Thursday, February 21, 2013

شوالیهء تاریکی

1- آدم‌ها انگار تصویری دارند کمال‌گرایانه از خود، کمالی نورانی. عمر ما وقف رسیدن به این تصویر می‌شود، خودمان را با رسیدن یا نرسیدن به آن می‌سنجیم. تو بگو انگار ما همه بروس وین هستیم و بتمن بودن کمال مطلوب ماست. از خودت پرسیده‌ای تا بحال بتمن چرا همیشه این همه اندوهگین است؟
2- جوزف کمبل اسطوره شناس جایی نوشته تمام عمر می‌کوشیم از نردبان موفقیت- تو بخوان نردبان وصل به آن تصویر آرمانی - بالا برویم و بعد که می‌رسیم آن بالا از خودمان می‌پرسیم خب که چه؟ حس بی معنایی است که هجوم می‌آورد، تهی شدن، فقدان شور. شاید از همین روست که می‌گویند دو فاجعه در زندگی وجود دارد: این که به آرزویت نرسی یا اینکه بدتر از آن، به آرزویت برسی
3- ژوکر. پاسخ اینجاست. ژوکر همهء چیزیست که بروس وین برای خوشحال بودن احتیاج دارد. ژوکر معنا دهنده است، آزادیبخش، لذت دهنده... اینجا اما مشکل کوچکی داریم: بروس وین نمی‌خواهد ژوکر باشد. اصلن بیا اینطور تصور کن که بروس وین تصویری آسمانی از خود دارد که نامش بتمن است و سایه‌ای دوزخی که ژوکر نام دارد. در تضاد با بتمن همیشه عبوس، ژوکر هماره شاد است، سرشار از انرژیست، رها از اجبار
4- ما همه کمی بروس وین هستیم. تصویری آسمانی در کار است و تاریکی دوزخی. ما روی زمین سر به آسمان داریم و سرشاریم از حسرت نرسیدن در حالی که کافیست کمی سربرگردانیم و سایهء تاریک را ببینیم که ملتمسانه در تعقیب ماست و برای کمی فرصت زندگی خواهش می‌کند
5- دکستر مورگان به این سایهء تاریکش می‌گفت مسافر تاریکی. هر آنچه که تحقیر کنید روزی شما را تحقیر خواهد کرد. ما همه مسافر تاریکی داریم، او را حقیر می‌پنداریم که تاوانی به شکل کسالت و ملال در پی دارد. مسافر تاریکی مجموعه‌ای از انکارهای ماست. فراموش کردن این جفت تاریک مشکلی نمی‌داشت اگر او بانی لذت و شور زندگی در ما نبود. مسافر تاریکی، ژوکر یا به قول یونگ سایه، شهوت ماست برای زندگی و نبودش پای ما را به مرداب ملال باز می‌کند
6- بروس وین برای شاد بودن یک راه و فقط یک راه دارد: علیه تصویر بتمن با تمام باید و نبایدها، نیاز و هراس‌هایش، طغیان کند. در یاغی بودن همیشه شرافتی نهفته است به شرط آنکه اولین شورش همیشه علیه من خودت باشد: این منی که زیر آوار «تو باید» مدفون شده به برکت حضور ژوکر به شرافت «من می‌خواهم» دست خواهد یافت و رستگار خواهد شد. خیلی وقت نیست که فهمیده‌ام رستگاری همیشه همزاد رنج است
7- بروس وین نه بتمن است نه ژوکر، هم بتمن است هم ژوکر. ما نه آن تصویر آرمانی هستیم نه این مسافر تاریکی. ما همه‌ایم و هیچ‌کدام. یونگ در پاسخ به ایوب نوشت:« برای حس نیکبختی آدمی باید کمی خدایی شود و خدا کمی انسانی» . تو بخوان آسمان باید زمینی شود و زمین آسمانی. چنین تعادل طلایی میان امنیت و لذت، نیک‌نامی و هوس؛ در گرو به رسمیت شناختن ژوکر است. در این حالت ژوکری که خود مار باغ عدن است به منجی بازگردانندهء ما بهشت بدل خواهد شد. یادم باشد یکبار برایت بگویم شوالیهء تاریکی چگونه تلفیق بتمن و ژوکر است، چگونه رستگاری بروس وین است، چگونه میان زنده بودن و زندگی کردن پل می‌زند

