برای لذت بردن از کتابهای کمیک و سوپرقهرمانهایشان باید کودک بود. کودک تفکر جادویی دارد، باور میکند و ایمان میآورد. او پدر را قویترین مرد و مادر را زیباترین زن دنیا میپندارد، جهان کودک نه با منطق که با تخیل سحرآمیز بارور شده، شکل میگیرد. هواداران سوپرهیروها کودکانی بزرگسالند که هنوز کودک درون قدرتمندشان تارکدنیا نشده و رهایشان نکرده... اینجا لذت مشروط میشود به بیمنطقی و آغشته میشود با نادانی. عواطف و شهود سر بر میآورند و حواس و تفکر را زیر سوال میبرند. فقط با همین نعمت تو باور میکنی سوپر من خلاف حس جاذبه پرواز میکند و بتمن همیشه با شهود سرشارش بیمنطقانه جایی هست که باید. اینجا برای لذت باید کمی نادان بود و به گمانم کریستوفر نولان دیگر بیش از آن درمورد بتمن، شوالیهء تاریکی عزیزمان، میدانست که بتواند از آن لذت ببرد. حسم پس از تماشای فیلم این بود که نولان توسط انگارهء بتمن به صلیب کشیده شده و در پی نجات و رهایی بود. حتی میتوانم تخیل کنم که چطور وقتی با قهرمان خداحافظی کرد نفسی به راحتی کشید، اما برای من، ما، همهء کسانی که وقتی قارچ انفجار هستهای را دیدند دختر یا پسربچه درونشان بغض کرد، برای ما کمیکبازها، دروازه لذت همیشه به برکت نادانی گشوده است... روزی روزگاری باز شیفتهای از راه میرسد و تلاش میکند با آفریدن جهانی متکی به قهرمان، درونش را امن کند و ما باز میهمان این خوان لذت خواهیم بود چرا که یقین داریم شوالیهء تاریکی باز خواهد گشت
Thursday, November 29, 2012
Sunday, November 25, 2012
عاشورای 88
1- هزاران تن عاشورای هشتاد و هشت تهران را تا به عصر در خیابان گذارندند تا گامی به سوی آزادی بردارند اما آنچه که آنروز تهران رخداد بیشتر در مسیر انقلاب بود. برای اولین بار مردم معترض پاسخ نیروهای سرکوبگر را دادند و بازی شکار آهوی باتوم به دستان بدل به تقابل شد. کمی بیشتر از یک ماه بعد در راهپیمایی 22 بهمن جنبش سبز خیابانها را به مخالفین باخت و صفحهای در تاریخ مبارزات مدنی مردم ایران ورق خورد و تمام شد
2- چه اتفاقی افتاد؟ آیا سبزها از خشونت فزایندهء حاکمیت ترسیدند؟ آیا تعطیلی چند روزه باعث کاهش تعداد معترضین شد؟ بر سر آن همه جمعیت دلاور عاشورا چه آمد؟ پاسخ به این سوال به گمان من تا حد زیادی روشن میکند اکنون سه سال پس از آن واقعه ما کجا ایستادهایم
3- همان موقع فکر میکردم طبیعیاست جنبشی شکل گرفته از طبقات متوسط برابر خشونت عریان، رو پنهان کند اما این استدلال توضیح نمیداد چرا همین مردم برابر خشونت نیروهای سرکوی در شش ماه حد فاصل خرداد تا دی سر خم نکردند. آنها حتی تسلیم ترس تجاوز و کهریزک هم نشدند. پس همهء پاسخ نمیتواند در بالاگرفتن دامنه خشونت توسط حاکمیت خلاصه شود. با این تفاسیر تنها اتفاق جدید در عاشورای 88 خشونت متقابل از سوی برخی فعالان جنبش سبز بود و من فکر میکنم کلید ماجرا همین است
