رویایی برای ایران دارم. این که روزی بشود شاهد
کشوری باشم آباد، با اقتصادی شتابان رو به رشد، تورم کم، فضای شکوفای فرهنگی و
اجتماعی، آزادی فعالیت برای احزاب و گروهها، کشوری بدون زندانی سیاسی. و من این
رویا را بدون خون، بدون جنگ، بدون سیاهپوش شدن مادران این ملک میخواهم. برای
رسیدن به این رویا جز آهسته و پیوسته پیش رفتن، راهی نمیشناسم، برای این تداوم،
کمهزینهتر از صندوق رای گزینهای سراغ ندارم.هر مسیر دیگری جز اصلاحات به باورم
ما را خون میرساند. تجربۀ عراق، سوریه، لیبی؛ جلوی چشم ماست. اصلاح طلبی گاهی یک
گام بیشتر پیش رفتن است، گاهی جنگیدن برای یک گام به عقب برنداشتن. اصلا قصد ندارم
بگویم با رای ندادن در انتخابات جمعه، عاقبتمان سوریه شدن است، نه، حتا خیالش هم
از ایران ما دور باد. به رغم این باور دارم که از دست دادن مجلس، شروع مسیری است
که حفظ دولت بعدی را برای ائتلاف عاقلان و اصلاحطلبان دشوار میکند و بازگرداندن
کشور به ریل آن رویا، دوچندان دشوار میشود. همانطور که از دست دادن انتخابات شوراها
در سال 82، دومینوی سقوطی را ساخت که با مجلس و دولت در سالهای 83 و 84 ادامه پیدا
کرد و ویرانی را برای این خاک به ارمغان آورد. کاش که نگذاریم دوباره این مسیر
تکرار شود. میدانم هر آنچه که میتوانستند برای نومید ساختن ما انجام دادهاند،
به این خیل مایوسان گاهی حق ندادن دشوار است، با این همه شعر شاملو را به خاطر میآورم
آنجا که میگفت: نه نومید مردم را معادی مقرر نیست، چاووشی امیدانگیز توست بی
گمان که این قافله را به وطن میرساند. از یادتان که نرفته، برایمان گفت امید بذر
هویت ماست، گفت از شعلههای امید در خانۀ قلبتان مراقبت کنید. از یادتان که
نرفته، رفته؟
Wednesday, February 24, 2016
Sunday, February 21, 2016
ما شدن
آنچه انتخابات 94 را مهم میکند نه نتایج عملیش
که همین روزهای کنونی است، چیزی که من اسمش را میگذارم ما شدن. به تجربۀ 25 خرداد
سال 88 نگاه کنید، یادتان هست؟ میلیونها نفر نفس به نفس هم، تن به تن، از امام
حسین تا آزادی شهر را از آن خود کردیم. هنوز یادش نفس من یکی را بند میآورد، بعد
اگر کسی از ما بپرسد نتیجۀ عملی آن روز چه بود، چه داریم بگوییم؟ انتخابات تجدید
شد؟ بازداشتشدگان آزاد شدند؟ چه شد؟ پس چرا 25 خرداد تا همیشه یکی از مهمترین
ایام ایران ماست؟ به گمانم برای همین ما شدن، برای اینکه آن راهپیمایی فرصتی شد
تا هزاران تنِ تنها، کنار هم یکی شوند، باور کنند تنها نیستند و انرژی یکدیگر را
تشدید کنند. همان انباشت انرژی به ما مجال داد دوام بیاوریم، برابر تحریم و سو
مدیریت، سختجانی کنیم تا میوۀ خرداد نود دو را با برجام بچینیم. حالا هم همان،
تقلیل انتخابات 94 به انتخاب چند نماینده برای مجلس، ندیدن فرصت حیرتانگیز ما شدن
و کنار هم ایستادن، در زمانهای است که برخی سیاستهای امنیتی در عصر بعد
رویداد88، هرگونه مجال کنار هم ایستادن را از ما سلب کرده است. کنار هم بودنی که
چنان انرژی جمعی ایجاد میکند تا در روزهای سخت در پیش رو باز هم مجالمان دهد،
پابرجا باقی بمانیم.
