Wednesday, August 28, 2013

در جبههء سوریه خبری نیست


1- حسین شریعتمداری در سرمقالهء امروز کیهان نوشته روز واقعه نزدیک است. علی لاریجانی در مجلس برای آمریکا خط و نشان کشیده... دلار از دیروز تا امروز دویست تومان بالا رفته و شاخص بورس حدود دو هزار واحد سقوط کرده... آیا ما آتش درگیری سوریه به ایران خواهد کشید؟
2- به گمانم نه. اول اینکه آمریکا قصد یک جنگ جدی در سوریه را ندارد. به عنوان یک پیگیر آماتور مسائل نظامی عرض می‌کنم اگر قرار بود حمله‌ای به سوریه با نیت سرنگونی اسد اتفاق بیافتد قطعا ما شاهد تمرکز نیروی بیشتری در منطقهء مدیترانه و خروج ناوهای هواپیمابر آمریکا از خلیج فارس می‌بودیم. هیچ کدام از این دو اتفاق تا بحال رخ نداده؛ پس گمانم جنگ جدی در کار نیست
3- از طرف دیگر سقوط اسد وقتی معنا پیدا می‌کند که برای حکومت بعثی جایگزین مقبولی وجود داشته باشد. آیا به نظرتان آمریکا حاضر است با سرنگون کردن اسد آب به آسیاب جبه‌النصره و القاعدهء شام بزرگ بریزد؟ سال 1991 آمریکا عراق صدام را در همهء جبهه‌ها شکست داده بود اما او را سرنگون نکرد. هیچ جایگزین مطمئنی برای صدام در عراق وجود نداشت. تجربهء عراق 2003 هم نشان می‌دهد تغییر رژیم بدون یک جایگزین مطمئن خیری برای غرب نخواهد داشت
4- با همهء این حرفها آیا آمریکا به سوریه حمله می‌کند؟ بله اما این حمله صرفا یک حملهء گزنده برای احیای حیثیت اوباما خواهد بود و در شدیدترین حالت شبیه به حملهء 1986 علیه لیبی و در وحالت واقع بینانه تر مشابه حملهء موشکی به سودان در زمان کلینتون. نه حملهء گستردهء هوایی در کار است و نه پیاده کردن نیرو
5- ایران درگیر خواهد شد؟ نه. ما شعار خواهیم داد، نفرین کرده و عربده می‌کشیم اما خبری از دخالت نیست. مگر اینکه غرب بیشتر از توافق پنهانی پشت پرده اعمال قدرت کند که در این حالت احتمالن حزب‌الله لبنان و جهاد اسلامی دخالت خواهند کرد. در هر حال تجربهء تاریخی جمهوری اسلامی در زمان رهبری آقای خامنه‌ای نشان داده که چندان جنگ مستقیم دوست ندارد
6- پس نگران نباشید، آتش به مالتان نزنید، هیجانی ارز و سکه نخرید، سهامتان را مفت نفروشید و نقشهء فرار طراحی نکنید. به گمانم در جبههء سوریه خبری نیست

پی نوشت: عنوان برگرفته از کتابی است به نام در جبههء غرب خبری نیست نوشتهء اریش ماریا رمارک

Saturday, August 24, 2013

در ستایش شکست

و نگاه کن به جهان، همان‌گونه که در عهد عتیق آمده است باطل‌الاباطیل. از ناکجا آمدن بی‌اراده، به ناکجا بازگشتن بی‌هنگام و چه چیز به این بیتوتهء کوتاه میان دو هیچ، معنا می‌بخشد و ارزش می‌دهد؟ به گمانم دایرهء وسیع تجربه. به آن اندازه که تجربه کرده باشی زنده‌ای. فرق هست میان زنده بودن و درازای عمر... فرق هست
و اگر تجربه کردن، زیستن تاریک و روشن روح تمام قد، شرط زنده بودن باشد پس پذیرش شکست پرچم زندگی است. تجربهء بی شکست به شوخی ماند، شکست خوردن، زمین خدا را لمس‌کردن، دوباره جان گرفتن، برخاستن و تجربه‌ای نو آفریدن... چه می‌ماند از زندگی بی این؟
همه چیز باطل است. انسان را از رنج‌هایش زیر آفتاب چه حاصل است؟ پاسخ شاید در برافراشتن پرچم تجربه باشد، پذیرش شکست و از باختن سنگری ساختن برای عمق بخشیدن به زندگی... و الا می‌رسیم به آنجا که هیچ چیز در زیر آفتاب تازه نیست

