاتین تلفیقی آرسی و آفرودیتی محسوب میشوند


پی نوشت:دوستی عزیز دوره های نیمه خصوصی آموزش رقص برای بانوان محترم برگزار میفرماید.دوره ها شامل رقص ایرانی،عربی،آذری و باله هستند و جمعیت کلاس ها ٣ تا پنج نفر خواهد بود.اگر تمایل داشتید کامنت بگذارید یا ای میل بزنید تا معرفیتان کنم

Saturday, July 12, 2008

یک مرد-یک زن

نکته های ظریفی هستند که میتوانند یک فیلم معمولی را به یک فیلم خوب تبدیل کنند یا یک فیلم خوب را یه یک فیلم عالی.داشتم «یک مرد و یک زن» کلود للوش را میدیدم و به نظر فیلم متوسط خوبی میامد تا رسیدم به صحنه عشق بازی زن و مرد در آخرای داستان.قبل ازین صحنه بار ها للوش با سیاه و سفید  یا رنگی بودن تصاویر بازی کرده بود.جاهایی از فیلم را بی رنگ میدیدی و بخشی را رنگی تا رسیدیم به این صحنه نجیبانه عشق بازی.هماغوش شده بودند با هم و همه چیز سیاه و سفید بود اما همزمان با فلاش بک های متوالی میرفتیم به عمق ذهن زن و جهانش را رنگی میدیدیم که مشغول عشق ورزیست اما نه با پارتنرش که با شوهرش که مرده بود.نفستان را این توالی میبرید، جدن معرکه بود و به همین راحتی فیلم شد فیلمی که شاید هیچ وقت از یادم نرود

طنز سرپایی

جان من بروید بخوانید و به روح امام فاتحه بفرستید


تشکر از لیلی برای لینک

اصابت صبحگاهی

یک زمانی دست روزگار من را کشاند به یک دفتر خصوصی با تیتر مرکز تدوین دایرت المعارف دفاع مقدس،که کارشان انجام یک پروژه تحقیقی برای بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس بود.برای نوشتن مدخل های مختلف کار گروه های گوناگونی داشتیم مثل گروه سیاسی،دفاعی،شهدا و...ضعیف ترین نویسندگان مرکز در همین گروه شهدا سازمان دهی میشدند چون کارشان کاملن کلیشه ای بود:شهید....در تاریخ فلان به دنیا آمد و اسوه صبر و تقوا و ایثار بود و در عملیات بهمان به فلان شیوه شربت شهادت نوشید.با وجود سادگی کار سوتی های خواهران و برادران بخش شهدا اسباب انبساط خاطر بقیه ما را به صورت مدام فراهم میکرد مثلن یکیشان در تشریح دلیل شهادت شهید که در بمباران هوایی جان خود را از دست داده بود مرقوم فرمود«شهید فلانی با رشادت مورد اصابت هواپیمای دشمن بعثی قرار گرفت و...»اصابت بمب یا راکت نه ها دقیقن اصابت توام با رشادت خود هواپیما


حالا چرا اینها را نوشتم؟چون سر صبحی مورد اصابت در یک فقره ماشین پراید البته بدون رشادت قرار گرفتم و بسی خوشنود شدم از این اصابت دیدگی.توضیح اینکه جلو نشسته بودم و از ماشین که پیاده شدم سرکار خانم مسافر صندلی عقب هم به بنده تاسی جست و احتمالن یک لحظه تصور کرد سوار لیموزین پاپا جانش است و الان راننده در ماشین را میبندد برایش فلذا همانطور در کذایی را باز گذاشت.از سوی دیگر اقای راننده پرایت-کجایی آزموسیس؟-امر برش مشتبه شد که در بسته و گازش را گرفت و حرکت آغاز فرمود که با اصابت در به اینجانب راننده معزز از اشتباه در آمد و به حق ۵ تن رستگار شد.این وسط یکی رستگار و یکی لیموزین سوار فقط بنده کمترین ماندم و کمر مورد اصابت قرار گرفته بی رشادتم!


