من قهر نکرده ام با خودم.یادم هم نرفته وبلاگ نویس و خوانندگان وبلاگش، دارای حق به گردن همند.قصد ننوشتن هم ندارم.اصلن امیرحسین اگر ننویسد انگار تمام نقطه های اسمش را باد برده و جایش هیچ نشانده...اصل واقعه این است که دیدم تازی باسکرویل درونم با چه قدرتی دارد زوزه می کشد،می خواهد بدرد،رذل باشد...خون می خواست تازی باسکرویل!
و من زورم کمتر از او بود.در آن لحظه ها می شد رذل باشم،بد باشم و رنجم را کلمه کنم و سمت کسی شلیک تا دلم خنک شود و بارم سبک؛اما نمی خواستم،نمی خواهم.می دانم بعضی شلیک ها خیلی زود کمانه می کنند و باز می گردند سمت دل خود آدم.در واقع رعایت دل خودم را کردم و سکوت تنها راه حل من بود برای گذر از بحران تا زمان یاریم کند و افسار تازی دوباره بدست من افتد.
هر وقت آماده باشم که بی بغض،بی غرض،بی حرص بنویسم،دوباره می نویسم.از ته دل امیدوارم که آن روز در همین نزدیکی های باشد چون دلم برای نوشتن،برای اینجا و برای همه شما تنگ شده است
باقی بقایتان!
پی نوشت:به لطف رویای عزیز،در روزنامه مفخمشان می نویسم.از سایه ها،از سرزمین سایه ها