Wednesday, February 17, 2016
تنزه طلبی
اسمش
را میگذارم تنزهطلبی. سادهترین تعریفی که برایش دارم تمایل افراطی برای پاکیزه
نگهداشتن دستهاست. تنزهطلبان از مواجهه با شر گریزانند. آنها میخواهند شکست
نخورند، پس نمیجنگند یا حتا بدتر نگرانند با جنگیدن خشونت طلب به نظر برسند. آنها دوست دارند کسی را رنجور نسازند پس در رقص زندگی
مشارکت نمیکنند. وارد رابطه نمیشوند که مبادا زخم بزنند یا زخم بخورند، کسبوکاری
را شروع نمیکنند چون ممکن است ورشکست شده یا وادار به سختدلی و تن دادن به قواعد
بازی آن کار شوند... تنزهطلبان زندگی را حرام میکنند تا بتوانند به خودشان
بقبولانند که از گناهان اجتنابناپذیر جهان، به دورند. در عرصۀ جمعی آنان عاشقان
شناسنامههای سفیدند. میخواهند شناسنامهشان مهر نخورد و با رای دادن در یک
ساختار سیاسی به باورشان نامطلوب، در شر مشارکت نکنند. آنان زندگی بهتر را هم دوست
دارند اما میخواهند دیگری دستانش را کثیف کند تا احوال آنان بهتر شود. شبیه کسی
که عاشق خوردن نیمروست اما نمیخواهد مرتکب سیهکاری شکستن تخممرغی شود که ممکن
بود روزی از جوجهای بیرون بیاید. آنان شیفتۀ جوجههای ناموجودند. باهوش باشید و
هرچه هستید لااقل تنزه طلب نباشید.
Wednesday, February 10, 2016
ما همان آنهاییم.
برساختن این دوگانۀ ما و آنها، رایجترین شیوۀ
گریختن از مسوولیت جمعی در پدید آمدن نابسامانیهای فعلی است. آنها بودند که
انقلاب کردند، آنها بودند که از دیوار سفارت بالا رفتند، آنها بودند که اعدام
کردند، آنها بودند که باعث جنگ شدند، آنها بودند که... یکجایی باید کوتاه بیاییم
دیگر نه؟ این ملیونها نفر آدم در تظاهرات خیابانی که همش آنها نبودند، بودند؟ این
هزاران نفری که پشت دیوار سفارت در دوران گروگانگیری کارنوال شادی راه میانداختند
و خواهان اعدام انقلابی دیپلماتها شده بودند اگر ما ملت نبودیم پس که بود؟ آن همه
فشار از پایین که خواهان اعدام ساواکی، ارتشی، کارخانهدار، سرمایهدار و تقریبا
هر که جز ما بود، از خارجه که شکل نگرفت، گرفت؟ همین ما شهروندان خون به جوش آمدۀ
کف بر دهان بودیم دیگر نه؟
متهم ساختن دیگری، مقصر پنداشتن همسایه، حکایت
کردن از تباهی آنها؛ تنها راهی برای گریز از مسوولیت ماست. ما که فرصت بختیار را
جدی نگرفتیم، ما که از بازرگان حمایت نکردیم، ما که از محمد خاتمی گذشتیم، ما که
همین حالا هم به جای نگاه به آینده در پی
تسویه حساب با گذشتهایم. خبر خوب این است که ما تا حد زیادی تغییر کردهایم. رنج
این سالیان، خیلی از ما را به این نتیجه رسانده که باید تغییر کنیم، باید چیزی را
درون خویش دگرگون سازیم، باید این دوگانۀ ما و آنها را از میان برداریم. ما همان
آنهاییم. ما مسوول این شرایطیم و ما نیز میتوانیم به تدریج بهبودی ایجاد کنیم.
از انقلاب 57، سی و هفت سال گذشته، گمانم وقتش
است مسوولیت بپذیریم. قبول کنیم هر انقلابی، نه فقط ساختارهای بیمار که تمام
ساختارهای یک جامعه را بهم میریزد، شخم میزند. جامعه شبیه یک ساعت شنی، برعکس میشود
و بازندۀ بزرگش طبقۀ متوسط است. گمانم وقتش است که ما جملگی تا مغر استخوان ضد
انقلاب باشیم و برابر هر دگرگونی دیگری شبیه آن تجربه در این ملک بایستیم، ایران
تا چند نسل طاقت آشفتگی مشابه رویداد پنجاه و هفت را ندارد. سعید حجاریان را به
یاد میآورم که در آن روزهای ناامیدی اصلاحات دوم خرداد، گفته بود اصلاحات مرد،
زندهباد اصلاحات. حق داشت به گمانم، اصلاحطلبی تنها راه نجات ماست، تقدیر ما و
تصویر رستگاری ما.