بیانیه سانچو:بار دیگر دست استکبار جهانی از استین در پراید بیرون آمده و محکم به کمر فرزندان مخلص انقلاب اصابت فرمود اما به کوری چشم امپریالیسم بین الملل حال این فرزند راستین مام میهن خوب بوده و جز مختصری کوفتگی عارضه دیگری بر ایشان تحمیل نگشته است که مکرو و مکر الله و الله خیر الماکرین

Thursday, July 10, 2008

گردون پر

به دلیل پاره ای مسائل که ذکر آن موجب خدشه دار شدن امنیت ملی  و لکه دار شدن عفت عمومی است این هفته گردون نداریم...علاقمندان میتوانند جملات بالا را به سبک حامد فیلم شب یلدا بخوانند آنجا که نداشته هایش را به رخ میکشد و تهش میگوید تولد یه بچست اما بچه هم نداریم.


و من الله توفیق


 

Wednesday, July 9, 2008

پیش از فصل

از ١۵ مرداد فصل جدید فوتبال شروع میشه توی ایران.تا اینجا که مشخصه امسال یکی از داغ ترین لیگ های چند سال اخیر رو خواهیم داشت.رقابتی چند ضلعی که آدمو  یاد لیگ برتر میندازه با چهار بزرگش و یا کالچیو یک دهه قبل با هفت مدعیش.بخوام فصل جدید لیگ رو حدس بزنم یه پنج ضلعی برای رقابت داریم:راس این پنج ضلعی رو پرسپولیس تشکیل میده که تقریبن در درو کردن ستاره ها تو فصل نقل و انتقالات قهرمان بوده و افشین قطبی رو هم برگردونده،در دو سمت راس سپاهان و استقلال قرار دارن و دو تیم قاعده مس و سایپان.یه لیگ داغ با مدعیای حسابی!


در مورد نقل و انتقالات هم با وجود اینکه پرسپولیس بازیکن اسمی خیلی گرفته و انگار داره بازم میگیره ولی با همین شرایط فعلی اگه ما بتونیم مجتبی جباری رو حفظ کنیم مشکلی برای رقابت با اون ها نداریم.ترکیب الانه استقلال کاملن متوازن توی همه پست ها و به خوبی برای ۴-٣-٣ یا ٣-۴-٣ بسته شده بخصوص که با اومدن سیاوش اکبرپور و حفظ آرش برهانی ما بهترین فورواد های کاذب لیگ رو داریم و با موندن مجتبی جباری بهترین پاسور رو...با همین وضع موجود هر چند پرسپولیس قهرمان نقل و انتقالاته اما ماییم که قهرمان لیگ خواهیم بود:زنده باد استقلال

Tuesday, July 8, 2008

ناخوداگاهی به نام خدا

پیش نوشت:به بهانه هزار توی خدا نوشته ای که در هزار تو رای نیاورد را میگذارم همین جا
انسان رسمن یک راز است.رازی که بعد از گذشت قرنها از پیدایش نخستین گونه انسانی در نمی دانم کدامین ناکجا، همچنان نامکشوف و مرموز باقی مانده است.به رغم همه پیشرفت های علمی ما هنوز نمی دانیم از کجا آمده ایم و کجا می رویم.شاید ما ماهی های کوچک اقیانوس بزرگی هستیم که هر چه هم بکوشیم از درک و تعریف اقیانوس عاجزیم و باید برای یافتن پاسخ پرسشمان مستقیم برویم سراغ آفریننده اقیانوس ،خداوند خدا و سوال سخت تمام ادوارمان را با او مطرح کنیم اما اگر برایتان بگویم که شاید در دریافت پاسخ این پرسش کمی به مشکل بر بخوریم عمق فاجعه هزار تویی که گرفتار آنیم بیشتر و بیشتر هویدا شود.حدیث قدسی است که در آن آمده:«من گنجی کشف ناشده بودم انسان را آفریدم تا شناخته شوم».یا خود خدا!همان خدایی که ما را خلق کرده تا به واسطه ما شناخته شود و حالا ما مدام از او می خواهیم تا جواب واضحی به ما بدهد تا خودمان را بشناسیم.حدس می زنم با من موافق باشید که ماجرا کمی بوی دور باطل می دهد.در ادامه کارآگاه بازیمان برای کشف راز کبیر شاید این آیه قرآن دستمان را بگیرد:«و من از روح خویش در او دمیدم».مشابه این آیه را هم در تورات و هم در انجیل با این مضمون میابید که هم( یهوه) و هم( پدر) تاکید می کنند ما انسان را به صورت خویش آفریدیم.انگار راه شناخت انسان از شناخت خداوند می گذرد.دو تصویر واضح از خداوند در تورات و انجیل وجود دارد که بررسیشان به شناخت ما میافزاید:ماجرای ایوب نبی و ماجرای مسیح پسر خداوند.