باطل‌الاباطیل. هیچ چیز در زیر آفتاب تازه نیست- عهد عتیق- کتاب جامعه

Friday, August 16, 2013

کانادا در گذر زمان

روزی روزگاری دیروز: کانادا، نوشابهء شیرین زرد رنگی بود که با کیک می‌چسبید. از زمانی حرف می‌زنم که با بیست و پنج‌زار نوشابه و کیک می‌خوردی و عشرت می‌کردی. بعد ما مشغول زدن مشت محکم به دهان استکبار جهانی شدیم و دیگر نوشابه گیر نیامد، از این رو کانادا تبدیل به تصویری شد که از سریال تلویزیون داشتی: سرزمینی پر از برف، خرس و سرخ‌پوست... کمی بعد ماجرا فرق کرد. همه داشتند می‌رفتند و کانادا سرزمین موعود بود، ارض مقدس، وطن دوم ایرانیان. چنان با شدت می‌رفتیم که تا تحقق شعار هر ایرانی یک خویشاوند در کانادا؛ چیزی باقی نمانده بود
بعد به گمانم مهاجرت کار دست کانادا داد. دولت‌شان شبیه دولت ما شد تا حدی که نقش مسکن بدبختی‌های ملت همیشه در صحنه را ایفا کردند . ملت تا دلش از دولت‌مردانش می‌گرفت به یاد درفشانی‌های نخست وزیر و وزیری امورخارجهء دوستان کانادایی می‌افتادند و از بار تنها بودنشان در مصیبت ، کاسته می‌شد. این بار کانادا نه سرزمین شیر و عسل و برف؛ که مسکن آلام مردمی بود.ء
ماجرا به اینجا اما ختم نشد. کانادا در سنهء 1392 خورشیدی بدل به رژیم شد: رژیمی پانزده روزه که رسمن کفارهء خوردن‌های پانزده سالهء تو محسوب می‌شد؛ رژیمی که از آن جان به سلامت دربردن به اندازهء مهاجرت نکردن به کانادا برای نخبگان ایرانی دشوار گشت . کانادا بدل به چاق‌یار اینترنتی مردمانی شد که دلتنگی برای دوستان و اقوام مهاجرشان را از طریق خوردن یک لیتر آب‌میوه طی رژیم کانادایی جبران می‌کردند
روزی روزگاری فردا کانادا بدل به چه خواهد شد؟ مساله شاید این باشد 

Tuesday, August 13, 2013

بیرون دایره

ما در کار دایره کشیدنیم. پرگاری نامریی به دست گرفته، آدم‌های اطراف‌مان را در دوایری متحد‌المرکز محصور می‌کنیم. مرکز جایی است که خودمان ایستادیم و هر دایره نسبت نزدیکی آدم‌ها را به ما مشخص می‌کند. با اعضای یک دایره فقط می‌شود از کار حرف زد، دایره‌ای دیگر شامل گپ و گفت دوستانه است، آن یکی شامل رفاقت‌های مستانه و این آخری دربرگیرندهء محرمان اسرار
گاهی اعضای یکی از دوایر ارتقا می‌یابد و شوق بر جانت حاکم می‌شود، زمان‌هایی هم هست که فردی از دایره‌اش طرد می‌شود و خشم تو را در بر می‌گیرد. تلخ‌تر از همه اما زمانی است که آدمی عزیز از دایره‌ای نزدیک، لیز بخورد بیرون؛ تو نخواسته‌ای که  او دور شود، او نخواسته که  برود؛ انگار فقط جبر زمانه است و تاوان نزدیکی پیشین و این درد دارد: یک‌غصهء ملایم متراکم که همچون پرده‌ای روی گذشته را می‌پوشاند و می‌بینی ناگهان دیگر دلت نمی‌خواهد حرفی را بزنی یا رازی را شریک شوی...دایره بسته شده و تو مانده‌ای پشت در، او گرفتار شده بیرون دایره

Sunday, August 4, 2013

قبیله

 آدمی احتیاج دارد به تعلق داشتن. به اینکه جایی یا جمعی باشد که بتوانی خودت را عضوی از آن بدانی . فضایی که در آن یکی از جمع باشی  نه یکی در جمع... شاید این میراث نیاکان غارنشین ماست که برای بقا، به بودن با هم در قالب خاندان و قبیله محتاج بودند. بله امروز ببردندان‌شمشیری به عشیرهء ما حمله نمی‌کند یا گرفتار تهدید قحطی نیستیم اما همچنان در معرض خطر تهاجم تنهایی، پوچی و رکودیم. جمع اگر که بنیادش نکو باشد برای انسان مدرن پناه‌گاه است و از همین رو شاید هر کدام‌ ما دایره‌هایی اطراف‌مان می‌سازیم برای مشارکت در لذت یا رنج و هم‌سفره‌هایی برمی‌گزینیم تا در نان شادی‌ها و قحط‌سالی اندوه، شریک ما باشند... یونگ جایی نوشته روح فقط می‌تواند در روابط انسانی و از روابط انسانی حیات یابد؛ مانند خیلی وقت‌های دیگر به گمانم او حق داشت