Friday, February 15, 2013

پلهء آخر

1- ما بی‌ چرا زندگانیم
2- فراموشی گاهی برکت است و گاهی نکبت. وقت‌هایی هست که از یاد بردن ممد حیات می‌شود مثل اوقاتی که ترک شده‌، با چنگ و دندان برابر آن میل به فنا کردن خویشتن ایستاده‌ای و ناگهان فراموش‌کردن خواستنی‌ترین نعمت جهان است. گاهی هم نکبت است: وقتی اصل زندگی را از یاد می‌بری و تن می‌دهی به ملال. ملال باتلاق است، گفته بودم برایت از همان کودکی باتلاق کابوس من بوده؟
3- گاهی مرگ و فقط مرگ می‌تواند به یاد ما بیاورد زندگی کردن چه طعمی دارد. همان زندگی بال و پری دارد به وسعت مرگ یا یک همچین چیزهایی. 
4- هیچ‌کس به خوبی و صداقت مرگ به ما مشاوره نمی‌دهد: یک شب کمی مست کنید  تصور بفرمایید در محضر فرشتهء مرگ هستید. با چشم‌هایش نگاه کنید به کارتان، رابطه، عشق ، بودن و در یک کلام زندگی‌تان. بعد که مستی پرید شاید این همه منحرف شدن از مسیری که حق شما بوده و اکنون حسرت خاک گرفته‌ای بیش نیست احتمالن نفس‌تان را بند می‌آورد
5- من این‌طور مواقع فحش می‌دهم، شما چطور؟
6- گاهی مجبور می‌شم به عکست نگاه کنم تا صورتت یادم بیاد
7- ما مرگ را فراموش می‌کنیم و کسالت بر سر زندگی آوار می‌شود. قلبی که زیستن خود را دوست نمی‌دارد چگونه دوست داشتن دیگری را تاب خواهد آورد؟
8- رهاش کن رییس
9- پلهء آخر را به گمانم لااقل دوبار باید دید
10- چرا حتمن باید بدانیم که در لیست انتظار بوسهء فرشته مرگیم تا اسکیت سوار شویم؟ از شما می‌پرسم: ما به کجا می‌رویم؟

Wednesday, February 13, 2013

آقا میرحسین

شد دوسال مهندس... شد دو سال.  می‌دانی ما عادت داریم به انتظار،این سرزمین انگار خاکش منتظرپرور است. از سوشیانس بگیر تا مهدی ما آداب چشم‌انتظاری را بلدیم . ما آموخته‌ایم خار در چشم و استخوان در گلو صبوری کنیم تا وقتش، یاد گرفته‌ایم که ضحاک را چنان سردرگم کنیم که از یاد ببرد چه با همهء جان‌مان در انتظار فریدونیم. برابر فراموشی ضحاک اما ما همیشه به یاد داریم: زنجیر سبز تجریش تا راه‌آهن، تهران سبز 25 خرداد، اشکان و سهراب و ندا و حضور ققنوس‌وار 25 بهمن...ما هیچ چیز را فراموش نکرده‌ایم که اگر این‌طور بود تو الان در بند نبودی. حصر تو نمادیست از حضور ما
این روزها که نبودی گاهی از سر درد، یارانی زمزمه می‌کردند که از ما دل‌گیری، که ما خلق کوفه شدیم و تو میر تشنه لبان... راستش یک‌وقت‌هایی خودم هم خجالت می‌کشیدم به آن عکس تو روی جلد مجله نگاه کنم، همان که زیرش نوشته میرحسین موسوی : شهید زنده. در من یقینی هست که شاید گاهی دلت از ما گرفته باشد، حتمن زمان‌هایی اندوه آوار شده در دلت اما باور دارم تو بهتر از من و ما می‌دانی  این ملت هرگز از پارک اتابک، سی تیر، یا سی خرداد هایش طرفی نبسته و چیزی به دست نیاورده است. مطمئنم تو دلت نه سوریه می‌خواهد نه لیبی. که تو می‌دانی زیر آسمان خدا هر چیزی را زمانی است 
به یاد دارم میان مبارزه و زندگی تو تاکید بر دومی داشتی و توصیه می‌کردی به امیدواری، خودسازی و به برداشتن گام‌های کوچک...این دوسالی که تو نبودی  تلاش کردیم از آتش امید در قلب‌هایمان مراقبت کنیم، مومن به فردا بمانیم و دل به اهریمن یاس ندهیم. من می‌دانم که راه سبز امید رهروی آهسته و پیوسته می‌خواهد و می‌دانم تو روزی با شادی، با آزادی باز خواهی گشت
میان خیل نوشته‌های درفت شده، متنی هست که آماده کرده بودم برای بیست و سوم خرداد. برای فردای پیروز شدن تو. نوشته بودم ما باید از همین امروز نبرد علیه بعضی اندیشه‌های میرحسین را شروع کنیم تا یادش نرود که رایش تایید دههء طلایی شصت نیست که ما به تو رای دادیم برای تغییر، پیش‌رفت، عدالت. خواستم برایت بگویم که چقدر دوستت دارم آقا میرحسین و چقدر خودم را آماده کردم برای نبرد  برابر تو... روزی که یقین دارم در همین نزدیکی است

Wednesday, February 6, 2013

زیر آسمان خدا

برای هر چیززمانی است و  هر مطلبی را زیرآسمان خدا وقتی است:ء
زمانی برای تولد، زمانی برای مرگ
زمانی برای زخم، زمانی برای شفا
زمانی برای ویرانی، زمانی برای آباد ساختن
زمانی برای گریه، زمانی برای خنده
زمانی برای ماتم، زمانی برای رقص
زمانی برای دریدن، زمانی برای دوختن
زمانی برای سکوت، زمانی برای گفتن

عهد عتیق- کتاب جامعه- باب سوم




هانیبال

بعد وقت‌هایی هم هست که با تمام دل و جان آدم می‌فهمد « گفتگو آیین درویشی نبود» یعنی چه و چقدر سخت است وقتی زهر جای  خون در رگ داری، به مسلک مروت، مومن بمانی... عرض دیگری ندارم. هر کلامی فراتر، از جنس همان «ماجرا داشتن» است و بس