در عهد عتیق ذکر شده که ایوب بنده نیک یهوه بود و خدا به پارسایی او مغرور.شیطان یهوه را تحریک کرد که طاعت ایوب از فزونی نعمت است و یهوه بر سر ایوب با شیطان شرط بست و انواع بلایا را بر سر او نازل کرد تا ببیند او عهدش را می شکند و به خدایش کافر می گردد یا نه؟خاکساری ایوب خدای را بر آن داشت تا هر آنچه از او سلب کرده باز ارزانیش بدارد و نزد شیطان به پایمردی بنده اش بر عهدی که روز ازل با او بسته مفتخر گردد.حالا لطفن از منظر اخلاقی با اتفاقی که افتاده روبرو شوید:اگر هر انسانی به دلیل یک شرط بندی با انسان دیگر چنین میکرد آیا ما او را ظالم نمی دانستیم؟از آن گذشته مگر یهوه با علم بی پایانش خود نمی دانست که ایوب بر عهدش استوار است یا نه ؟داستان ایوب ما را به گونه ای با خدایی پر قدرت، بی رحم و عهد شکن و انسانی بر سر پیمان مواجه می کند و شاید به همین دلیل دومین تصویر خداوند را در انجیل را اینگونه می توان یافت:خدایی انسانی. آنجا که مسیح می شود و به شکل انسان بر بندگانش متجلی.بدین سان یهوه مقتدر به قالب فرزند پدر و به صورت انسان، مسیح زمانه  و سراسر نیکی می گردد تا بر سر صلیب تاوان گناه نخستین را بدهد و بشر را رستگار سازد.جل الخالق!دو تصویر داریم از خداوند که در یکی منتهای بی رحمی و در دیگری تمام مهربانی قابل تصور نهفته است.به رغم تفاوت بسیار این دو نگاره که گویی از فرط تفاوت دو سر مختلف یک طیفند وجه اشتراک پررنگی بین هر دو رفتار وجود دارد:در هر دوی این ماجرا ها با قدرت بی پایانی مواجهیم که انگار از خود بی خود است و به خود آگاه نیست،چه هنگامی که یهوه همه خشم جهان را بر سر ایوب نازل می کند و چه زمانی که مانند مسیح همه خیر مهربانیست و بار گناه بشر بر دوش بر فراز جلجتا می رود.یا به تمامی خشم است و یا به تمامی لطف.این توصیف انسان را به یادتان نمی آورد وقتی به واسطه خشم یا مهر از حال عادی خارج شده و بعد ها حتی خود به یاد نمی آورد که در حال بخصوصش چه کرده و چرا؟در هر دوی این روایات فقط یک لحظه خوداگاهی داریم: زمانی که ایوب در اوج شداید باز هم اظهار بندگی می کند و یهوه به ناگاه انگار بر ظلمی که بر بنده اش روا داشته آگاه می شود و زمانیکه مسیح بر فراز صلیب می نالد «الهی الهی مرا چرا ترک کردی».گویی در هر دوی این لحظات خداوند معنای انسان فانی بودن را درک کرده و ماهیت بشری به ماهیت الهی او ملحق می گردد.خدای برفراز صلیب شاید دارد تاوان گناه یهوه را در حق ایوب میدهد و راهی نشان انسان تا چگونه رستگار شود:برای سعادت،خدا باید کمی انسانی شود و انسان کمی الهی.