4- داستانی است در متون یهودی منسوب به حضرت سلیمان. دو زن مدعی مادری طفلی میشوند. سلیمان نبی دستور میدهد با شمشیر طفل را به دو نیم کنند تا هر یک از زنان صاحب بخش از کودک شوند و مادر واقعی تاب نیاورده صحنه را خالی میکند. مقابله به مثل معترضین در عاشورای 88 جنبش سبز را میان دوراهی ترک خیابانها یا اقدام به خشونت قرار داد و به طرز غریبی ناخوداگاه جمعی ملت تصمیم گرفت میان این دو، ترک صحنه را انتخاب کند. حامیان جنبش سبز همان مادر واقعی روایت سلیمان نبی بودند
5- به تجربهء لیبی و سوریه نگاه کنید. یکی آماج دخالت نظامی بیگانه و دیگری دستخوش برادرکشی خونین با بیش از چهل هزار کشته. حواسمان بود یا نه در عاشورای 88 به سمت لیبی و سوریه میرفتیم و غریزهء بقا مانع ما شد که تجارب خونین سالیان نخست دههء شصت هنوز زنده پیش روی ماست. قبلن هم گفتهام ما سالها از جهان اطرافمان پیشیم و کولهبار تجربهای داریم که در مقاطع حساس مانع بروز فاجعه میشود: بزنگاههایی مثل عاشورای 88
Friday, November 23, 2012
از قلبها و تاریکیها
قلب یک کهکشان است. گاهی پر نورترین ستاره در میانهء این کهکشان میمیرد و جایش را سیاهچالهای قدرتمند و قادر به بلعیدن هر چیز میگیرد. حفرهء سیاه دیگر برای همیشه آنجاست با جاذبهای نیرومند که هر نوری در اطرافش را جذب و تاریک میکند.ء
زمانهایی هست که فقدانی در دل آدمی سیاهچاله میسازد، عزیزترین چیز یا کس، همان که بودنش به زندگی معنا میداد میمیرد یا بدتر از آن میرود و نور زندگی بهسان برادههای آهن که توسط آهنربا بلعیده میشوند در حفرهء سیاه ناشی از این اتفاق محو و ناپدید میشوند. ء
شاید ندانی که قلب جاودانه است و حفرهء سیاهش هم. تا وقتی که زندهایم ما با این سیاهچاله طرفیم. تاریکی صلبی که درمان شدنی نیست، شوربختانه نور هرگز به آن فضا بر نمیگردد. از من اگر بپرسی برایت میگویم رسالت زندگی هر آدمی در این است که راه درست زیستن، راه کنار آمدن با آن حفرهء تاریک را بیاموزد. یعنی یاد بگیرد چطور در باقی عمرش مومن به نور بماند و شور زندگی را حفظ کند با وجود سیاهچالهای در میان قلبش؛ قلبی که یک کهکشان است
Tuesday, November 20, 2012
خشم
گاهی خشم صاحب من میشود. انگار کن که گردبادی تازیانه زده باشد بر دریا و ستونی از آب ویرانگر و سرکش، بودن را به چالش بکشد. این وقتها بیمنطق میشوم بشکهء باروتیم در انتظار انفجار و وای به حال خدازدهای که در این احوال مصاحب من باشد... ظهر چنان خشمگین شدم که میتوانستم آدم بکشم. مقصر در دسترس نبود و دیدم که چقدر غیر منصفانه است این شرایط را ادامه دادن. شرکت را تعطیل کردم، بچهها را فرستادم خانه و الان مثل کوه آتشفشان نشستهام اینجا در انتظار مقصر...چه عشرتی کنیم با هم
Tuesday, November 13, 2012
جهان به مثابه مادر
در من نیاز سرکشی هست برای مورد مادری واقع شدن. برای اینکه از من مراقبت شود. گاهی خودم را میبینم که باز همان کودک ترسخوردهام که به جهان دخیل بسته تا مادرش زودتر پیدا شود. بیرحم و خودخواهم این وقتها، متوقع و تلخ.
