فراموشی طاعون دوست داشتن است.آدمیزاد ناگهان یادش می رود دوست داشتنش چه طعمی داشته،دوست داشتنی هایش چگونه بوده اند،کجا و کی جهان چطور و چگونه عشق ورزیده،چه راهی آمده اند با هم،چه فرود ها و فراز ها را از سر گذرانده اند و باورش می شود که سحر رخت بربسته از دوست داشتنش!
و پاد زهر این فراموشی،فقدان است.فقدان دست به گریبان می کند آدمی را با خاطراتش.ناگهان سیاه چاله ای عمیق در قلب انسان پدیدار می شود که همه چیز را می بلعد جز یاد ها و تنها می مانی با همه آن یاد ها،بو ها،طعم ها،رنگ ها ی کسی که روزی دوستش داشتی...و از دل همین فقدان،فراموشی رنگ می بازد
سرنوشت عاشقیت های ما را شاید طی صحیح فاصله همین دو «ف» مشخص کنند
اول
ReplyDeleteاون فراموشی ای که پاد زهرش فقدان باشه که اصلن فراموشی نیست... فراموشی اینی ست که مادرم داره. هیچ پاد زهری هم نداره.
ReplyDeleteای من دورت بگردم خوب کتایون جانم
ReplyDeleteچه جالب من این روزا دقیقن دچار این فقدانه هستم و باید اعتراف کنم که خیلی سخته!!!
ReplyDeleteو حالا که خوب فکر میکنم میبینم قبلش هم دچار اون فراموشیه بودم!!!
خیلی برام جالبه که دقیقن احساسات درونیه منو بیان میکنید!
ولی چه طور میشه فاصله ی این دو ف را طی کرد؟!!!
یادم رفت چی می خواستم بگم لعنت به رئیسی که آدمو بی موقع صدا کنه
ReplyDeleteخيلي قشنگ بود.....
ReplyDeleteخيلي بده فراموشي با آدم اين كارو بكنه...بي رحمانه است
این عشق خودش وباست..اونوقت طاعونشم فراموشیه....هیم
ReplyDeleteمن که هنوز دلتنگ یکشنبه هام....
ReplyDelete