کلید ماجرای ما همین جاست:خداوند نیرویی است انگار ناشناخته برای خود، که مسیر شناختش از حیطه آگاهی انسان میگذرد.انسانی که خلق شده تا با شناخت خودش به خدا یاری رساند تا خودش را بشناسد.انسانی که به تصریح انجیل میتواند همان کند که مسیحا می کرد و حامل روح القدس است.تلفیقی از قدرت بی پایان مردانه یهوه و حکمت لطیف و مهربان زنانه صوفیا.به زبان روانشناسی تحلیلی شاید بتوان انسان را ناخوداگاهی عظیم دانست که خوداگاهی کوچکش گام به گام با کشف اسرار درون توسعه میابد.کارل گوستاو یونگ-بنیان گذار مکتب روانشناسی تحلیلی-آن بخش الهی ناخوداگاه انسانی را ناخوداگاه جمعی نام نهاده و راه رشد و تعادل هر انسانی را در شناخت هر چه بیشتر این قسمت از روان و عمل به مشیت او میداند.آگاهی انسانی ناخوداگاهی الهی را گام به گام و در طی قرون می شناسد و با هر قدم، انسانی-خودآگاهی- را می بینیم که بیشتر الهی شده و خداوندی-ناخوداگاه جمعی-که بیشتر انسانی و این شاید راهی باشد تا راز بزرگ انسان بالاخره روزی طی آن فاش گردد. 
تا آن روز همیشه باید یادمان باشد با خدایی روبروییم که بی نهایت است در مهر و خشم و شاید بایسته آن، که هم عاشقانه او را دوست داشت و هم خاشعانه از او ترسید.خدایی که به گفته کلمان رومی،از آباء دین مسیح«با دو دست بر دنیا حکومت میکند با دست راست یعنی مسیح و با دست چپ یعنی شیطان» 
      
برای مطالعه بیشتر:


یونگ،کارل گوستاو،پاسخ به ایوب،فواد روحانی،انتشارات جامی


یونگ،کارل گوستاو،روانشناسی و دین،فواد روحانی،شرکت انتشارات علمی و فرهنگی


یونگ،کارل گوستاو،انسان و سمبل هایش،محمود سلطانیه،انتشارات جامی


پترسون،مایکل و ...،عقل و اعتقاد دینی،احمد نراقی،انتشارات طرح نو

شب کفتار/صبح سیمرغ

سناریو:


صحنه خارجی،میان جنگل شباهنگام


مشتی کفتار ققنوسی را احاطه کرده اند و از دور تماشایش میکنند.ققنوس پیر میسوزد میان شعله های آتش.کفتار ها نزدیک تر می آیند و قهقهه شومشان را سر میدهند که یعنی ما برنده و صاحب ملکیم تا ابد..ققنوس جوان تازه سر از میان خاکستر بر آورده دارد دلش را صابون میزند برای شکار کفتار و ثانیه شماری میکند برای نخستین پرتوی های نور در سپیده دم


تاریخ برداشت:هجدهم تیر ماه۱۳۷۸

با خیال آسوده به ما تجاوز کنید

یک فقره دندانپزشک محترم عراقی الاصل به هفتاد و نه نفر تجاوز به عنف میکنه یعنی به جای آمپول بی حسی ازداروی بیهوشی استفاده و بعد بیهوششون فرموده و با فیلم گرفتن به سو استفاده ادامه میده ...موافقین که اتفاق فاجعه ای محسوب میشه نه؟بعد فکر میکنین قوه قضاییه ام القرای جهان اسلام این برادر عراقی رو به چه مجازاتی محکوم کرده؟اعدام؟حبس ابد؟پنجاه سال زندان؟نخیر چون قاضی محترم فرمودن ثابت نشده که طرف به اجبار این تجاوز مختصر رو انجام داده صرفن به هشت سال حبس محکوم شده که چون نصفش رو هم گذرونده میتونه درخواست عفو کنه و آزاد شه و احتمالن کار نیمه تمامش رو از سر بگیره...آدم دلش میخواد مرحبا بگه نسبت به یه همچین معجزه ای در قوه قضاییه و از خودش بپرسه همچین حکم گوگولی مگولی ای آیا ربطی به نفوذ عراقی الاصل ها در همه ارکان حکومت از جمله قوه مفخم قضاییه هم میتونه داشته باشه یا نه که البته معلومه که نه


