Tuesday, April 30, 2013

از فوتبال، رئال و لادسیما

1-داستان اینکه آدمهای فوتبالی چطور در کودکی دل می‌بندند به تیمی و عمری هوادار آن باشگاه بودن چگونه بخشی از هویتشان می‌شود، خودش  قصهء نابی است. یادم می‌آید آث میلان را به خاطر فان‌باستن دوست داشتم و منچستریونایتد آن موقع متوسط، وقتی جز تیم‌های محبوبم شد که پدرم قصهء سقوط هواپیما و برخاستن ققنوس‌وارشان را برایم تعریف کرد. میان این تیم‌ها رئال اما قصهء دیگری دارد. منطقن من باید هوادار بارسلون می‌شدم که کرایف را با خود داشت، توتال فوتبال بازی می‌کرد و کاتالان بودنش برابر رئال مرکزنشین امتیاز محسوب می‌شد اما من شیفتهء رئال شدم. مگر نه که دل‌بستن‌ها عمومن بی‌منطقند؟
2- نه شبکهء 3 درکار بود، نه اینترنت و نه روزنامه‌های رنگارنگ. ال کلاسیکو بود و ما در سال 67 چه می‌دانستیم ال کلاسیکو چیست. دنیای ورزش شرح بازی را نوشته بود. رئال سه به صفر عقب بود اما برگشت به بازی و سه گل زد: دوگل هوگوسانچز مکزیکی و یکی بوتراگوئنو. عکسی بود از سانچز بعد از گل مساوی که با شادی پشتک زده و من بدون دیدن حتی یک بازی رئال از طریق کلمات و فوق فوقش یک عکس، شیفتهء این تیم شدم. انقدر گزارش بازی را مکرر خوانده بودم که اسم نفر به نفر اعضای تیم هنوز در ذهنم هست: پاکو بویو؛ چندو، میشل، وازکوئز، سانچز، بوتراگوئنو و...
3- نوجوان بودم. دنیای ورزشها را جمع می‌کردم. یک روز گربهء از خدا بی‌خبری رفت در جعبهء مجله‌های من مرد و مجله‌ها به دلایل بهداشتی سوزانده شدند. آدم در هر دورهء زندگی از چیزی معنا می‌گیرد و آن آرشیو مجله از عزیزترین داشته‌های آن وقت من بود... گربهء لعنتی
3- رئال حالا مورینیو را دارد که من مانند یک الگو، یک قهرمان دوستش دارم و می‌تواند تنها تیم اروپایی باشد که برای دهمین بار قهرمان این بازی‌ها شده... دلم می‌گوید مورینیو سال دیگر با رئال نمی‌ماند و دلم می‌خواهد دهمین قهرمانی، لادسیما با مورینیو اتفاق بیافتد نه با دیگری
4- به رویتان بیاورم بارسلونا فقط چهار بار قهرمان اروپا شده؟ نه کلن فکر می‌کنید لازم است اختلاف کلاس دو تیم را یاداوری کنم؟
5- برای رسیدن به لادسیما مانعی هست مانند دورتموند. بازی رفت را باخته‌ایم، بد هم باخته‌ایم و امشب باید لااقل سه به صفر ببریم تا به فینال لندن برسیم. ماموریت ناممکن؟ وقتی در برنابئو باشی و مورینیو روی نیمکت باشد هر چیزی ممکن است. حسم می‌گوید امشب شب فراموش نشدنی خواهد بود و خدا می‌داند چقدر دلم می‌خواست آنجا بودم، میان هواداران رئال: سرودخوان و سرخوش
6- سال 1375. استقلال بازی رفت را چهار به یک به نوف باخور ازبکستان باخت. مثل باخت رئال به دورتموند. تازه دانشجو بودم، انتخاب واحد را بهانه کردم و آمدم تهران. صد و بیست هزار نفر بودیم در استادیوم و در میان ناباوری سه بر هیچ برنده شدیم. شور آن روز وقتی از استادیوم آمدیم بیرون، آسمان آبی‌تر از همیشه بود. امیدوارم، از ته دل امیدوارم امشب بخت رئال سپیدتر از همیشه باشد

Sunday, April 28, 2013

دعوت به مناسک شناخت

میان فلاسفه من نیچه را بسیار دوست می‌دارم، نوعی شوریدگی در او هست که گهگاه به مانند پادزهری برابر ملال روزمرگی عمل می‌کند. در « چنین گفت زرتشت» نیچه جایی از سه مرحلهء تکامل روح آدمی سخت می‌گوید که چگونه جان شتر می‌شود، شتر شیر و شیر بدل به کودک»
در تصویر سازی نیچه، شتر نمادی از بار بردن است. نماد تمام زمان‌هایی که بار دشوار هزاران باید بر شانه‌هایمان سنگینی می‌کند، همهء آن اوقاتی که قدرت در تحمل متجلی می‌شود. سپس جان تمایل دارد که به شیر بدل شود. «جان می‌خواهد آزادی را فراچنگ آورد و سرور صحرای خود باشد» یعنی برابر اژدهای( تو باید ) شیروار از ( من می‌خواهم‌ها) سخن بگوید.
تخستین بار در ایام دانشجویی « چنین گفت زرتشت» را خواندم. جملات بالا هیجان انگیز بودند اما راه عملی زیستن‌شان را نمی‌دانستم. نمی‌دانستم تا هشت سال پیش به یمن دوست نازنینی با یونگ و اندیشه‌هایش آشنا شدم و سختی آسان شد. نوری که ایده‌های یونگ بر ذهنم افکند کمک کرد تا درک کنم خود بودن یعنی چه، مسیر دگردیسی از شتر به شیر چگونه است، با چه ابزاری می‌توان میان بایدهای اجتماعی و خواسته‌های عمیق روح آشتی برقرار کرد و...
حالا این نوشته به منزلهء دعوت است. دعوت به مناسک شناخت. دورهء جدیدی را از پانزدهم اردیبهشت ماه شروع می‌کنیم تا کشف کنیم چگونه تبدیل به کسی شده‌ایم که هستیم و چطور می‌توانیم به برکت این شناخت تغییر را ممکن کنیم... هر دوره‌ای برای من این فرصت عالی بوده که ذهنم را صیقل دهم و در آیینهء دوستانم، خود را بیش از پیش بشناسم. امیدوارم این بار هم برای یکدیگر آیینه‌های صادقی باشیم
در صورت تمایل به دریافت اطلاعات دوره با آدرس ای میل زیر در تماس باشید
amir.kamyar@gmail.com