در من بالغ هوشیاری هست که تازگیها یادگرفته مچ آن کودک طلبکار مادرخواه را بگیرد. بشناسدش و ببیند که چگونه گاهی وادار میشود بار زخم نخستین را بر شانهء دیگری آوار کند: مرا ببین! مرا بشنو! مرا بخواه؛ فارغ از اینکه خودت چگونهای: آبادی یا ویران، بیقراری یا برقرار
وقتی این حس طغیان میکند همکار، شریک، معشوق، دوست همه و همه باید به مثابه مادر مرا تر و خشک کنند والا جیغ است گریه؛ کژخلقی و خشم. قبلن تسلیمش میشدم، بعدترها یاد گرفتم دور شوم و این روزها کمکم بلدم برایش مادری کنم. میبینمت، میشنومت، میخواهمت و بعد ناگهان آن چنبرهء ترسناک مانند مه در معرض آفتاب محو و ناپیدا میشود و من آزادم... چه تلخ بود آدمی اگر نبود این آزادی
Monday, November 12, 2012
دشمنای قدیم
به گمانم دشمنی هم باید آداب داشته باشد. خصومت نباید بهانهای برای بیشرافتی باشد. آدمهایی بودهاند که بدم را خواستهاند و بدشان را خواستهام و دروغ به هم نگفتهایم، دشنه را پشت لبخند پنهان نکردهایم و این شرف دارد. بدخواه باشرف سگش میارزد به مثلن دوست ترسوی بیوجود که در رویت میخندد و پنهان سنگ جمع میکند برای ضیافت سنگسار تو...خوش به آدمی که دوست و دشمنش ، سرشان سواست از هم و دشمنش باوجود است. خوشا به او
Friday, November 9, 2012
دور ایرانو خط نکش
1- آذر ماه سال 76. با استرالیا در ملبورن بازی داریم. دو به صفر عقب و حذف شدهایم. حذف شده از ماراتنی که یک ملت به توفیق در آن دل بسته بود. یادم هست کاملن مضحمل به نظر میرسیدیم که ناگهان همه چیز تغییر کرد: در کمتر از ده دقیقه دو گل ما را به جام جهانی برد و حماسهء ملبورن شکل گرفت. ملتی شاد در خیابانها انگار بازگشت به جهان را جشن میگرفت
2- حقیقت دارد: ما مردمان شگفتی آفرینیم و در این کار چنان متخصص که نه فقط دیگران بلکه خودمان را هم متعجب میکنیم. ما خرداد 76 را در عین ناامیدی به رفراندومی ملی بدل ساختیم. ما 25 خرداد 88 جهان را مبهوت حضور سبزمان کردیم.... جایی در فیلم ای ایران ساخته ناصر تقوایی، صدایی میگوید « ای ایران اگر آهن نبودی در چارراه حوادث از هم میگسستی» ما مردمان این خاک چو آهن برقراریم. این خاک همیشهء تاریخ کاوه پرور بوده است .حتی وقتی که خودمان شب را باور کردهایم؛ نادری بوده که بیرقمان را برافرازد
3- غمگینم بابت ستار بهشتی. در دلم اندوهی تاریک سایه انداخته؛ دو شب بعد در سالن آزادی، زیر سایهء نماد محبوبمان میرویم کنسرت پالت و جهان ناگهان روی دیگرش را نشان میدهد: روی رنگین پر امیدش را. چنان سرشار میشوم از زندگی که به یاد سخن میرحسین میافتم«آنچه مقدس است زندگیست » و بهانههای زندگی کردن حتی دراین تاریک ترین لحظات حیات اجتماعی سی و چند سال اخیرمان همچنان در دسترسند. امید نعمتی کنسرت را با تلفیقی از شعر ابتهاج و خونهء مادر بزرگه تمام میکند: به
افتخار بچههای دیروز که تا شب تارشان، سحر کند چه خنجرها در دل را تاب آوردهاند
4- از آلمان تا ژاپن، ما مفتخر به نخستین جنبش مشروطه خواهی در این جغرافیاییم. ما سالها پیش از همسایگانمان برابر بریتانیای کبیر ایستادیم تا نفت را ملی کنیم. ما همیشه از ملتهای مجاور گامی به جلو بودیم. همین حالا بر این باورم که ملت ایران مشغول خروج از تونل تاریکی هستند که کشورهای عربی تازه به آن وارد میشوند. به لیبی نگاه کنید و کشتن سفیر آمریکا، به مصر و فیلترینگ سایتها و حذف برابری مرد و زن از قانون اساسی، به سوریه و جهنمی که آنجاست. ما سالها از جهان اطرافمان پیشیم. میدانم که فرسوده و خستهخاطریم اما این را نیز میدانم میان و ما و اهریمن مسابقهای درکار است: هر که زودتر
وابدهد بازنده است. نامیدی خود شکست و قهر بنبست ماست.