پی نوشت:کلن انگار ما متجاور دوژ داریم.اون ١۵ سرباز متجاوز انگلیسی رو که با سلام و صلوات فرستادیم لندن،قراره قبر حفر کنیم برای متجاوزین آمریکایی که خدای نکرده زیر افتاب نمونن و حالا هم کم مونده به این متجاوز عراقی عزیز مدال افتخار بدیم.بعله ما متجاوز دوژ داریم به شرطی که خارجی باشن

Monday, July 7, 2008

سلام ایکاروس

«خودت باش و رویاهایت را فراموش مکن و عمرت را بگذار که بتوانی خودت را تحقق ببخشی».به لطف جنبش new age این سه گانه از تثلیث پدر پسر روح القدس هم مشهور تر شده تا آنجا که دیگر رسمن دارد در مواردی آدم را دچار اسهال خونی میکند از بس که از در و دیوار این سه گانه را به گوش و حتی بعضن به ماتحت آدم فرو میکنند اما چیز کوفتی که تقریبن هیچکس بهت نمیگوید و مثل راز مگو با آن برخورد میشود این است که اصلن از کدام جهنم دره ای باید بفهمیم این خودم چه جور جانوریست و اینهایی که میخواهد اصلن مال خودش است یا نه و از کجا معلوم که اگر همه عمر دوید پی رویا هایی که فکر میکرد مال خودشند و رسید بهشان تهش نشود یک هیچ بزرگ و به فرموده خورشید تابان موسیقی پاپ:«واویلا واویلا وا ویلا واویلا»


پی نوشت:حس ایکاروس را دارم دقیقن همان لحظه ای که فهمید بیش از حد به خورشید نزدیک شده و هرم آفتاب دارد موم بالهایش را ذوب میکند و خودش را ساقط

Sunday, July 6, 2008

میرفیصل میرفصل حمایتت میکنیم

در خبرها آمده بود که سردار میرفیصل باقر زاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح اعلام کرده سیصد و بیست هزار قبر در مناطق مرزی برای دفن سربازان متجاوز خارجی حفر و آماده شده است.ایشان به نظرم انگار ازین بازی خوشش آمده و برداشته یک نامه دیگری نوشته با دفتر صلیب سرخ و خواهان اعلام اسامی،سن و دی ان ای سربازان مهاجم به ایران شده تا در راستای بازگشت اجساد به دامان پر مهر خانواده هایشان اقدامات مقتضی صورت پذیرد.بدینسان بر مبنای کف بینی فالگیر نبش جنوبی میدان تجریش متن نامه سوم ایشان به دبیر کل سازمان ملل به شرح ذیل است:


حضور محترم عالی جناب بان کی مون دبیر کل سازمان ملل متحد


ضمن عرض احترام و ادب به استحضار میرساند پیرو دو نامه قبلی فرماندهی کجمسکنم-ک میته ج ستجوی م فقودین س تاد ک ل ن یروهای م سلح-مستدعیست دستور فرمایید ضمن اعلام تعداد دقیق نیرو های مهاجم به ایران،نام آنها،نام پدرشان،یگان عملیاتی و غیره ،به اطلاع ما زمان دقیق حمله و نوع سلاح نیروهای فوق الذکر رسانده شود.چون برای حفظ کرامت این متجاوزین عزیز فرماندهی کجمسکنم در نظر دارد در شب حمله برای آرامش روحشان مراسم پر فیض دعای کمیل و ندبه برگزار نماید که تصدیق میفرمایید مستلزم اطلاع از ساعت شروع تجاوز به ایران میباشد از سویی ما برای اثبات چشم پاکی و استغنای انقلابی فرزندان خمینی کبیر بر آنیم که هر چه اسلحه از متجاوزان مکرم به غنیمت گرفتیم به خانواده هایشان به عنوان یادگاری برگردانیم که بدون داشتن سریال دقیق تجهیزات به هیچ وجه میسر نیست.در خاتمه ضمن تشکر از مراحم آن مقام عالی به عرض میرساند اینجا بچه ها زیر بار دفن کردن سربازان متجاوز معزز نمیروند و میگویند:«اینا نجسی خورن و کون نشور، دست زدن بهشون کراهت داره»فلذا مستدعیست ترتیب ارسال ده هزار قبر کن و مرده شور حرفه ای با حمایت مالی سازمان ملل متحد از کشور های بی طرف مثل کشور دوست و برادر ونزوئلا داده شود


