آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب،برق و بوی نمک،ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم،چشم های مان را می بندیم،همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود
برای رویش همیشه وقت هست..
ReplyDeleteوقت کردی به من هم سر بزن..خوشحال میشم...
فعلن که فرو رفته ایم بد جور!
ReplyDeleteعجب چیزی بود این ...
ReplyDeleteطالع بشود یا نه، اصولن فرقی هم مگه می کنه؟
ReplyDeleteزیادی از این زندگی توقع داریم ها. خودش هم هی قاطی می کنه می زنه همه چیزو می ریزه به هم. زیاد محلش نذاریم بهتره.
بعضی وقت ها دو خط شعر همه چیزی ه آدم از حس اش می خواد بگه و نمی تونه!
ReplyDeleteکاش...
ReplyDeleteکلا به به.
ReplyDeleteآخ از این آقای شاعر..
ReplyDeleteمن هم مثل نگین علاقمندم یه دسته بندی این چنینی برا خانمها داشته باشی .دسته چهارم برا آدمهایی خاص درست به متفاوتی مردان همون دسته جذابند اما در ازای اون چیزها که گفتی هیچ وقت روی آسایش رو نمیبینند در واقع بهای ون لذات این ناامنیه وجالبه که مردهای دسته چهارو در انتها اغلب با زنانی بسیار سطحی کوته فکر و دور از دنیاشون ازدواج میکنن.در ضمن پست دیالکتیکت بسیار بسیار زیبا بود . به شدت دچار هم ذات ژنداری شدم و با تمام وجود حسش کردم .موفق باشی آشنای بلاگی قدیمی! در ضمن من کمی عقب بودم ببخشید!
ReplyDelete