5- مهر ماه سال نود و یک. بازی انتخابی جام جهانی میان ما و کرهء جنوبی. بازی قبلی را به لبنان باختهایم و کسی سرسوزنی امیدوار به پیروزی نیست. بازی را بد شروع میکنیم جوری که تیر دروازه چند باری منجیمان میشود. با اخراج شجاعی آن اندک امید هم برباد میرود: همه راضیم به مساوی که ناگهان تیم ده نفره گل میزند و مثل شیر از برتریش دفاع میکند. کرهء مدعی را در تهران بردهایم. فوتبال ما شاید آیینهء روحیاتمان باشد همیشه در دل تاریک ترین لحظاتمان نور پدید آمده... فقط باید دوام بیاوریم... دوام بیاوریم، امیدوار باشیم، زندگی کنیم و دور ایران را خط نکشیم
همین
Wednesday, November 7, 2012
کفتر کشته پروندن نداره
در خبر است که حضرات، وبلاگنویس زندهای را بردهاند و وبلاگنویس مردهای را تحویل دادهاند: از ستار بهشتی حرف میزنم. احتمالن در یک سلول نیمه تاریک از او به شدت بازجویی فنی به عمل آوردهاند و هی خواستهاند که حرف بزند... حرف بزن حرف بزن حرف بزن ... و هیچ کس نبود که برادران رشیدمان را توجیه کند بابا جان ما اگر بلد بودیم حرف بزنیم که وبلاگ نمینوشتیم. ما از زور حرف نزدن پناه آوردهایم به کلمات مکتوب، به این گوشهء وبلاگ. خلاصه آنقدر فن به کار بردهاند و اینقدر حرف نزده که ستار بهشتی مرد. به همین راحتی و به همین تلخی.ء
حالا من فقط دردم این است که ما باید چه بکنیم که دست از سرمان بردارید: آمدهایم وسط خیابان؟ مزاحم مازراتی سوار شدنتان هستیم؟ در اعتراض به سقوط ارزش پول ملی به یک سوم، جنبش اشغال وال استریت راه انداختیم؟ چه کار مگر می کنیم جز نهایتن غر زدن؟ یعنی برای حضرات با بصیرت تحمل غر انقدر سخت است که بخاطرش آدم میکشند؟
حالا ما به جهنم؛ برای دولت مهرورز چرا دردسر درست میکنید. وسط این بلوای تحریم و سوال و اینها؛ درست بود بزنید کسی را بکشید که حکومت گرفتار شود؟مگر نمیدانید تجربهء تاریخی نشان داده هر کس در زندان یکی از ماها را بکشد سریع باید ارتقا گرفته به ریاست سازمانی منصوب شود؟ الان با این وضع کسر بودجه حاکمیت باید یک تامین اجتماعی دیگر بسازد تا رییس جدید از ارتقای مقامش لذت ببرد. وجدانی این رفتار با دولت درست است؟انصافتان را شکر
پی نوشت: یک بار نمایشگاه کتابی بود در پارک ملت. میان کتابها عنوانی را یافتم که برایم جالب بود«شیعه چه می گوید، چه میخواهد» کتاب را ورق زدم و گذاشتم سر جایش. مسوول ارزشی غرفه اصرار کرد که بخر. به شوخی گفتم این را باید بیرون از مرزهای ایران بفروشید چون ما در ایران با گوشت و پوستمان حس کردهایم که شیعه چه میخواهد. ترش کرد و گفتگو تمام شد. این روزها وقتی بلندگوهای حاکمیت اصرار دارند حکومت عدل علی را یاداوری کنند دیگر شوخی آن روزم باورم شده که شیعه واقعن همین را میگوید و همین را میخواهد
Subscribe to:
Posts (Atom)