و من الله توفیق،فرماندهی کجمسکنم جمهوری اسلامی ایران


پی نوشت تحلیلی:به فضل الهی ثابت کردیم تا نفت بشکه ای صد و چهل دلاره عقل برای مملکت داری لازم نیست


پی نوشت ادبی:آه سروانتس!اگر سر از گور خود فرا آری ایران را پر از دون کیشوت یابی


پی نوشت سانچویی:ارباب ارباب من میخوام ولت کنم برم نوکر این فرمانده کجمسکنم بشم.همش منو یاد دون کیشوت جونم میندازه تازه تو تیترش مسکنم داره نه مثل تو اجاره نشین دو زاری

Saturday, July 5, 2008

رسمن تراژدی

دارم گذشته را میجورم و همین جور میروم عقب:مردی که عاشق است،مردی که توی خیابان با شنیدن صدای آهنگی گریه میکند،جوانی ناامید،نوجوانی سرشار از رویا که برای فتح جهان می آید تهران،پسر بچه ای که خوب در س میخواند و خوبتر کتاب،کودکی که شیفته زورو است،بچه ای که مسلسل اسباب بازیش را به زور میخواهد با خواهر تازه به دنیا آمده اش شریک شود و...همراه هر کدام ازین تصاویر یک کهکشان یاد و خاطره تلخ و شیرین تاب میخورند،همه بهم مرتبط و همه دور هم میچرخند جوری که انگار اگر حتی یکیشان نباشد تمام سیارک های کهکشان های نامتناهی من یک به یک سقوط میکنند به قعر ناکجا اما از جایی به آن سو دیگر تصویری نیست.گیجم که من چرا از ماقبل سه سالگی هیچ خاطره ای ندارم:نه بوی اشنایی،نه یاد رنگی نه هیچ چیز لعنتی خدا دقیقن هیچی و چرا از سه سالگی به این طرف پرم از خاطره-حتی رنگ ماشین اسباب بازی ای که پدرم در یک شب بی برقی برایم خرید به یادم مانده-شروع میکنم به گشتن منطقی عکس ها:چه چیزی بوده قبل از سه سالگی که ناگهان حذف شده از صحنه زندگی من؟میرسم به یک اسم.به تو شهین!تو که مثلن دایه من بوده ای تا سه سالگی،دخترک نوجوانی که قرار بود عصای دست مادرم باشد تا من راحت تر بزرگ شوم-من نق نقوی بد لج پر بهانه برای گریه کردن-من هیچ چیزی از تو یادم نمی آید شهین.حتی توی عکس های آلبوم هم که نگاهت میکنم برایم غریبه ای.انگار من عمدن و عامدانه سعی کرده ام تو را محو کنم از همه خاطراتم،تویی که به روایت مادر از بغلت پایین نمی آمدم.شهینی که وقتی شب ها هراسان از خواب میپرید امیر کودک، فقط او را میخواست تا آرام شود و دئین دئین صدایش میکرد تا او و فقط او بخواباندش.بعد یکهو شهین رفت و من همین حالا دلم ریش میشود و چشمم پر اشک وقتی به حال کودکی فکر میکنم که دیگر دیئنی در کار نبود برایش.بخش عمده ای از جهان گم شده و حس تلخی که یک بچه سه ساله دارد در این هنگام:چیزی از جنس تراژدی شاید.حس مزخرفی که نمیدانم با من چه کرده.مادردیشب میگفت من بی قراری نکرده ام اصلن وقتی شهین رفته.همین دلم را میسوزاند که حتی بی قراری هم نکردم برای تو شهین.اصلن حالا تو کجای دنیایی دایه؟