Wednesday, February 3, 2016
بنبست اختر، برسد به دست سرکار خانم رهنورد
خانم رهنورد عزیز
جانم غرق اندوه شد وقتی خواندم فکر میکنید که ما فراموشتان
کردهایم، که برایمان پیغام فرستادهاید: یاد آر، ز شمع مرده یاد آر. خب شاید حق
دارید، صدای ما به شما نمیرسد، صدای ما انگار به هیچکجا جز خلوت خانههای خودمان
نمیرسد. ما ملت زمزمهایم، بیست و پنج خرداد را یادتان هست؟ موبایلها قطع بودند،
اینترنت کند، روزنامهها توقیف؛ بعد سه میلیون نفر بودیم که هم را در آن گسترۀ
انقلاب تا آزادی یافتیم. یکی نوشته بود انگار مردم هم را بو کشیدند، من اما فکر میکنم
آن روز خردک نجواهای اعتراض، به هم پیوستند و فریادی شدند که در حافظۀ تاریخی این
شهر تا ابد خواهد ماند، مانند شما که مهرتان در جان ما تا همیشه حک شده است.
بعد از تصویب برجام، رفته بودم میدان ونک، کم بودیم اما
بودیم. صدایتان میکردیم، اسم شماو نام میرمان را. یک آقای موتور سوار جوانی،
ایستاده بود به تماشا، بعد با موبایلش زنگ زد به کسی و با تعجب گفت« اینا هنوز
دارن میگن یا حسین میرحسین». من از شگفتزده شدنش، متعجب شدم. معلوم است که اسمتان
را صدا میکنیم، واضح است که یادمان نرفته، اصلا برایم بگویید مگر فراموشی ممکن
است؟ مثل این است که فکر کنیم به توپ بستن مجلس از خاطرمان برود، باغشاه، پارک
اتابک. مانند اینکه بیست هشت مرداد را از یاد ببریم، غربت احمدآباد، اندوه مصدق.
شبیه این که غواصهای دستبستۀ کربلای چهار را فراموش کنیم، استیصال باکری، خاک
خونین شلمچه... ببینید به خدا نمیشود، بخواهیم هم نمیتوانیم اینها را از خاطر
ببریم. این یادها هویت ما را ساختهاند، ما با این خاطرات، ما شدهایم.
مهندس یکبار برایمان نوشت: مبارزه امری مقدس است، اما
دائمی نیست، آنچه دائمی است زندگی است». ما به هر جانکندنی که هست از زندگی دست
برنداشتهایم، ما زندگی را به مبارزه تبدیل کردهایم. علیه تحریم خارجی، سوء مدیریت
داخلی، جهالت و ارتجاع؛ گام به گام جنگیدهایم. گاه مانند محمد جهانآرا، به چشم
خویش سوگوار سقوط شهرمان شدهایم، گاهی هم مانند امت سوم خرداد، رقص پرچم سهرنگمان
را بر فراز مسجد جامع خرمشهر جشن گرفتهایم. کمرنگ یا خسته، سربلند یا امیدوار؛
ما همیشه بودهایم، ما تا همیشه هستیم و تا این بودن پابرجاست، یاد شما، مشعل فروزان جان ماست.
ما ملت وفاییم. به همان روزهای غریب هشتاد و هشت قسم، چه
شادی و چه غم بیشما بر ما نمیگذرد. دلتنگیم، برای شما، برای آن مرد نقاش که نماد
عزت ما شد، برای بچههای شهید هشتاد و هشت، برای هزاران تبعیدی دور از وطن؛ اما
نگذاشتهایم دلتنگی ما را از پا بیاندازد. دو سال پیش به جای قهر، سر صندوق رای
رفتیم، یک ماه دیگر باز هم اینکار را میکنیم، گام به گام هر چه که از دست رفته
را بازپس میگیریم، یک روز هم حتما آن حصر لعنتی را میشکنیم، نه با خشم، نه با
جنگ که همانطور که میر میخواست با لبخند، از راه زندگی. تا آن روز، مادر مهربانمان
باشید، خسته نشوید، از خاطر مبرید که بودنتان برکت این ملک است و هر روز و هر روز، نایبالزیاره
باشید از سمت ما و به آن میر غوغا بگویید که مستان تا همیشه سلامش میکنند.
Subscribe to:
Posts (Atom)