Thursday, July 3, 2008

شاملو متعلق به همه ماست

جریان شکایت سیاوش شاملو از آیدا و حراج وسایل خانه اش دیگر از کفر ابلیس هم معروف تر شده...انگار مزایده ای هم برگذار شده و حضرت شاخ شمشاد سیاوش خان خودشان اموال را خریده اند.من نمیدانم توی آن خانواده چه گذشته و اصلن چرا دارد این اتفاق ها میافتد اما این را میدانم که در نظام ارزشی من آیدا دارد توی آن خانه زندگی میکند و تمام آن اموال جدا از ارزش مالی برایش حتمن پر از بار عاطفی اند و کوله باری از خاطرات پس تا وقتی زنده هست بانوی پر غرور شعر شاملو حق دارد آنجا باشد با همه آن اموال و با همه خاطرات...تعدادی دوستان اعتراضیه ای گذاشته اند در اینتر نت که شاید امضایش موجب مزید رحمت گردد هر چند تحولات این چند سال اخیر از من یکی لااقل یک پتیشن امضا کن حرفه ای ساخته و دریغ از حتی یک اثر.شرح ماجرا را ترنج بانو نوشته که برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به درگاه ملوکانه شان


پی نوشت:گردون هفتاد روی گیشه

Wednesday, July 2, 2008

پذیرفتن یا نپذیرفتن:مساله این است

نظرم اینه که یه دو دستگی تمام عیار بین راس حاکمیت برای پذیرش یا رد بسته پیشنهادی غرب راه افتاده.جناح سنتی راست شامل روحانیت مبارز،موتلفه اسلامی،بخشی از سپاه که به قالیباف و محسن رضایی نزدیکند،نیروهای نزدیک به هاشمی رفسنجانی خواهان پذیرش بسته و تعلیق غنی سازیند در مقابل بخش عمده ای از دولت و سپاه و بخشی از روحانیت نزدیک به جنتی و مصباح خواهان رد بسته و ایستادگی تا آخرند.غیر از بحث ایدئولوژیک ماجرا-که به نظر من صرفن ویترینه-جنگ قدرت بین این دو بخش داره بالا میگیره چنان که دعوای اصلاح طلب و اصول گرا داره تبدیل به رقابت محافظه کار و بنیادگرا میشه.گروه محافظه کار که همه طیف راست سنتی اند پایگاه اقتصادیشون توی بازاره.این پایگاه اقتصادی کاملن وابستست به صادرات و واردات کالا.یعنی تمام فشار تحریم ها به این بخش تاجرمسلک حاکمیت میاد.ازون طرف پایگاه اقتصادی حامیان مهرورز خان در پروژه های پیمانکاری دولتیه.با اوج گیری تحریم ها غیر از اینکه پیمان کار خارجی برای پروژه ها نمیاد و بازار کار امثال قرارگاه خاتم الانبیا بزرگتر میشه احتمالن کشور مجبور خواهد بود بخشی از وارداتش رو هم به صورت قاچاق انجام بده.کی این امکان رو داره: سپاه پاسداران که تمام این سالها تونسته با ایجاد یک شبکه نیاز های نظامی کشور رو وارد کنه و آمادگی بسط این شبکه واردات رو داره.دقت کنید اینجوری با شدید تر شدن تحریم ها درآمد راست سنتی کم میشه و دامنه عایدات بنیادگرا ها بیشتر پس اون گروهی که منافع اقتصادیش رو از دست میده ساکت نمیشینه.در کنار مساله اقتصادی بحث نفوذ معنوی هم هست.تا سال های میانی دهه هفتاد این شبکه گسترده مساجد بودند که مرجع نیروی های حاکمیت محسوب میشدند اما ظرف دهه اخیر شبکه مساجد و بالتبع اون روحانیت بازی رو به شبکه پایگاه های مقاومت باخته و الان این پایگاه های بسیجند که سازمان دهنده پیاده نظام حکومت محسوب میشن.یعنی بنیاد گراها بازی رو در حیطه نفوذ معنوی بردن از محافظه کار ها و دارن به طور کامل برنده بازی اقتصادی هم میشن.دقیقن همینجا تضاد بزرگ مساله هسته ای پیش میاد:تمام طیف سنتی راست خواهان تمام شدن ماجرا با گرفتن یه سری امتیازند و تمام گروه های حامی بنیاد گرایی خواهان رد بسته و تند شدن فضا و علنن اعلام میکنند تحریم برکته و کاش میشد درها رو کاملن بست.


شما نگاه کنید به حرف های ولایتی و بروجردی که تلویحن پذیرش بسته رو مطرح کردن و در مقابل مهرورز خان و جنتی که بر طبل عدم پذیرش کوبیدن.حدس میزنم ظرف چند روز آینده هاشمی و حتی برخی علمای بلند پایه قم هم وارد این بازی بشن.روحانیت به نظر من نمیخواد بیشتر از این عرصه رو به سپاه ببازه و میدان کاملن از دستش خارج شه.این تنها نور امید ماست در این روزها.خوشحال باشیم یا نه غول چراغ جادو رو فقط همون کسی میتونه برگردونه به چراغ که از ابتدا خارجش کرده.همه امید من به همین معکوس سازی فرایند خروج غوله.به نظر من جدا از گرایش سیاسی باید هر کمکی از دستمون بر میاد انجام بدیم که راست سنتی تو برنامش موفق شه،دقیقن هر کمکی


پی نوشت ١:این مقاله تابناک رو هم بخونید تا اوضاع بهتر بیاد دستتون


پی نوشت٢:عرفان جان!من هم انتظار معجزه از پذیرش بسته پیشنهادی ندارم.فکر نمیکنم بهشت و گلستان درست میشه توی ایران اما اوضاع ما مثل ماشینیه که داره میفته ته دره.تو این حالت مهم این نیست که راننده خوش تیپه یا نه حیاتی فقط اینه که راننده کذایی بتونه اون ترمز دستی لامصب رو بکشه.همین!

Tuesday, July 1, 2008

جهانی از جنس اضطراب

وقتهایی که داری زیرلب تکرار میکنی:«در جستجوی امنیت جایی بیرون خودت نباش» و با ژستی بالغانه سر تکان میدهی، درست در همان لحظه کافیست نگاهی بیاندازی به درونت و آن کودک هراسان مهرطلب را ببینی که سرش را انداخته پایین و با دستهایش دارد بازی میکند و زیر لب زمزمه«که کاش باشد کنج امنی که بشود سرش قسم خورد»...آدم است دیگر دلش امنیت میخواهد!

نور امید جایی آن ته ته ها

شاید زد و موقتن بسته پیشنهادی ۵+١ را پذیرفتیم...شاید

مثلن وبلاگ

زندگی سنتی زندگی راحتیه.قبلن بسی بزرگان اظهار لطف فرمودن و برات فکر کردن و برات تصمیم گرفتن.در قالب های سنت تو میدونی چه جوری بهتره حرف بزنی،چه جوری نیاز جن.سیت رو بر طرف کنی،چه جوری بچه دار شی و تا اون حد حتی که چه جوری و با کدوم پا وارد مستراح شی...اما امان از وقتی که نخوای سنتی زندگی کنی:تمام محیط سنت زده اطرافت بهت فشار میاره تا تو رو مثل خودش کنه،والد درونت مدام شماتت میکنه و تازه دردسر آزمون و خطاهای زیادی رو هم باید تحمل کنی.یکجور هایی انگار باید لذت زیادی پشت این ماجراجویی باشه که بخوای قالب های سنت رو بریزی دور و مسیر منحصر به فرد خودت رو پیدا کنی.لذتی که به تحمل همه اون دردسر ها بیارزه.اصلن چرا دارم اینا رو مینویسم؟نمیدونم.داشتم یه درفشانی میکردم عطف به این پست که مشمول خود سانسوری شد ولی به سن کامپوستل قسم که یه روزی که خیلی دور نیست مفصل میام مینویسم